Return From Death - قسمت 04
تا اینکه …..
بقالی عجیبی دیدم رفتم دوغ ابعلی گرفتم جوننن زدم به بدن
نه انگار همش خیالاتم بود.
چون خیلی تشنه شدم اب هم نیست زده به سرم رفتم به فکر دوغ ابعلی !!
سعی کردم داخل کالسکه نگاه کنم که یکی زد توی سرم و معلومه دیگه بیهوش شدم 🙁.
وقتی چشمامو باز کردم لخت مادرزاد توی سیاه چاله افتادم ولی انگار احساس خوبی داشتم نمیدونستم چرا !!
ولی یک چیز فهمیده بودم اونم این بود که بدنم تبدیل به بدن یک ادم بزرگ سال شده خوب خیلی تعجب نکردم چون چیزی جدیدی نبود !!
یکی داره میاد ….
(تق تق تق تق تق تق)
صدای خیلی شخمی و کلفت : هی حیون تو به چه جرعتی پرنسس مارو دزدیدی به خاطر این جرم سنگینت تا نیم ساعت دیگه اعدامت میکنیم .
چی اعدام صبر کن از کجا میدونی من دزدیدمش ؟؟
صدای خیلی شخمی و کلفت : پرنسس گفت یک پسر بچه نجاتشون داده ولی بعدش غیب شد و تو سعی کردی بدزدیشون
صدا توی ذهنم :چی غیر ممکنه یعنی من تغییر شکل دادم بدون اینکه بدونم ؟؟
همون صدای شخمی و کلفت : بیاریدش بیرون دستور دادن که الان با اون زن اعدام شه
چی صبر کن اون زن کاری نکرده ولشش کنید اون بی گناهه
صدای توی ذهنم : ای چیزم توش باورم نمیکنن !!
خوب دیگه منو بردن به سکوی اعدام و بعدش خواستن با طناب دارم بزنن ولی زنه رو یعنی مادر اون بچه کوچیکه قرار بود زودتر اعدام بشه
لعنتی ها جلوی من سرشو زدن این نوع اعدام کردن خیلی شخمی تر از خفه کردنه که !!
ولی زنه قبل از این که بمیره زیرلبی گفت و من دیدم(شنیدم) : جک منو برگردون بهم هیولا
من حس بدی نداشتم نه ترس نه ناراحت گی نه خشم نه استرس هیچی !!!
انگار خالی بودم دوست داشم سریع منم بکشنن تا اینکه خبر رسید که ارتش امپراطوری انسان ها به شیاطین ها حجوم اوردن !!
اونها منو اونجا ول کردن و رفتن که برای جنگ اماده بشن بعد از پنج دقیقه انسان ها پیداشون شد
پس یعنی انسان ها شیاطین رو شکست دادن ان ها چشمای منو بستن منو با خودشون بردن
منو انداختن به اعماق ترین زندان شهرشون و هر ازمایشی تونستن انجام دادن روم خیلی درد اور بود
هیچ وقت یادم نمیره و بدتر از این اونا منو به یک موادی معتاد کرده بودن !!
من کلا یادم رفته بود کی هستم !!
20 سال گذشت من زندانی بودم
بعد از بیست سال دوباره اون صدارو شنیدم !!
صدای ناشناخته : به یاد بیار کی هستی به یاد بیار چی کارهای میتونی انجام بدی وقتی چشم هامو باز کردم موجود ترسناکی رو دیدم ولی نترسیدم !!
هی بهم میگفت پاشو قدرتمونو بهشون نشون بده منم داد زدم و گفتم که هیچی یادم نیست و تو کی هستی اون وقتی به سرم دست زد همه چی یادم امد مادرم دشمنام خیانت ها انگار اون مواد کلا منو از توی مغزم خراب کرده بود!!!
او رفت توی وجود من و من تبدیل به همون هیولا شدم و من بدون هیچ وقت تلف کردنی از زندان زدم بیرون و دیدم که یک عمارت خیلی بزرگی بین یک دهکده هستش. من انگار زیر اون عمارت زندانی بودم !! من همون موقع دهکده رو به جهنم تبدیل کردم همرو خوردم و تیکه تیکه کردم کسی که همش منو شکنجه میکرد یعنی کنت توماس رو مثل سگ تمام دندون هاشو کشیدم که دیگه از درد ارزوی مرگ کنه !!
و بعد از شکنجه کردن کشتمش بعدا دوباره همون صدا به شدت ضعیف بهم گفت :
دوباره شروع کردی افرین بر تو همین باش قدرت مارو بهشون نشون بده و یادت باشه برگرد به پادشاهی و خواهران و برادران مون رو به زندگی برگردون.
صدا دیگه ناپدید شد !
انگار حس کردم دیگه صدایی در کار نیست !!
پادشاهی خواهران برادران من ؟
چرا که نه ولی قبلش باید انتقام بگیرم !!
پس با هدف انتقام به راهم ادامه دادم !!
Lucifer002
عالی