my vampire system - قسمت 85
چپتر 85
در سیارهی پیولتیک، هنوز شب بود و 6 ماه دیگر هم ادامه داشت. دوقمر سیاره داشتند می درخشیدند و نورشان پناهگاه را روششن کرده بود و نشانه های نبرد بزرگی که قبلا در آنجا رخ داده بود را نمایان می کرد.
در ساختمان گنبدیشکل داخل مرکزآموزشی، یک پسر روی زانوهایش افتاده بود و اشک از چشمانش میریخت.
ووردن پرسید:
” جدی اون کوین بود؟ چه بلایی سرش اومده؟ بنظر میرسه…”
ریتن گفت:
“زشت شده؟”
کوچیکه داد زد:
“خفه شو!”
کوچیکه فورا صندلی داخل اتاق تاریک ذهنش را خالی کرد و جایش را به ووردن داد تا او دوباره کنترل را بدست بگیرد و خودش رفت و روی زمین نشست. دستانش را روی زانو هایش گذاشت و هی به عقب و جلو تکان میخورد.
او غر زد:
” من دوباره انجامش دادم. دوباره به یکی صدمه زدم.”
حالا که ووردن کنترل را به دست گرفته بود، اشک ریختن بدن خارجیاش ناگهان متوقف شد، خودش را جمعوجور کرد و کمی به جلو قدم زد.
ریتن گفت:
” میدونی، انگار یه مدت همینجور میمونه.”
“اره، اما ما الان مشکلات بزرگتری داریم که باید بهشون فکر کنیم، اگه اون واقعا کوینه، پس چه بلایی سرش اومده بود؟ اصلا میتونیم بهش کمک کنیم که به حالت قبلش برگرده؟”
“بهرحال، تو اونی نیستی که مجبور باشه بکشتش.”
ووردن همچنان داشت به سمت جلو قدم بر میداشت و رد خونی که روی زمین باقی مونده بود را دنبال می کرد. وقتی که هیولا لن را میبرد، از بالای بدنش اورا گرفته بود و از پایین تنهاش داشت خون میریخت و این به شناسایی مسیرش کمک می کرد.”
ریتن گفت:
” هی وایسا، اول شلوار اون مَرده رو چک کن. یادت نره که اون کریستال سطح بالایی داشت که از یه هیولایی درآورده بود. حالا که اون مُرده حداقل میتوتیم واسه خودمون برشون داریم.”
با اینکه ووردن از بی احترامی کردن به یک مُرده بدش می آمد و اکثر اوقات با ریتن موافق نبود، این را قبول داشت که نباید بگذارد همچین چیز باارزشی از دستش در برود.
توانایی های مردم فقط تا این حد پیش میرفت، جدا از یکسری توانایی اصلی، توانایی هایی که برای عموم مردم شناخته شده بود به نهایتا به لول 8 می رسید.
اما حتی بالاتر از لول 8، کلی اختلاف قدرت بین توانایی ها بود و دلیل ساده ای هم داشت، کریستالهای هیولا.
تجهیزات مختلفی که از کریستالهای هیولاها ساخته می شود، میتواند حتی یک مبارزه را برای یکی از اعضای شرکتکننده در مبارزه، به شدت یک طرفه کند.
این بزرگترین دلیلی بود که تهدید ” گروه پاک” را نشان میداد حتی اگر که از توانایی هایشان هم استفاده نکنند.
پس از جستوجو کردن شلوار لن، انگار شانس به آن ها رو نکرد و هیچ کریستالی پیدا نکردند.
ریتن پرسید:
“بنظرت فکر خوبیه که ما اون موجود رو دنبال کنیم؟”
ما باید چک کنیم که اون واقعا کوینه. میدونی که اگه اینکارو نکنیم کوچیکه دهنمونو سرویس میکنه.”
ووردن پس از نگاهکردن به اطراف دستهایش را بالا برد و یک صندلی فلزی را جذب کرد و در دستش نگه داشت و همناطورکه از آن به عنوان سپر استفاده می کرد، به جلو قدم برداشت.
ریتن پیش خودش شکایت کرد:
مثلاینکه واقعا می خواد انجامش بده. اصلا ببینم شما هم اون هیولارو دیدین؟ اصلا دیدین چقدر خطرناکه؟ چرا اون باید این کارو به احمقی مثل این بسپاره؟”
خوناشام هنوز داشت لن را روی زمین میکشید و مکان امنی را برای خوردنش جستوجو می کرد. مرتب راهروهای مختلف را می گشت تا اینکه بلاخره به جایی رسید که انگار قبلا محل استراحت بوده است.
وقتی به یکی از اتاقها نزدیک شد، یک در فلزی با یک دستگاه دسترسی جلوی ورودش به اتاق را گرفته بود. هیولا نگاهی به در انداخت و سپس با همه قدرتش لگدی به آن زد که در تاته اتاق پرت شد.
اتاق کاملا خالی بود و بنظر می رسید محلی برای اقامت موقت است؛ تنها یک تخت، یک میز و یک حمام دستشویی در گوشه اتاق وجود داشت.
هیولا به گوشهای رفت و نشست. بدن لن را گرفت و مثل یکعروسک کهنه دورش داد تا بلاخره به حالت مناسبی برای خوردنش رسید. دهانش را باز کرد و دو دندان نیشش را روی گردن او فرود آورد.
{ 35/ 100}
{42/100}
….
درحالی که هیولا داشت خون لن را می مکید، یک صفحه گزارش جلویش ظاهر شد و کمکم عددش بالا میرفت تا بلاخره به 100 رسید
{ 100/100}
{ خون کافی مصرف شده است}
{ تبدیل شدگی به زودی به پایان می رسد}
{ افکار در حال ثابت شدن هستند}
یکدفعه درد شدیدی دوباره شروع شد و بدن کوین به حالت اولش برگشت. پنجههایش دوباره مثل دستانسان شدند، پوست ضخیمش دوباره حالت نرمی به خود گرفت، گوشهایش از حالت تیزی خارج شدند و درنهایت سفیدیچشمانش هم برگشت.
درحال این تغییرات به شدت داشت نفسنفس میزد، تمام بدنش پراز زخم بود و سرش تیر می کشید. سپس تصاویری مثل برق از مغزش رد شدند، تمام کارهایی که به عنوان خوناشام انجام دادهبود را میدید. با اینکه آن موقع هیچ کنترلی روی بدنش نداشت اما احساس می کرد در تکتک آن لحظهها خودش حضور داشته است.
“ووردن، اون اینجا چیکار میکنه؟” و تصاویر مرتبا بیشتروبیشتر میشدند تااینکه به آنجایی رسیدند که بدن مرد نصفشدهای را به یاد آورد.
ناگهان چشمانش را باز کرد و تیر کشیدن سرش متوقف شد، به روبهرو نگاه کرد و یک مرد با جای پارگی روی گردنش در اثر خوردگی که از نیم تنه به پایین بدنش قطع شدهبود را دید.
“این کار منه!”
{ اولین انسان را کشتید}
{ یک لول بالا شناسایی شد}
{ پاداش: افزایش لول ناگهانی}
وقتی کوین هنوز توی شوک بود که برای اولین بار یکانسان را کشته است، اصلا وقتی نداشت که به پیامهایی که پشتسرهم بالا میآمدند توجه کند.
{ تبریک، شما به لول 10 رسیدید}
{ سیر تکاملی آغاز شده است}
“سیر تکاملی؟”
در همین لحظه قلب کوین از قبل از ضربانش بیشتر شد به طوری که رگهای تمام بدنش داشت خون عبوری را نشان می داد. میتوانست حالت بدی را در جزءبهجزء بدنش احساس کند، انگار که همه اعضایش دارند از هم جدا می شوند.
ناگهان کسی وارد اتاق شد، ووردن رسیده بود.
” کوین؟”
پایان چپتر 85