ناولتو
  • خانه
  • بلاگ
  • آرشیو
  • خانه
  • بلاگ
  • آرشیو
قبلی
بعد
اطلاعات محصول

zero and hero - قسمت 15

  1. خانه
  2. zero and hero
  3. قسمت 15 - : قول ابدی، ماسک مرموز
قبلی
بعد
اطلاعات محصول

«حدود صد و سی و دو سال پیش، بشریت موفق شد تا ماهواره‌ای به مدار سیاره‌ی “والارگا” ارسال کنه. امروز، یک درصد از مدار توسط ماهواره پیموده شده و حدود سیزده هزار و پنجاه سال دیگه نیازه تا ماهواره، مدار رو بصورت کامل پیمایش کنه! نظر تو چیه “کِربی”؟»
«آه… بله! به نظرم سیاره‌ی خیلی بزرگی داریم “میتا”. ستاره شناسان تاحالا هزاران سیاره کشف کردن ولی هی… سیاره‌ی ما از همشون بزرگتره! خیلی هم بزرگتر! میلیونها برابر! اما وقتی دانشمندا این رو فهمیدن، خیلی هم تعجب نکردن. یعنی تعجب کردن ولی فهمیدیم که افسانه‌ها حقیقت داشتن!»
«افسانه‌ها؟!»
«بله! توی بعضی از افسانه‌های قدیمی ذکر شده که دنیای خیلی بزرگی داریم میتا!»
«اگر اینطوریه، خب من مطمئنم که افسانه‌ها اشتباه می‌کردن کربی! دنیای ما خیلی خیلی بزرگتر از چیزیه که افسانه‌ها می‌گن!»
«اوه! ها ها! همینطوره!»
«بینندگان عزیز، با این برنامه همراه باشید.»
…
«واکاری… واکاری…»
این صدا…
چشمام رو باز کردم و بلند شدم. توی سیاهچال هستم. شیگو و نیگو بالای سرم نشستن.
احساس می‌کنم قدرتم خیلی بیشتر شده. بازم قدرت جذب کردم؟!
نیگو لبخند زد.
«بیدار شد داداشی!»
شیگو هم خوشحال بود.
«سه روز بیهوش بودی.»
با شوخی اعتراض کردم.
«اصلا خودتون چقدر بیهوش بودین؟! چرا نفرین رو ازم مخفی کردین؟!»
هردو سرشون رو انداختن پایین و شیگو ادامه داد.
«ما یه روز بیهوش بودیم. راجع به نفرین…»
لبخندی زدم و چشمم رو بستم.
«می‌دونم. لایلا همه چیز رو برام تعریف کرد.»
از تعجب چشماشون گرد شد و صدای دوتاشون بلند شد.
«همه چیز؟!»
همچنان که لبخند روی لبم بود، چشمام رو باز کردم و توی صورتشون نگاه کردم.
«گمون کنم. ولی می‌خوام از زبون خودتون بشنوم.»
بعدش دوقلوهای با نمک مو سفید شروع کردن به تعریف سرگذشتشون.
«اسم واقعی ما، شیگونا و نیگونا هست. سالها پیش، برای بازی به جنگل اطراف شهر می‌رفتیم که یک روز…»
بعد از این که کل ماجرا رو از زبون خودشون شنیدم، غرق در فکر شده بودم. این اژدها چیه که تا این حد قدرت داره؟!
به صحبتاشون ادامه دادن.
«هرموقع یکی از ما زخمی بشه یا بمیره، اون یکی هم دقیقا همون زخم رو برمی‌داره یا می‌میره! وقتی بمیریم، مرحله‌ی نهایی نفرین فعال می‌شه. ما هیچوقت پیر نمی‌شیم. این علامت روی صورتمون هیچوقت از بین نمی‌ره. موهامونم سفید می‌مونه. و باید درد رو تحمل کنیم. این حلقه‌ها اثر درد رو خیلی کم می‌کنن ولی همین مقدار هم آزار دهنده هست. اما بعد از اینهمه سال بهش عادت کردیم. ما فقط یه سال دیگه برای زندگی کردن توی این حالت فرصت داریم. نمی‌دونیم بعدش قراره چی بشه ولی این یک نفرین ابدی خواهد بود. و تو…»
سرم رو انداختم پایین.
«آره می‌دونم. من تنها شانس بیرون رفتنتون از این وضعیت هستم!»
نیگو دستاش رو مشت کرد و قیافه‌ی جدی‌ای گرفت.
«ولی تو مجبور نیستی اگر که نخوای…»
با اطمینان لبخندی زدم، سرم رو بالا آوردم و حرفش رو قطع کردم.
«کی گفته که من نمی‌خوام کمکتون کنم؟!»
چهره‌ی معصومشون توی تعجب فرو رفت و اشکی از گوشه‌ی چشم هر دوتاشون به پایین می‌لغزید.
«واکاری… تو… واقعا…»
همچنان که لبخند روی لبم بود، دستام رو مشت کردم، قیافه‌ی جدی گرفتم و سرم رو به نشونه‌ی تایید، بالا و پایین می‌کردم.
«معلومه! چرا وقتی که می‌تونم مفید باشم، به دوستایی که مدیونشون هستم کمک نکنم؟! من تمام تلاشم رو برای نجاتتون می‌کنم. حتی اگه تا آخر دنیا طول بکشه! اینو قول می‌دم!»
اشک بود که از گونه‌هاشون سرازیر می‌شد.
این حس… بالاخره منم اشک ریختم.
«آخ… سرم…»
سرم درد گرفت ولی اون اژدها… اونی که دیدم یه اژدها بود؟! بالاخره یه چیزایی از گذشته یادم اومد! ولی کامل نیست.
موقع فرار به سمت سفینه، داشتم گریه می‌کردم و پام به یه جایی گیر کرد و زخمی شد! وقتی که به سفینه رسیدم و راهش انداختم، به سمت بالا رفتم و وقت نکردم کمربند ببندم. سرم به یه جایی خورد و بیهوش شدم…
اون اژدها… جریان اون چیه؟! ما هم توی دنیامون اژدها داشتیم؟!
«خب بچه‌ها، می‌خواین داستان من رو بشنوین؟!»
…
چند هفته گذشته و تا الان توی نُه مسابقه، برنده از زمین خارج شدم. بدون تمرین و کار با شیگو و نیگو و بدون قدرت کادانا، امکان نداشت که تا به اینجا برسم.
قبلا نقشه‌ی فرارم رو برای شیگو و نیگو تعریف کردم ولی قرار نیست دیگه برگردم خونه. قراره جایی در همین دنیا مخفی بشم تا بتونم قولی که به شیگو و نیگو دادم رو عملی کنم. اول برمی‌گردم به محل سفینه و بعدش به یه جای دیگه فرار می‌کنم.
تازه با تکنیکی که روش کار کردیم، حالا دیگه می‌تونیم با هم تله پاتی داشته باشیم و از راه دور صحبت کنیم.
بالاخره مسابقه‌ی نهایی شروع شد و نگهبانا من رو به همراه یه نفر دیگه از سیاهچال بیرون بردن. قدش بلند بود و ماسک سفید و صاف و بی‌حالتی زده بود که جای چشم هم نداشت!
این یارو… رقیبمه؟
بدجوری نگاهم می‌کرد ولی چون ماسک زده بود، حالت چهره‌اش برام مشخص نبود.
ما رو به کنار زمین وسطی بردن.
تماشاچیا خیلی بیشتر از مسابقات قبل بودن و صدای تشویق‌هاشون قطع نمی‌شد.
یک لحظه همه جا غرق در سکوت شد و پادشاه شروع کرد به صحبت.
«بالاخره به روز آخر مبارزات مرگبار رسیدیم. امروز باید نهایت لذت رو از این مبارزه‌ی هیجان انگیز داشته باشیم. پس علاوه بر آزادی، به برنده، ثروت زیادی خواهیم داد! حالا، می‌تونید شروع کنید.»
سکوت تماشاچیا شکست و تشویق‌ها بلندتر از قبل شد.
ثروت و آزادی هان؟! داری دروغ می‌گی عین چی! مرتیکه‌ی…
هوف… امروز بالاخره آزادیم رو خودم به دست می‌آرم!
گزارشگر شروع کرد به حرف زدن.
«بالاخره مسابقه‌ی نهایی داره شروع می‌شه! هر دوی اینها، تمام حریفاشون رو از بین بردن تا بتونن به این مرحله برسن. مبارز شماره‌ی یک، واکاری، ملقب به پسر بی‌نشان هست و مبارز شماره‌ی هزار و بیست و چهار، “کارلو”، ملقب به ماسک مرموز! اون هیچوقت ماسکشو برنمی‌داره و در لحظات آخر از دور اول مسابقات، جایگزین یکی از مبارزین از کار افتاده شد. واکاری، نشان افسانه‌ای کرم کاماسوی شاخدار خاکستری رو روی دستش داره و جرمش، گروگان گرفتن یکی از اعضای خاندان سلطنتیه. کارلو، نشان ماهی رنگین کمانی روی دستشه و جرمش، قتل یکی از اعضای خاندان سلطنتیه. نشان ماهی رنگین کمانی یکی از کمیاب‌ترین نشان‌های دنیاست که سال‌هاست روی دست کسی دیده نشده. تنها زیستگاه شناخته شده‌ی این ماهی، رودخونه‌ی خطرناک خشم و آرامشه! جایی که علاوه بر دادن زندگی به این ماهی، باعث از بین رفتن چشم‌هاش هم می‌شه! واقعا پشت اون ماسک مرموز چه چیزی پنهان شده؟!»
ما رو به داخل زمین بردن.
«شروع کنید!»

قبلی
بعد
اطلاعات محصول

نظرات فصل " قسمت 15 "

بحث و گفتگو

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

*

مشابه

swallowed star poster
swallowed star
25 اسفند 1401
The Beginning After The End-noveleto
The Beginning After The End
3 شهریور 1401
Supreme Magus-noveleto
Supreme Magus
5 مهر 1401
my vampire system-noveleto
my vampire system
3 فروردین 1402
برچسب ها:
novel zero and hero, zero and hero, صفر و قهرمان, وب ناول صفر و قهرمان

نماد اعتماد

logo-samandehi

تمامی حقوق برای ناولتو محفوظ میباشد

قسمت پولی

ابتدا باید وارد شوید