my vampire system - قسمت 57
چپتر 57: نقطه ضعف
هردو در پارک جمع شده بودن. نه برای گذراندن عصری آرام و گفت و گویی معمولی، بلکه برای هدفی از پیش تعیین شده. با اینکه کویین معمولا لایلا را آدمی وسواسی به حساب میآورد؛ گویی اینبار شخصیت مرموز و عجیب و غریبش قرار بود مفید واقع شود.
نیت اصلی این دیدار، پیدا کردن راهی برای کاهش اثر نور خورشید بر روی سیستم و یا حتی از بین بردن کل این تاثیر بود. برای رسیدن به این هدف، شخصی بهتر از لایلا نبود. او با گذراندن کل دوران کودکیاش به مطالعه درمورد خوناشامها، اکنون از همه چیز درمورد آنها اطلاع داشت.
وهرچه فکر میکرد در این لحظه، به آن نیاز دارد را با خودش آورده بود. کویین نگاهی به تمام وسایلی که همراه لایلا بود انداخت که متوجه تعدادی وسیله بر روی زمین در کنارش شد. یک صلیب فلزی، یک حبه سیر و حتی یک تکه جواهر نقره!
لایلا که متوجه نگاه خیرهی کویین بر روی خرت و پرتهایش شده بود با خجالت گفت: «اوه…آم…اونا برای بعده…آخه باید بفهمیم توام مثل خوناشامای دیگه نست به این وسایل نقطه ضعفی داری یا نه.»
کویین درحالی که برای برداشتن وسیلهای زانو میزد گفت:«خیلی خب، چرا اول با این چتر کارمون رو شروع نکنیم؟»
سپس ایستاد و چتر را باز کرد. چتر سفید رنگ بود؛ تا از نفوذ نور خورشید جلوگیری یا حداقل آن را کاهش دهد. چتر را چندبار جابهجا کرد تا مطمئن شود کل بدنش زیر آن قرار دارد. این همان لحظهای بود که اتفاقی تعجبآور افتاد.
<آمار به حالت عادی بازگشت>
هنگامی که جسم کویین کاملا توسط سایهی چتر احاطه شده بود، آمارش دوباره به حالت عای برگشت. اما بلافاصله بعد از اینکه کمی دست خود را از سایه بیرون بود اتفاقات قبل از نو تکرار شد.
<شما در معرض نور خورشید قرار گرفتهاید>
<آمارها نصف خواهند شد>
«کار میکنه. اما اگه فقط کمی از بدنم بیرونش باشه دوباره خورشید اذیتم میکنه.»
اینطوری کاری از پیش نمیرفت. حمل تمام وقت یک چتر در طول روز اگرچه از آمارش در مقابل پرتوی خورشید محافظت میکرد، اما در هنگام مبارزه بسیار کار را برای او دشوار میکرد. یک دست با نگه داشتن چتر مشغول میشد و او را به هدفی سهل و آسان برای دشمنان بدل میکرد.
حداقل متوجه شد اگر همراه خودش یک چتر حمل کند، دیگر احساس ضعف نخواهد کرد و برای مدت کوتاهی میتوانست کارآمد عمل کند.
لایلا گفت:«اون یه چتر منحصر به فرده. این وسیله برای دفع اشعهی ماورا بنفش استفاده میشه. البته همهاشو دفع نمیکنه ولی جلوی اکثرشو میگیره. راستش تعجب کردم که کار میکنه.»
«پس بخاطر اشعهی ماورابنفشه که یهو تو موضع ضعف قرار میگیرم؟»
«نه لزوما ولی بلاخره اون افسانهها یه جا درست از آب درمیان.»
لایلا بار دیگر به سمت وسایل خم شد و کرم ضد آفتاب را برداشت:«اگه چتر کار میکنه و بحث درمورد اشعهی ماورابنفشه پس اینم به کارت بیاد.»
مقداری از کرم را روی دستش مالید، به کویین نزدیک شد و گفت: «خب، آمادهای؟»
کویین با تصور اینکه لایلا قرار است کرم را به بدنش بزند خجالت کشید و رنگ به گونههایش افتاد. اکنون که به لایلا خارج از محیط و یونیفرم مدرسهاش نگاه میکرد، به نظرش بامزه میآمد. همچنین عحیب و پر از اطلاعات درمورد خوناشامها. این چیزغیرمعمولی نبود. هر شخصی که موضوعی را بسیار جالب میشمارد، درمورد آن اطلاعات جمع میکند.
با احساس سردیای بر روی پوستش از افکارش بیرون آمد. لایلا سکوت او را به منزلهی آری شمرد و کارش را با مالیدن کرم بر روی ساق پای او شروع کرده بود. بعد از مطمئن شدن از پوشاندن کل بدن کویین توسط کرم، با گذاشتن عینک آفتابی بر روی چشمان او کارش را تمام کرد و گفت:«درسته که میتونیم یه کاری کنیم پلکات درمقابل خورشد مقاوم بشن ولی درمورد حدقهی چشمات که نمیشه کاری کرد. خب، دیگه؟»
کرم ضد آفتاب نتیجهای حاصل نکرد. هنگامی که دوباره آمارش را بررسی کرد دید کوچکترین اثری هم بر روی آمارش نگذاشته است. کویین به شدت احساس ضعف میکرد و آمارش هنوز نصف بود.
«پس ربطی به اشعهی ماورابنفش نداره. چتر با گرفتن اثر این اشعه را کم میکرد، پس فکر کردم ممکنه اینم به کار بیاد ولی مثل اینکه اینطور نیست. پس حتما به چیز دیگهای درمورد خورشید ربط داره که ما ازش بیخبریم.»
در حقیقت کویین از اینکه کرم ضد آفتاب کارآمد واقعا نشده بود خوشحال بود. حتی فکر اینکه باید هرروز صبح این کار را به عنوان برنامهای روتین از زندگیاش انجام میداد، اورا خسته میکرد. نکتهی دیگر در رابطه با این ماجرا این بود که کرم ضد آفتاب بعد از مدتی پاک میشد.
تصور اینکه باید در میانهی مبارزه از حریفش تمنا میکرد تا لحظهای صبر کند تا بتواند از کرم استفاده کند نیز بسیار آزاردهنده بود. داشت به این فکر میکرد که چطور باید از واردن درخواست کند که لحظهای هوایش را داشته باشد تا او بتواند برود و کرم را بیاورد.
بلاخره زمان برای امتحان آخرین وسیله رسیده بود. کویین از این مرحله بیشتر از همه واهمه داشت. مرحلهی امتحان کردن لباس. در همین لحظه هم به اندازهی کافی گرمش بود و تعرق داشت. دیگر تحمل پوشیدن آن همه لباس سیاه رنگ را به خود نمیدید. باخودش گفت بهتره هرچه زودتر این کار رو تموم کنه و این مرحله رو هم از سر بگذرونه.
در ابتدا کویین ژاکتی پوشید؛ بعد از آن یه شلوار سیاه و ضخیم پوشید، سپس جای کتانیهایش را با بوتهای مشکی عوض کرد و دستکش هم به دست کرد. در آخر نوبت به کلاه لبهدار مشکی و بزرگ بود. لایلا به زحمت خندهاش را در سینه نگه داشته بود. به طور حتم قیافهاش مضحکتر از حد تصور بود.
لایلا با صدایی که ته خنده داشت زمزمه کرد:«لایلا نفس بکس. تو میتونی…خب چیز دیگه ؟»
«نه. یعنی فعلا نه.»
«خیلی خب. باید مثل بقیهی چیزا امتحانش کنیم.»
سپس لایلا شروع به پوشاندن باقی قسمتهای بیرون مانده با لباس شد. صورتش را با بولاکلا پوشاند. تعدادی دیگر کلاه روی سرش گذاشت، حتی روی چشمانش نیز چشم بند زد. حالا هر سانتیمتر از پوستش به خوبی پوشیده شده بود.
«دیگه؟»
کوین فریاد زد:«نه!!»
اما صدایش در زیر لباسها خفه شد. اما لایلا هنوز بیخیال نشدهبود. حس میکرد اگر چتر به نوبهی خود به کار آمده پس این کار نیز باید مفید واقع شود. به پوشاندن بقیهی لباسهایی که آورده بود ادامه داد و سرانجام هنگامی که لایلا مشغول بستن زیپ کاپشن بعدی بود، کویین موفق شد چیزی فریاد بزند: «وایسا داره کرا میکنه!»
با اینکه این روش کار آمد بود؛ اما کویین با تقریبا هفت و نیم سانت لباس سیاه احاطه شده بود. لایلا سریع به او کمک کرد تا لباسها را در بیاورد زیرا از میزان لرزش پاهای کویین معلوم بود تا چند لحظهی دیگر از پا درمیآید.
وقتی کار هردویشان به پایان رسید کویین بار دیگر چتر را باز کرد تا آمارش دوباره به حالت عادی برگردد. سپس روی چمنهای کوتاه شده نشستند تا درمورد نتایج آزمایشات امروز باهمدیگر گفت وگو کنند.
لایلا شروع کرد: «خب مسلمه که اینطوری نمیتونی بری بیرون. با اون همه لباس هم که پوشیده بودی اصلا نمیتونستی حرکت کنی.»
«موافقم ولی حداقل متوجه شدیم که فقط لازمه کاری کنیم نور خورشید به پوستم نرسه.»
کویین با خود اندیشید که آیا میتواند لباسی از جنس همین چتر برای خود بساز یا نه. در این صورت اشکال لباسها فقط ضعیف بودن جنس آنها به شمار میرفت. اینکه نمیتوانستند به خوبی نور خورشید را دفع کنند. پس حالا باید دنبال مادهای جامد با انعطاف پذیری بالاتری میگشت.
در دنیا موادی وجود داشتند که میتوانستند این گونه کارآمد واقع شوند. مثل کت و شلواری از جنس لاتکس مشکی. اما این جنس در هنگام مبارزه بسیار ضعیف عمل میکرد. ممکن بود به راحتی پاره شود و کوین را به حالتی ضعیف از نیروی خود بازگردانند.
ناگهان فکری به ذهن کویین خطور کرد. نبردی که در یکی از بازیهای وی آر داشت را به خاطر آورد. وقتی به جنگ سم رفته بود دید که او از شنلی استفاده میکرد که حتی قادر بود ضربات سریع خون او را دفع کند. جنس آن شنل نه تنها انعطاف پذیر بود، بلکه پر قدرت نیز عمل میکرد.
شنل از پوست نوعی حیوان درست شده بود. یکی از جانوران پورتالها. اگر میتوانست مقدار کافیای از آن مواد را پیدا کند، شاید قادر بود کت و شلواری از همان برای خود دست و پا کند. کت و شلواری مقاوم در مقابل آفتاب و با دوام در نبرد.
آرام آرام لبخندی روی صورتش نقش بست. دیگر در پوست خود نمیگنجید. نمیتوانست صبر کند تا برای شکار چند جانور دوباره منتقل شود.