my vampire system - قسمت 98
سیستم خونآشامی من
فصل 98
بازگشت دوباره
با چیزی که سیستم به او دربارهی اینکه چیزی برای نگرانی وجود ندارد گفته بود، قلبش کمی آرام گرفت. هیچ دلیلی برای دروغ گفتن به او نداشت، به غیر از این که شوخی بیمارگونهای با او کرده باشد، اما چرا باید این کار را انجام دهد. اگرچه شناخت شخصیت خالق تنها از طریق ویدیوها، کاری بود که او کاملاً انجام میداد.
گروه وارد پرتال شده و از انتهای دیگرش خارج شدند.
وقتی چشمانشان را باز کردند، دیدند که در سالن تمرین هستند. همان جایی که پیتر کوئین را هل داده بود. از آنجایی که آنها در داخل خانه بودند، هیچ پیامی از سیستم ظاهر نشد که نقص هایش را به او بگوید..
کوئین پرسید:”اما من فکر میکردم پورتال ما رو به یه جای تصادفی میفرسته؟
در واقع این فقط در مورد پورتال های قرمزه. فی پاسخ داد: این طوری طراحی شده، تا بنابراین جونورا نتونن مکان دقیق فرود همیشگیمون رو بدونن. همچنین، با سیارهای که کشف نشده، که معمولاً در مورد پورتال های قرمز رنگ صدق میکنه، تعیین مختصات دقیقی که میتونیم روی زمین انجام بدیم، سخته.
هیلی گفت: ووردن تو به کلاس برگرد، هنوز باید چند بررسی روی کوئین انجام بدم.
همان کاری را که بهشان گفته شد انجام دادند، کوئین به دنبال هیلی رفت در حالی که ووردن تصمیم گرفت به اتاق خوابگاهش برگردد.
دل، تو میتونی بری، و تو، لئو با من بیا. این موضوع رو باید به ناتان گزارش بدیم و بهش بگیم که ماموریت موفقیتآمیز بوده و من حدس میزنم که اون تصمیم میگیره که با بدن ترودریم چیکار کنه.
*
دانشآموزان در حال حاضر در وسط کلاس خود بودند. لایلا روی صندلیش نشسته بود و مدام خودکارش را به میزش میزد. با انگشتانش آن را از وسط بالا و پایین میکرد. این کاری بود که هر وقت چیزی در ذهنش بود انجام میداد.
او امیدوار بود یکی از پیوندهایش بتواند کوئین را از آنجا بیرون کند، اما او باید به سیاره ای نسبتاً ناشناخته برده میشد. هر چه بیشتر در مورد آن فکر میکرد، عصبانی تر می شد و تمام آن عصبانیت متوجه پیتر بود.
به محض اینکه کلاسها تمام شد و وارد راهرو شد، صدای زمزمه همه دانش آموزان را شنید.
شنیدی؟ ظاهراً دانش آموزای مفقود برگشتن.
“مطمئنی؟”
آره، ووردن رو دیدم که به سمت خوابگاه میرفت، و پروفسور دل با صدای بلند تو راهرو تشویق میشد.
لایلا فکر کرد: ووردن برگشته اما کوئین چطور؟
بلافاصله به خوابگاه پسران هجوم برد تا ببیند آیا شایعاتی که شنیده درست است یا خیر، اما قبل از ضربه زدن به اتاق خواب، مردد شد. آخرین باری که او چنین کاری انجام داده بود، تقریباً توسط آن ووردن روانی خفه شده بود.
اما او باید میفهمید، میخواست بداند که آیا کوئین در امان است یا خیر. جراتش را جمع کرد و در زد. چند ثانیه بعد آخرین کسی که می خواست ببیند در را باز کرد. ووردن بود.
“ببین، بذار برم سر اصل مطلب، کوئین کجاست؟”
ووردن به محض اینکه دید چه کسی دم در است لبخند زد.
“تو مطب دکتره.”
درحالی که با عجله میرفت گفت:”ممنون.
صبر کن!” ووردن فریاد زد: همانطور که لایلا به اطراف چرخید، می توانست پوزخند بزرگی را روی صورتش ببیند.
گفت: دیگه تو تنها کسی نیستی که خبر داره
منظورت چیه؟ لایلا پرسید
سپس ووردن به آرامی به سمتش رفت، هرلحظه پوزخند روی صورتش ترسناکتر از قبل میشد.
میگم که تو دیگه خاص نیستی و اون دیگه هیچ نیازی بهت نداره، چون من هم میدونم.
لایلا برگشت و به دویدن ادامه داد و در همین حالا، حرف آخرش را زد.
حدس میزنم که هنوزم اون پسره دیوونه احمقی!
دوید و دوید تا اینکه بالاخره به مطب دکتر رسید. وقتی وارد اتاق شد، متوجه شد که هیلی آنجا نیست، اما وقتی تکتک تخت ها را نگاه کرد، بالاخره پیداش کرد.
با تعجب گفت:”کوئین!”، برای یک لحظه مجبور شد چند بار به او از بالا و پایین نگاه کند. خط فک، پوست شفافش و چیزی در موردش بود که حالا او را به سمتش میکشاند.
چه خبره؟” او گفت: “ببینم از طلسم جذبی چیزی روم داری استفاده میکنی؟” به اندازه کافی رمانهای خون آشامی خوانده بود تا بداند چه اتفاقی درحال افتادن است. اگرچه به خاطر شخصیت کوئین مجذوبش بود، هرگز فکر نمیکرد که او خوشتیپ به نظر برسد، اما بنا به دلایلی، اکنون ذهنش از این نوع افکار پر شده بود.
کوئین در ذهنش گفت:میتونی این چیزو خاموش کنیش؟
“البته، اما فکر میکردم که دوستش داشته باشی؟” سیستم پاسخ داد
البته که که دارم، اما اگه اینطور باشه، او واقعاً ازم خوشش نخواهد آمد، فقط بخاطر سیستمه که جذبم شده.
[آمار جذابیت غیرفعال شد.]
ناگهان لایلا دیگر هوسش را نداشت. اما همچنان به کوئین نگاه میکرد، با قبل متفاوت به نظر میرسید، و باید اعتراف میکرد که اکنون با قیافهاش هم سطح ووردن است. اگرچه او وردن را دوست نداشت، وقتی یه پسر زیبا رو میدید اون رو می شناخت.
پرسید: خوبی؟ چه اتفاقی افتاد؟
در حالی که هیچ کس دیگری در دفتر نبود، کوئین تمام اتفاقات دنیای پورتال را به لایلا گفت.
لایلا گفت: متاسفم، که اونجا نبودم. گفتم که کمکت می کنم، اما نتونستم.
کوئین پاسخ داد: هی، نگرانش نباش. انتظار نداشتم کسی دنبالم بپره، این عملا خودکشی بود.
اون کرد. صدای لایلا به قدری آرام بود که کوئین نتوانست متوجه اش شود. ”
بنا به دلایلی، احساس میکرد که ووردن از او وفادارتر است..
لایلا درحالیکه با عجله از دفتر بیرون میرفت گفت: “فقط یادت باشه اگر به خون نیاز داشتی، میتونی بگی، واقعاً مجبور نیستی به ووردن تو این مورد تکیه کنی.
این احساس خوبی بود که مردم نگران او باشند. کوئین برای اولین بار در زندگی خود واقعاً احساس کرد که دوستانی دارد. این احساس عجیبی بود که قبلاً هرگز حس نکرده بود، هیچ کس وقتی که صدمه میدید مراقب او نبود.
در گذشته، وقتی با ضرب و شتم به خانه برمیگشت، همیشه وارد یک اتاق خالی می شد. هیچکس نمیپرسید که آیا خوب است یا نه. اما از زمان دریافت سیستم همهچیز متفاوت شده بود.
پس از اینکه هیلی به کوئین اجازه داد دفتر را ترک کند، سرانجام به اتاق خوابگاه خود بازگشت و ووردن را دید مشغول بازی با یک دستگاه دستی است.
وردن پرسید: “هی رفیق، همه چیز اوکیه. متوجه نشدن که تو یه …” او قبل از پایان آخرین کلمهاش یک دور اتاق را از نظر گذارند و بعد گفت “خون آشامی، مگه نه؟.
آره، همه چیز خوب بود، اون گفت که هیچ مشکلی پیدا نکرده و سطح خونم نرماله. بنابراین بهم گفت که میتونم برگردم.
درحالی که آن دو در حال صحبت کردن بودند، صدای بوقی از در به گوش رسید. که نشان میداد قفل در باز شده است..
در باز شد و پیتر وارد اتاق شد.