zero and hero - قسمت 08
«قسم میخورم که نابودت کنم اژدها!»
…
[خمیازه]
این… چه خوابی بود؟! اژدها؟! کدوم اژدها؟! همچین موجودی هم وجود داره؟!
صبح شده.
هنوزم یکمی برام عجیبه که دیروز تونستم کادانا رو شکست بدم. یعنی حالا وارد دور دوم میشم؟! خیلی خوبه! خیلی هیجان دارم!
ولی سر این یکی یه ذره شانس آوردم. نباید حریفام رو دست کم بگیرم؛ وگرنه کارم تمومه!
حرکت دیروز خیلی باحال بود. ولی… اگه بتونم الماس تولید کنم پولدار نمیشم؟! گمون نکنم. حداقل اینجا نه. توی کتاب نوشته بود مواد خلق شده با جادو، قابل تشخیص هستن. پس یعنی احتمالا الماس خلق شده رو میتونن تشخیص بدن و ارزش زیادی براش قائل نیستن.
راستی تمرین کتاب… حالا که میتونم از انرژی جادویی بهره برداری بیشتری کنم، باید یه بار دیگه تمرین کتاب رو امتحان کنم.
جادو، با چیزی که از قبل تصور میکردم فرق داره. انرژی جادویی توی هوا پخشه. تا هرچقدرم که بخوام، میتونم با نفس کشیدن جادو جذب کنم. تنها محدودیت، ظرفیت درونی استفاده از جادو هست. چه فایده داره که کلی انرژی جادویی جذب کنم و درنهایت بتونم از یه مقدار کمیش بهره برداری کنم؟! درواقع، بقیهاش رو باید با نفسم بدم بیرون.
کتاب رو از لای دیوار برداشتم و شروع کردم به مرور تمرینی که ازم خواسته بود.
«تمرین: آتشی بزرگ خلق کنید. اگر آتش به قدر کافی بزرگ باشد، صفحات بعدی کتاب برایتان نمایان میشود.»
برای این کار، ظرفیت انرژی زیادی لازم داشتم. حالا که بعد از کشتن کادانا احتمالا ظرفیتم بیشتر شده، باید بتونم ازش استفاده کنم. یعنی همه بعد از کشتن دیگران میتونن اینقدر انرژی به دست بیارن؟!
تمرکز کردم و بعد از یه سری مقدمات، انجامش دادم!
این آتیش… حدود نیم متر ارتفاع داره! این همون چیزیه که میخواستم. تازه میتونم با جادوهای دیگه هم ترکیبش کنم و یه تکنیک جدید داشته باشم! یه آتیش بزرگ که به جادوی کنترل اجسام سمت دشمن پرتاب میشه! اسم این تکنیک رو میذارم “توپ آتش”!
کتاب رو ورق زدم و نوشتهی صفحهی جدید نمایان شد.
«جادوی تِله پورت:
این جادو به استفاده کننده کمک میکند که فاصلههای خیلی زیادی را در یک چشم بهم زدن پیمایش کند. محدودیت مقدار فاصلهی پیمایش، بستگی به ظرفیت و قدرت جادویی استفاده کننده دارد…»
جادوی تله پورت؟! یعنی میتونم با استفاده ازش فرار کنم؟!
پیرمرد چی میگفت؟! کتاب، بسته به نیازت بهت آموزش جادو میده! یعنی کتاب داره بهم میگه باید فرار کنم؟! اگه خود پیرمرد این جادو رو بلد بود چرا فرار نکرد؟! شاید هم بلد نبوده. بیخیال… این فکرای الکی رو بریز دور و یه نقشه برای فرار بکش! باید به یه جای خیلی دوری فرار کنم. اصلا میخوام برگردم خونه! آره! اسم سیارهمون رو با مختصاتش هنوز توی ذهنم دارم. همون روز اول اگه سوخت داشتم با سفینه برمیگشتم. کسی هم هست که اونجا منتظرم باشه؟! نمیدونم!
ولی از اینجا تا اونجا فاصلهی زیادی هست. برای تله پورت توی یه همچین فاصلهای، ظرفیت انرژی بیشتری نیاز دارم. باید قویتر بشم تا بتونم برگردم خونه. اگه با کشتن رقیبام بتونم ظرفیتم رو بیشتر کنم، باید تا آخرش برم.
از اون گذشته… تو این دنیا… توی هر سیارهای که باشی… فقط به قدرت احترام گذاشته میشه. حالا که یه راهی برای قویتر شدن پیدا کردم… چرا ازش استفاده نکنم؟! با کشتن موجودات شرور، حالا من میتونم ظرفیت انرژی جادوییشون رو مال خودم کنم!
ادامهی مطالب کتاب رو که خوندم، متوجه شدم که وقتی مهر زندان به طور کامل از روی بدنم پاک نشده نمیتونم از جادوی تله پورت استفاده کنم!
قبلا کتاب چی گفته بود؟! مهر زندان، فقط وقتی پاک میشه که گذارندهی مهر اون رو به طور کامل غیرفعال کنه. منظورش کارنی نگهبانه؟!
پوزخندی زدم.
خِفت کردن اون احمق دست و پا چلفتی نباید کار چندان سختی باشه. اگه به اندازهی کافی قدرت برای تله پورت داشتم، همین الان انجامش میدادم! با این وجود… منتظرم بمون چاقالو!
…
یه هفته از زمانی که مسابقات شروع شدن گذشته و منتظرم تا دور دوم مبارزات آغاز بشه.
تو این مدت، متوجه شدم که قدرت همهی جادوهام بیشتر شده. دلیلش بالا رفتن ظرفیت انرژی جادوییم بعد از کشتن کاداناست. حالا میتونم تا حدودی که به کارم بیاد از قدرتای جادوییم استفاده کنم.
تو همین افکار بودم که صدای آشنای کارنی رو شنیدم.
«بیا بیرون… باید بریم تو زمین.»
با سیزده تا زندانی دیگه به طرف زمین مسابقات راه افتادیم.
من و یه آدم قد بلند رو بردن طرف زمین سوم از سمت چپ.
این دیگه کدوم خریه؟! حریفمه؟!
یه مرد قد بلند با ریش پروفسوری و گردن و دستای دراز که یه دمپایی لا انگشتی عجیب و غریب پاش بود. شست گندهی پاش که از لای دمپایی بیرون زده بود، به طور مسخرهای جلب توجه میکرد.
مردی که کنار زمین بود شروع کرد به گزارشگری.
«با دومین دور از مسابقات مرگبار در خدمتتون هستیم. توی این ساعت، ما هفت مبارزه داریم. این مبارزه که گزارش میکنم، بین شمارهی یک، واکاری و شمارهی چهار، “سالاماندرا” در زمین شمارهی سه برگزار میشه. واکاری ملقب به پسر بینشان هست که نشان وزغ خاکستری داره و جرمش، گروگان گرفتن یکی از اعضای خانوادهی سلطنتیه. اون توی دور اول رقیبش رو به زحمت شکست داد و در کمال ناباوری به این دور راه پیدا کرد. سالاماندرا ملقب به آتشخوار هست و نشان سمندر سرخ روی دستش نقش بسته. جرم این جانی خطرناک، به آتش کشیدن هفده نفر از مردم پایتخت هست. اون توی دور اول به راحتی پیروز شد.»
سالاماندرا با صورتی اخم آلود و شاکی نگاهی به گزارشگر انداخت و زیر لب غرغر میکرد.
«نوزده تا بود احمق؛ نه هیفده!»
مرتیکه چقدرم با افتخار میگه نوزده!
اینم یه دلیل خوب برای کشتنش!
ولی… مگه این مردم همونایی نبودن که به سر و صورتم سنگ و میوهی گندیده پرت میکردن؟! اهمیتی نداره! مهم اینه که یه بهونهای واسه کشتنش داشته باشم!
ما رو بردن توی زمین و در مقابل هم قرار گرفتیم.