Return From Death - قسمت 03
چپتر ۳
شماها کی هستید ؟؟
من کجام ؟؟
شما بچه ها به چی نگاه میکنید ؟؟؟
صدای خیلی کلفت : خفه شید حرومزاده ها حیف نون نمیتونم بزنمتون چون شماها برامون پولین !!
چی اینا دلال های برده هستن ؟
همون کسای تحت تعقیب که پوسترشون رو دیده بودم من باید از اینجا برم بیرون!
وقتی خواستم میله هارو از بین ببرم و فرار کنم دست هامو دیدم که خیلی کوچیک بود و انگار دست های انسان بود!!
خیلی تعجب کرده بودم و در آخر نتونستم کاری انجام بدم.
من کل راه در شوک بودم چون برام سخت بود باور کنم که دوباره تبدیل به انسان شده بودم.
در آخر کالسکه ای که قفس ما توش بود توقف کرد.
اونا همرو با گاز خیلی مرموزی بیهوش کردند ولی من بیهوش نشدم ولی مجبور بودم خودمو به موش مردگی بزنم
وقتی اونا مارو به یک زیرزمین خیلی عجیب بردن اونجا نیمه انسان ها و شیاطین ها و الف های خیلی زیادی دیدم.
اونا منو در یک زندانی در همون زیرزمین انداختند. روبروی سلول من یک سلول تر تمیز تر بود !
در اون سلول پرنسس شیاطین ها ( بتینا الیناروس ) بود !
اونا اون دختر رو به زور بردن بیرون و انگار به طبقه بالا بردنش !
خیلی صدای بلندی میشنیدم که داشتن قیمتی های زیادی پیشنهاد میکردند.
من تحمل نداشتم و سعی کردم از اونجا فرار کنم تا اینکه یکی از اون دلال ها آمد و منو هم از زندان بیرون آورد !!
اون سعی کرد منو بیهوش کنه تا اینکه من دستشو گاز گرفتم چون من هیچ قدرتی نداشتم اون شلاغشو بیرون کشید و تا جایی که تونست منو زد بعد یک زن میان سال از سلول پشتی منو دید و داد زد پسرم خودتی ؟
پسرم جک فرار کن !
فرار کن!
من نفهمیدم چی به چیه ولی انگار این بدنی که داشتم پسر اون خانوم بوده !!
اون دلال وارد سلول اون زن شد و اون رو هم در حد مرگ کتک زد من یاد مادرم که مریض بود افتادم !
من کنترلم رو از دست دادم دوباره تبدیل به اون موجود قبلی شدم اون دلال لعنتی و بقیه به جز اون مادری که کتک خورده بود همه منو دیدن و ترسیدن!
سعی کردم اون دلال رو بکشم من گلو شو گرفتم اون به چشمام نگاه کرد …
اون انگار از ترس خیلی زیاد سکته زده بود!
خواستم پرتش کنم اونور تا اینکه اون شروع کرد به جذب کردن من نمیدونستم چه خبره !!
تا اینکه اون دست منو پس زد !!
انگار اون زنده شده بود !! اون پیش من زانو زد گفت امر کنید پادشاه من.
گفتم تمام اون دلال هارو بکش و همرو از اینجا نجات بده و در آخر خودتم بمیر !
اون بدون چون چرا کردن از دستور من اطاعت کرد!
اون همرو آزاد کرد و به طبقه اول رفت من اون زن یا مادرم رو برداشتم و در کالسکه گزاشتمش.
منم رفتم در طبقه اول تا اینکه دیدم همه مردن فقط اون پرنسس شیاطین و اون یارو زنده مونده بود.
اون یارو آمد پیش من و دوباره زانو زد و گفت :
( زنده باد خدای شیاطین )
و بعد مرد.
من هنگ کرده بودم نگرفتم منظورش از خدای شیاطین چیه ؟
وقتی سعی کردم نزدیک اون پرنسس برم هرچی حس ترس و تنفر داشته بودم از بین رفته بود.
و خودمو دیدم که به اون پسر دوباره تبدیل شده بودم.
پرنسس برداشتم رفتم پیش اون مادر یعنی مادرم و پرنسس رو هم کذاشتم توی اون کالسکه و شروع به حرکت کردم.
در اون کالسکه نقشه ای بود و نقشه رو برداشتم و دیدم که نزدیک به کشور شیاطین یعنی [لاتمبوس] بودیم.
من به سمت پایتخت کشور شیاطین حرکت کردم
تا اینکه….
ادامه دارد 🥸…