reincarnation of the strongest sword god - قسمت 23
دهها بازیکن سطح 1 در حال دویدن بودند. منطقه مقابل گروه شی فنگ بشدت شلوغ شده بود.
«دهنش سرویس، انقدر از وارد شدن به سیاهچال ناامید شده که میخواد با نوبای سطح یک بره؟ حالیش نیست که گروه سطح دو نخبه چطور به فنا رفتن؟»
«بیخیالش، نوب سگه دیگه، کاریش نمیشه کرد.»
صف طولانی که از بازیکنان سطح ۲ جلوی سی فنگ ایجاد شده بود شروع به خندیدن کردند. همهی آنها میخواستند سرنوشت این نوب مفلوک را ببینند.
لب های ژائو یورو به شکلی لبخندی به بالا حرکت کرد. با لبخندی که سرشار از تحقیر و تمسخر بود گفت: «اون نوبها خیلی باحالن، حتی منم مطمئن نیستم بتونم سیاهچال رو پاکسازی کنم، ولی بازم اونا میخوان با یه مشت نوب لول ۱ این کارو انجام بدن.»
جنتل اسنو هم از دور نگاهی به گروه شی فنگ انداخت. شی فنگ کاملا آرام و با اعتماد به نفس بود؛ او از خندیدن هیچ یک از بازیکنها عصبانی نشد. همهی حرکاتش کاملا بالغانه بود؛ درست مثل متخصصهایی که قبلا دیده بود.
با این حال او اصلا درک نکرد که دلیل اعتماد به نفس شی فنگ چیست، ددلی فارست اولین سیاهچال منطقه برگ سرخ بود و همیچنین این اولین سیاه چالی در دامنه خدا بود که بازیکنان در آن حضور پیدا میکردند. تمامی مشکلات و خطرات برای آ ها ناشناخته بود. حتی گروههای نخبه هم قبل از ورود به سیاهچال اعضای خودرا با دقت انتخاب میکردند اما شی فنگ هیچ اهمیتی به این موضوع نداد، انگار تنها نکته مهم رساندن اعضا به شش نفر بود.
«زیادی دارم دست بالاش میگیرم، اونم فقط یه نوب سگ مثل بقیه هست، احتمالا تو یک دقیقه اولیه کشته میشه.»
جنتل اسنو بیش از این ذهنش را مشغول شی فنگ نکرد. تنها به دست خود نگاه کرد و به اطلاعاتی که برایش نمایش داده شده بود خیره شد.
احضارگر سطح: ۲
قدرت حمله: ۲۸
سلامتی: 150
دفاع: ۸
سرعت: ۴
«به دردم نمیخوره، نفر بعدی.»
یک نفرینگر جلو رفت و خصوصیاتش را به جنتل اسنو ارسال کرد.
در آن طرف زمین شی فنگ هم در حال بررسی خصوصیات بازیکنها بود. تجهیزات و سلاحهای این بازیکنها بسیار بدتر از بازیکنان سطح ۲ بود که جنتل اسنو آنها را رد میکرد. اما با این حال هنوز هم مفید بودند؛ تا زمانی که هشت امتیاز صفت خود را مصرف نکرده بودند احتمال پاکسازی سیاه چال با آنها بالا بود.
در مورد آن دسته از جنگجویان سپر و شوالیههای نگهبان که امتیازاتشان را فقط در قدرت صرف کرده بودند و چیزی برای چابکی باقی نگذاشته بودند؛ تمام آنها رد شدند.
جوانی به نام کولا شروع به التماس کردن کرد: « برادر بزرگ لطفا منو بپذیرید، با اینکه یه شوالیه نگهبان سطح یک هستم ولی چند تا از تجهیزات مشترک سطح ۰ رو دارم، همینطور همه ۸ امتیاز خصوصیاتم در دسترسن، میتونم بر اساس نیازتون به خصوصیاتم اضافهاش کنم.»
چشم هایش از اشک پر شده بود.
شی فنگ کمی متعجب شد. این فوقالعاده بود، یک شوالیه نگهبان که هیچ یک از امتیازاتش را مصرف نکرده بود.
قدرت حمله یک شوالیه نگهبان بسیار پایین و دفاعش بالا بود به همین خاطر از آنها به عنوان سپر گروه استفاده میشد و همینطور که هیولا خود را مشغول حمله به او میکرد بقیه اعضای گروه هیولا را میکشتند.
«شوالیه نگهبان کولا؟ کولا….کولا…»
وقتی شی فنگ به صورت کولا، و همچنین بدن بلند و عضلانیاش نگاه کرد احساس کرد که این موضوع تا حدودی آشنا است. ناگهان، او وارد یک فکر عمیق شد. به نظر میرسید در خاطره او چنین شخصی وجود دارد.
«درسته! این خرس ظالمه.»
شی فنگ موفق شد او را به یاد بیاورد. نام اصلی خرس ظالم کولا بود. خرس ظالم عضو هسته اصلی اتحاد درجه یک ستارگان درخشان بود.
در ابتدای شروع دامنه خدا خرس ظالم به شدت بدبخت بود، او حتی از اتحاد درجه سوم تاج بهشت بیرون انداخته شد؛ اما به محض ورود به ستارگان درخشان شروع به درخشیدن کرد و به اصلی ستارگان درخشان شد.MT معمولی اتحاد تبدیل به MTسرعت از
او در پانزدهمین رتبه از رهبران شوالیه نگهبان پادشاهی ماه و ستاره قرار گرفت.
کولا به دلیل توانایی فوق العادهاش در دفاع و حمله مشهور شده بود. شی فنگ حتی به ذهنش هم خطور نمیکرد چنین فرد با استعدادی به طرف او برود. همینطور روحیات این کولا با کولای ده سال بعد کاملا متفاوت بود.
ناگهان ایدهای در ذهن شی فنگ شروع به درخشیدن کرد.
در حال حاضر خرس ظالم هنوز به اتحاد ستارگان درخشان ملحق نشده بود. اگه شی فنگ میتوانست کولا را شکار کند و او را به طرف اتحاد خود بکشاند…. عالی میشد.
«برادر بزرگ من قول میدم که وقتی داخل سیاهچال میریم کاملا از دستورات شما اطاعت کنم. لطفا من رو بپذیرید.»
صدای کولا سرشار از التماس بود.
شی فنگ به سختی جلوی خندهی خود را گرفته بود. خرس ظالم در حال التماس به او بود، آن هم تنها برای پذیرفته شدن در یک گروه شش نفره.
با این حال شی فنگ جلوی خندهاش را گرفت.
بازیکنان سطح یکی که به اینجا آمده بودند امیدوار بودند خوش شانس باشند. گروههای بازیکن سطح ۲ که قبل از آنها وارد سیاه چال شده بودند توانسته بودند قبل از مرگ مقدار قابل توجهای تجهیزات به دست بیاورند.
اگر آنها هم زمانی که وارد سیاه چال میشدند تا قبل از کشته شدن چند هیولا را میکشتند و تعدادی سلاح به دست میآوردند….. حتی فکرش هم لذت بخش بود! بعد از آن راه پیشرفت آنها هموار میشد و شاید حتی میتوانستند وارد یک صنف بزرگ شوند.
خب من شما رو میپذیرم.
شی فنگ کمی مکث کرد و ادامه داد: «با اینحا باید بدونی آوردن نوب سطح یکی مثل تو به سیاه چال آسون نیست. من نمیتونم تو رو به اونجا بیارم و چند قطعه سلاح به دست بیاری و اون وقت وارد چند تا اتحاد دیگه بشی؛ به نظرت در اون صورت تلاش من احمقانه نیست؟»
وقتی شی فنگ سخنانش را تمام کرد چند بازیکن سطح یک خندیدن: «مگه خودتم نوب سطح یک نیستی؟»
شی فنگ بدون توجه به آنها ادامه داد: «من میخوام یه گروه پایدار رو تشکیل بدم؛ قبل از سطح و قدرت برای من وفاداری مهمه، اگه میخوای وارد سیاهچال بشی باید برای همکاری طولانی مدت آماده باشی. من نمیتونم تحمل کنم وقتی میخوام به جایی حمله کنم تو حاضر نباشی فقط به این خاطر که جای دیگه ای داری آسیاب میکنی.»
وقتی بازیکنان حرفهای شی فنگ را شنیدند ساکت شدند. منظور شی فنگ کاملا منطقی بود: «اگه میخوای وارد گروه ما بشی باید تو گروه ما هم بمونی، ما تو رو قدرتمند نمیکنیم که گروهمون رو ول کنی و بری یه جای دیگه.»
همه میدانستند که ورود به یک اتحاد بهترین روش برای افزایش سریع قدرت است؛ اما در حال حاضر هیچ اتحاد مناسبی آنها را نمیپذیرفت. به همین خاطر به اینجا آمده بودند تا شاید با به دست آوردن چند قطعه تجهیزات قدرتمند شانس ورود به یک اتحاد را پیدا کنند. بنابراین چگونه میتوانستند تنها بخاطر عضو شدن در یکگروه کوچک شناس پیوستن به یک اتحاد قدرتمند را از خود بگیرند؟
کولا باور نمیکرد شی فنگ چنین شرطی را بگذارد. با اینحال هنوز هم منطقی بود. شما نمیتوانید انتظار داشته باشید دیگران قویتان کنند و بعد از قوی شدن آنها را رها کنید
بلکی که دودلی کولا عصبانی شده بود گفت: «فقط به خودت نگاه کن، هیچکس با این سر و وضع تو رو قبول نمیکنه، هنوزم فکر میکنی شانس عضو شدن تو یه اتحاد رو داری؟ یا نکنه مثل احمقا فکر میکنی یه حرفهای هستی و بقیه باید برات سر و دست بشکونن؟»
کولا چند ثانیهای فکر کرد و متوجه شد تمام سخنان بلکی منطقی است. حتی یک متخصص سطح ۲ با سه قطعه از تجهیزات برنزی در این گروه عضو بود، اما کولا تنها یک نوب سطح ۱ بود؛ با این حساب آیا حق اعتراضی هم برایش میماند؟
«برادر بزرگتر، من قول میدم که تمام وظایفم رو در قبول گروه انجام بدم و شرط شما رو قبول میکنم.»
کولا بلافاصله به بلکی تعظیم کرد و از او به طور پیوسته تشکر کرد.
بلکی کمی از این تعاریف معذب بود. او در دامنه خدا تنها یک نوب بود اگر لطف شی فنگ نبود به هیج وجه نمیتوانست این تجهیزات رو به دست بیاورد.
شی فنگ به آهستگی گفت: «کارت خوب بود بلکی.»
سپس انگشت شستش را به نشانه لایک بلند کرد. در واقع به هیچ وجه نمیتوانست باور کند بلکی به این سادگی خرس ظالم را رام کرده است؛ حتی خرس ظالم او را برادر بزرگ خوانده بود.
بلکی ناگهان گیج شد. به هیچ وجه نمیدانست چه کاری کرده که ارزش ستایش توسط شی فنگ را دارد. اما تصمیم گرفت بی سر و صدا از این اتفاق خوشحال شود.
پس از ده دقیقه سرانجام شی فنگ گروهش را تشکیل داد. هم اکنون آنها میتواستند وارد سیاهچال شوند.