my vampire system - قسمت 20
چپتر 20: مشکل
وقتی کوین دهانش را کامل باز کرد، احساس میکرد که انتهای دندانهایش شروع به رشد میکنند، ذهنش کار نمیکرد و فقط میخواست خون او را بخورد.
دندانهای او به سرعت در پوست لایلا فرو رفت و همزمان، خون زیادی به دهان کوین وارد شد. با این حال، لایلا هیچ دردی احساس نمیکرد بلکه برعکس، احساس لذت میکرد. موقعی که خون از بدنش خارج شد، احساس میکرد بدنش سوزن سوزن میشود.
حتی اگر او میخواست مقاومت کند، نمیتوانست و بدنش فلج شده بود.
بالاخره گرسنگی کوین از بین میرفت.
<گرسنگی شما کاهش یافته است>
<گرسنگی شما کاهش یافته است>
<دیگر از سلامتی شما کم نخواهد شد>
حتی اگر پیام ها ظاهر شده بودند، کوین همچنان خون لایلا را میمکید.
<بازسازی سلامتی>
<بازسازی سلامتی>
<سلامتی 15/15>
سپس وقتی آخرین پیام ظاهر شد، بالاخره ذهن کوین دوباره کنترل بدن او را بدست گرفت و بدن لایلا روی زمین افتاد.
وقتی کوین بدن بیجان لایلا را دید، با خودش گفت: «چی شده؟ من این کار رو کردم؟»
سپس تصاویری از کاری که تازه انجام داده بود به ذهنش آمد، اگرچه در آن زمان احساس میكرد هیچ كنترلی ندارد، اما در پایان، ذهنش دوباره کنترل بدن او را به دست گرفت و بدنش توانست دوباره با کنترل خودش حرکت کند و تصاویری از کارهایی که دست خودش نبود به ذهنش میآمد.
<گروه خونی A+ جذب شده است>
<قدرت شما ۱ واحد افزایش یافت>
با اینکه کوین میخواست معنی چیزی را که این پیام گفته را بررسی کند، اما باید سریع لایلا را از کتابخانه بیرون ببرد. حتی اگر آنها در یک قسمت ساکت از کتابخانه بودند، ولی غیر از آنها کسی در کتابخانه نبود.
خوشبختانه کوین میتوانست لایلا را در حال نفس کشیدن ببیند، بنابراین حداقل میدانست که او نمرده، ولی دو علامت گزیدن واضح بر روی گردن او وجود داشت که باید آنها را درست کند. بعد، کوین لایلا را با دو دستش بلند کرد و برای او خیلی سبک بود.
هنگامی که کوین به سمت مطب دکتر میرفت، نمیتوانست فکر کردن راجع به آنچه اتفاق افتاده را متوقف کند. بخشی از او فکر میکرد که وقتی سلامتیاش در حال کم شدن است، واقعی نیست و فقط فشار سیستم است که او خون بخورد.
ولی کوین حتی نمیدانست وقتی سلامتیاش به 0 برسد، به معنای مرگ است. اما بعد از آنچه امروز اتفاق افتاد، نمیخواست بفهمد.
چند کار وجود داشت که کوین باید انجام بدهد. او باید بفهمد که بدن او چهقدر به خون نیاز دارد. برای این او باید یک بار دیگر بدن خودش را به خون گرسنه کند.
اما این بار او قبلاً خون خورده بود، بنابراین وضعیتش بهتر بود. اما قبل از همه اینها، او یک مشکل جدی دیگر در دستانش داشت که لایلا بود. اگر بلند شود ممکن است اینها را یادش باشد و کوین، باید لایلا را متقاعد میکرد که این را یه راز نگه دارد و یا اینکه او هیچ چیزی را به یاد نمیآورد.
اگر دیگران از توانایی نادر او چیزی بفهمند، ارتش او را برای جنگ آماده میکند و روی او آزمایشهای زیادی انجام میدهند.
قبل از اینکه کسی در مورد کوین اطلاعاتی کسب کند، لازم بود آنقدر قوی بشود که بتواند از خود محافظت کند.
در حالی که کوین از راهرو عبور میکرد، به دانشآموزهای دیگر هم نگاه میکرد. برای بقیه عجیب نبود که کسی یه مجروح را به بیمارستان میبرد ولی این برای دخترها عجیب بود.
بلاخره، کوین به بیمارستان رسید، جایی که یک پزشک زن به نام هِیلی[1] وجود داشت، به نظر میرسید در اوایل سی سالگیاش است. او عینکی گرد داشت و موهایش دم اسبی بود. کوین هرگز فرصتی پیدا نکرده بود تا در مدرسه با دخترها حرف بزند ولی وقتی زیبایی پزشک را دید، به نظرش طبیعی نمیآمد.
هِیلی گفت: «یکی دیگه؟ بگذارش روی تخت، اونجا.»
کوین همانطور که او گفت، انجام داد و لایلا را به آرامی روی یکی از تختهای تک نفره قرار داد. بیمارستان بسیار بزرگ بود، کوین هرگز ندیده بود که مدرسهای بیمارستانی به این بزرگی داشته باشد. در مجموع 30 تختخواب وجود داشت اما هِیلی تنها کسی بود که در آنجا کار میکرد.
در حال حاضر حدود نیمی از تختها با دانشآموزان پر شده بود و کوین نمیتوانست کاری کند اما متوجه شد که سطح اکثر آنها پایین است. همچنین چند نفر سطح بالایی هم بودن که این عجیب بود. مثل اینکه آنها هم با خودشان دعوا میکنند.
هِیلی به جایی که کوین و لایلا بودند، رسید و شروع به بررسی لایلا کرد. او مچ لایلا را گرفت و چند بررسی دیگر انجام داد. آن موقع بود که متوجه دو علامت سوراخ کوچک روی گردنش شد.
هیلی پرسید: «چه اتفاقی افتاده؟»
کوین پاسخ داد: «مطمئن نیستم، من وقتی تو کتابخونه بودم توی این وضعیت پیداش کردم.»
هیلی گفت: «نمیدونم چهقدر زمان میبره تا خوب بشه ولی مثل اینکه اون دوتا سوراخ خود به خود خوب میشه. من مطمئن نیستم که به طور کامل خوب بشه ولی خیلی بد میشه که دختری به این خوشگلی بدنش زخم باشه.»
سپس هیلی دست خود را روی گردن لایلا در جایی که علائم گزش وجود داشت قرار داد. چشمانش را بست و پس از چند ثانیه، دستانش را بلند کرد و جای گزش از بین رفت.
کوین پرسید: «میشه تا موقعی که خوب میشه کنارش بمونم؟»
هیلی با خنده گفت: «اوه، بچههای این دوره. فکر نمیکردم دوستپسرش باشی.»
کوین دستان خود را تکان داد و گفت: «نه، نه اونجوری که فکر میکنید نیست. من و اون فقط دوستیم.»
سپس هیلی به سمت دانشآموزهای دیگر رفت و کوین سیستم خودش را باز کرد.
<قدرت 11 >
< چابکی 11>
<استقامت 10>
«بالاخره. واقعاً به من یک امتیاز اضافی داده؟»
پس از مکیدن خون لایلا، به نظر میرسید که او یک امتیاز کسب کرده است. کوین به یاد آورد که پس از شکستدادن مخالفانش، سیستم یک جستوجوی اضافی برای مکیدن خون قربانی خود به او میدهد. پاداش یک امتیاز بود اما به نظر میرسید دیگر نیازی نبود که تلاش کند.
آیا کوین قادر بود خون کسی را بنوشد و امتیاز بهدست بیاورد؟ اگر کوین دوباره خون لایلا را بنوشد چه اتفاقی میافتد؟ آیا او دوباره امتیاز میگیرد؟ سوالات زیادی وجود داشت که کوین میخواست جوابشان را پیدا کند.
او به لایلا که دراز کشیده بود آرام نگاه کرد. در حال حاضر، او کنترل کامل بدن خود را داشت و دیگر هیچ اصراری برای مکیدن دوباره گردن لایلا وجود نداشت. بعد از بررسی دندانهایش متوجه شد که آنها به حالت عادی برگشتهاند.
کوین به اطراف اتاق نگاه کرد، تا اینکه سرانجام آنچه را که بدنبال آن بود پیدا کرد، سرنگی با سوزن . کوین به اطراف اتاق نگاه کرد و دید که هیلی با دانشآموز دیگری مشغول است. سرنگ را با احتیاط برداشت و آن را پشت سر خود پنهان کرد.
کوین گفت: «لایلا من واقعا متأسفم ولی تو مجبور هستی موش آزمایشگاهی من باشی.»
کوین سرنگ را بیرون آورد و با احتیاط به رگهای لایلا نگاه کرد. لایلا کاملاً رنگ پریده بود و این، رگهایش را بیشتر نمایان میکرد.
کوین با دقت به دنبال نقطه مناسب گشت و آماده بود اما درست زمانی که کوین قصد داشت مقداری خون بیرون بکشد، صدای برخورد شخصی رو با در اتاق شنید.
پسری گفت: «کوین اینجاست؟»
کوین سریع سرنگ را گذاشت توی جیبش و برگشت تا ببیند چه خبر شده.
«اون پیتر نیست؟»
«کوین تو اینجایی. من کل مدرسه رو دنبالت گشتم. سریع بیا ووردن توی دردسر افتاده.»
[1] hayley