zero and hero - قسمت 11

  1. خانه
  2. zero and hero
  3. قسمت 11 - اصول شمشیرزنی جادویی
قبلی
بعد

سوالی پرسیدم.
«یعنی… به همه‌ی زندانی‌ها تعلیم داده می‌شه؟!»
شیگو پلک زد.
«همین طوره. قانونی نوشته شده که برای ارتقای جذابیت مبارزات، بعد از مبارزه‌ی دوم، باید به همه تعلیم داده بشه.»
اینا چه مرگشونه؟! یعنی این مسابقات اینقدر براشون اهمیت داره؟!
یهو چشمم به نشان دستم افتاد و انگار که آب سرد روی سرم ریخته باشن خیره شدم.
ایـ … این چیه؟! اینی که روی دستم وول می‌خوره… نشان وزغ خاکستری روی دستم تبدیل شده به کِرم خاکستری؟! یعنی قدرتم کم شده؟! هی هی هی… با من شوخی نکن!
نیگو که متوجه تعجب من شده بود، فوری جلو اومد و با حیرت به دستم نگاه کرد.
«داداشی! دست واکاری… این نشان… چجوری؟! این غیرممکنه!»
قیافه‌ی داغونی گرفتم.
«آره غیرممکنه. ضعیف شدم. هوف!»
شیگو صورتش رو خاروند.
«یه وزغ خاکستری اونقدرا هم تعجب نداره خواهر…»
شیگو، با بی‌میلی، نگاهی به دستم انداخت و بعد خشکش زد.
«این نشان… کرم “کاماسو”… این نشان فقط مختص بنیان‌گذاران خاندان‌های سلطنتی دنیاست! این چجوری اومده روی دست تو؟!»
تعجب کردم و نمی‌دونستم دارن چی می‌گن.
«منظورت چیه؟!»
هنوز قیافه‌ی متعجبی داشت.
«نشان کرم کاماسو. این یه کرم معمولی نیست. این پادشاه تمام کرم‌های دنیاست! این کرم، اولش خیلی کوچیکه و هزاران سال زیر زمین زندگی می‌کنه و اگه شانس بیاره و زنده بمونه، وقتی بیرون بیاد، با بدن عظیم الجثه و جادوی زیادش، قدرت نابودی یه شهر یا حتی یه کشور رو داره! حتی یه بار یکی از این کرم‌ها، منجر به ویرانی تموم دنیا شد و دنیا رو تا مرز نابودی پیش برد! و تنها اژدهای نامیرا تونست اون رو از پا در بیاره و بعد از اون، دنیا یک بار دیگه به آرامش رسید! افسانه‌ها می‌گن همه‌ی پادشاهانی که یک سلسله و سلطنت جدیدی رو تاسیس کردن، زمانی، نشان کرم کاماسو روی دستشون داشتن! این چیزی نیست که هر روز و همه جا بتونی راحت پیدا کنی!»
نیگو به دستم خیره شد و به سمتش اشاره‌ای کرد.
«ولی داداشی، اون یه کرم کاماسوی معمولی نیست! شاخش…»
شیگو زوم کرد روی دستم و چشماش از تعجب گرد شد.
«یه کرم کاماسوی شاخدار؟! امکان نداره! این شبیه همون کرمیه که دنیا رو به سمت نابودی برد! این مرحله حتی برای بنیان‌گذاران خاندان‌های سلطنتی کشورها هم قفل بوده! واکاری… تو… چطور… ؟!»
در تمام این مدت، من فقط خشکم زده بود و داشتم به حرفاشون فکر می‌کردم.
بنیان‌گذاری یه کشور؟! کیه که دلش نخواد؟! اما من که قرار نیست تا ابد اینجا باشم. به زودی برمی‌گردم خونه. کشور و کشورداری ارزونی خودتون! تازه هیچ پادشاهی نشان کرم شاخدار نداشته نه؟ پس یعنی همش خیالاته. دیگه چی می‌تونه بالاتر از پادشاه یه کشور باشه؟! پادشاه دنیا؟! بیخیال بابا!
شیگو دستش رو برد پشت سرش و شروع کرد به خاروندن.
«مگه همین هفته‌ی پیش نشانت یه مگس خاکستری نبود؟! تازه همین چند ساعت پیش هم وزغ خاکستری داشتی! چطور ممکنه الان دوباره نشانت تغییر کنه؟»
یعنی باید بهشون بگم؟ شاید زیاد جالب نباشه که باهاشون درمیون بذارم. اما به نظر می‌رسه مشکلی نداشته باشه. پس… بهشون می‌گم.
«خب بعد از نابود کردن حریفام، قدرتم بیشتر می‌شه. به نظر می‌رسه از تاثیرات کشتن کادانا هست. بعد از اون می‌تونم ظرفیت جادوی کسایی که از بین بردم رو جذب کنم.»
شیگو و نیگو با حیرت زیادی به من نگاه می‌کردن و دهنشون باز مونده بود.
شیگو ادامه داد.
«تو قدرت جذب شیطان سرخ رو به دست آوردی؟! این باور نکردنیه! می‌بینی خواهر. می‌دونستم اون یه چیز خاصی داره. اون واقعا تنها امیدمونه…»
با تعجب نگاهش کردم.
«منظورت چیه؟!»
دستپاچه شد و لبخندی مصنوعی زد.
«هیچی بابا! ما با یا عده شرط بسته بودیم که می‌تونی قهرمان مسابقات بشی ولی همه بهمون می‌خندیدن. اما تو خیلی عجیبی واکاری. شک ندارم قهرمان این مسابقات می‌شی و روزی امپراطوری خودتو تاسیس می‌کنی. تو مایه‌ی حیرت همه خواهی بود!»
باشه بابا باشه! ولی… قضیه یکمی بو داره! یعنی یه کاسه‌ای زیر نیم کاسه‌شونه؟! نباید چیزی در مورد قدرت جذبم بهشون می‌گفتم. ولی خب که چی؟ من هر هفته دارم قوی‌تر می‌شم و نشان جدیدی می‌گیرم. بالاخره بعدا همه یه جوری متوجهش می‌شدن.
«آهان! حالا از کی تمرین رو شروع می‌کنیم؟!»
هر دو لبخندی زدن و یکصدا شدن.
«از همین حالا!»
در همین حال، نگاهم روی دستشون متمرکز شد.
نشان هر دو شبیه به هم بود. ولی… این دیگه چه کوفتیه؟! یه اژدهای اسکلتی سیاه؟! یه همچین نشانی هم وجود داره؟! معنیش چی می‌تونه باشه؟!
«بچه‌ها… نشان روی دستتون چه معنایی داره؟!»
ناگهان، نیگو دستش رو پوشوند و به حالت خجالت زده و غمگینی به زمین خیره شد.
لبخند از روی لب شیگو پاک شد و با حالت جدی‌ای به نقطه‌ای نامعلوم خیره شد و چیزی گفت.
«این… چیزی نیست. بعدا بهت می‌گیم.»
بعد دوباره به طرف صورتم لبخند زد.
«زمان داره از دست می‌ره واکاری. باید تمرین رو شروع کنیم.»
اینا چی رو دارن مخفی می‌کنن؟!
خودم رو به اون راه زدم.
«باشه.»
نیگو لبخند زد و چیزی گفت.
«همین حالا با جادوی ارتباط از نگهبان کارنی خواستیم که مهر زندان رو موقتا غیرفعال کنه. الان به طور موقت می‌تونی از جادو استفاده کنی.»
وای! این جادو… جادوم نسبت به قبل، چند برابر بیشتر شده!
سه روز گذشته. شیگو و نیگو هرروز می‌آن اینجا و بهم شمشیرزنی جادویی تمرین می‌دن. تا امروز چیزهایی یاد گرفتم اما به نظرم کافی نیست. نمی‌دونم می‌تونم توی مسابقه‌ی بعدی ازش استفاده کنم یا نه.
به همون اندازه که شیگو مهارت بالایی توی این کار داره، نیگو هم مهارت داره! گرچه کمی خجالتی به نظر می‌رسه، ولی حتی شاید نیگو مهارت بیشتری داشته باشه! اینا با این سنشون… چطوری اینقدر خوبن؟!
شیگو به من نگاهی انداخت.
«خب یه بار دیگه مطالب مهم رو مرور می‌کنیم.»
بعد تمرکز کرد و شمشیری خلق کرد.
«مرحله‌ی اول، خلق سلاحه. این مسئله‌ی مهمیه که چه نوع سلاحی رو استفاده کنی. تو می‌تونی انواع سلاح رو خلق کنی ولی ما چون فقط روی شمشیرزنی تمرکز می‌کنیم، فقط دنبال شمشیر هستیم. یه شمشیر خوب اونیه که عادت دستت باشه. می‌تونی شمشیر رو هرجور که صلاح می‌دونی شکل بدی. به علاوه، برحسب موقعیت، باید تصمیم بگیری که شمشیر بزرگ و دو دستی نیاز داری یا شمشیر کوچیکتر و تک دستی. هر کدوم کاربردها و ضعف‌های خودشون رو دارن. این تویی که باید بسته به موقعیت تصمیم بگیری که استفاده از کدومشون می‌تونه به نفعت باشه. بعد باید جادوت رو وارد شمشیر کنی. یه شمشیر جادویی تقویت شده، قطعا بهتر از یه شمشیر عادی و بدون جادو هست. تو حتی می‌تونی جادوی آتیش رو به شمشیر بدی و تیغه‌ی آتیشی داشته باشی. نه فقط آتیش؛ انواع و اقسام کارها رو می‌تونی انجام بدی. این هنر شمشیرزنی جادویی هست!»
نیگو با قیافه‌ی جدی جلو اومد.
«بگو ببینم… چه حسی داری وقتی یه شمشیر رو توی دستت گرفتی و ازش استفاده می‌کنی؟»
بهش نگاه کردم.
«شمشیر رو که توی هوا می‌چرخونم، یه جور حس امنیت دارم. یه حس اطمینان بخش از اینکه چیزی دارم که می‌تونم باهاش از خودم دفاع کنم.»
با همون قیافه ادامه داد.
«خوبه… اما فقط این نیست! وقتی شمشیر رو توی دستات می‌گیری، اون دیگه شمشیر نیست… بلکه یه عضوی از بدنته! مهم نیست که اون چه نوع شمشیریه… مهم اینه که تو چطور ازش استفاده کنی. باید همیشه سلاحت رو در حالت مطلوبی نگه داری اما… توی شرایط اضطراری، مجبوری به توانایی‌هات تکیه کنی. و یه چیزی رو یادت باشه… تو سلاح رو کنترل نمی‌کنی… بلکه سلاح کنترلت می‌کنه… درحالی که به شرایط تسلط کافی داری، بذار اون انتخاب کنه که می‌خواد چه حرکتی بزنه. اون موقع حرکات نرم‌تری خواهی داشت و رقبا سخت‌تر می‌تونن حرکاتت رو پیشبینی کنن! درضمن، توی شمشیرزنی، سرعت نقش کلیدی داره. روحت رو با شمشیر یکی کن و به کمک جادو، با نهایت سرعتت حمله و دفاع کن؛ اینجوری پیروزیت قطعیه!»
شیگو… نیگو… شما اشراف زاده‌ها… شماها واقعا اشرافی هستین؟! شاید درموردتون اشتباه فکر می‌کردم. به هیچ وجه ناامیدتون نمی‌کنم!

قبلی
بعد

نظرات فصل " قسمت 11 "

بحث و گفتگو

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

*

برچسب ها:
novel zero and hero, zero and hero, صفر و قهرمان, وب ناول صفر و قهرمان
  • اکشن (9)
  • ایسکای (1)
  • بازی (0)
  • تراژدی (2)
  • ترسناک (2)
  • تناسخ (1)
  • جادوگری (1)
  • جنگی (0)
  • حارم (2)
  • خوناشام (1)
  • دبیرستان (0)
  • سفر در زمان (0)
  • سنسن (2)
  • سیستم (2)
  • شونن (1)
  • ضعیف به قوی (3)
  • عاشقانه (2)
  • علمی تخیلی (2)
  • فانتزی (5)
  • کمدی (1)
  • ماجراجویی (9)
  • ماوراء طبیعی (2)
  • مدرسه (0)
  • معمایی (2)
  • هری پاتر (0)
  • ویدیو گیم (2)

نماد اعتماد

logo-samandehi

تمامی حقوق برای ناولتو محفوظ میباشد

ورود

رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

← Back to ناولتو

ثبت نام

برای این سایت ثبت نام کنید

وارد شدن | رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

← Back to ناولتو

رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

لطفا نام کاربری یا آدرس ایمیل خود را وارد نمایید. پیوندی برای ایجاد گذرواژه جدید از طریق ایمیل دریافت خواهید کرد.

← Back to ناولتو

قسمت پولی

ابتدا باید وارد شوید