zero and hero - قسمت 04

  1. خانه
  2. zero and hero
  3. قسمت 04 - کتاب آموزش جادو
قبلی
بعد

همچنان که با تعجب نگاه می‌کردم، صحبتش رو ادامه داد.
«خب این پیشنهاد منه در قبال دانش ستاره‌ها و آسمون! کتاب خوبیه. بسته به موقعیتی که توش قرار داری بهت آموزش جادو می‌ده و اگه روی یه مطلب مسلط شدی، مطلب بعدی رو برات ظاهر می‌کنه! خودم با خوندن این تونستم سه دور متوالی قهرمان مسابقات مرگبار بشم؛ پس قطعا ارزشش رو داره! اما تا همه‌اش رو برام تعریف نکنی، از کتاب خبری نیست!»
[سرفه، سرفه]
با شنیدن این حرف‌ها خیلی بیشتر تعجب کردم. کتابی که می‌تونه بسته به شرایط، متفاوت باشه؟! اصلا مگه می‌شه دیگه تعجب کرد؟! من الان وسط یه دنیای جادویی هستم!
«چرا خودت بهم یاد نمی‌دی؟ اصلا چطوری می‌تونی با وجود مهر و موم، از جادو استفاده کنی؟! و از همه مهمتر… تو سه بار قهرمان شدی؟!»
«آه… من دیگه فرصتی برام نمونده… به زودی… از… از طرفی پیر شدم و حوصله‌ی آموزش دادن جادو رو به کسی ندارم! یه بار که بهت گفتم… جادو رو میشه با جادو دور زد؛ اما محدودیت‌هایی وجود داره.»
دیگه فرصتی براش نمونده؟! ممکنه به بیماری لاعلاجی مبتلا شده باشه؟!
پیرمرد کمی پشت سرش رو خاروند و ادامه داد:
«وقتی من رو زندانی کردن، آوردنم اینجا. مجبورم کردن توی مسابقات شرکت کنم. اونا هیچ‌وقت نفهمیدن که از قبل، یه کتاب توی مخفی‌گاه جادوییم قایم کرده بودم. به امید این که یه راه فرار پیدا کنم، شروع کردم به خوندن کتاب و اینجوری شد که اصول مبارزه با جادو رو یاد گرفتم. من تکنیک‌های جادوی خودم رو داشتم اما توی مبارزه حرفی برای گفتن نداشتم.»
[سرفه، سرفه]
«اون‌ها به زندانی‌ها قول می‌دن که هرکسی قهرمان مسابقات بشه رو آزاد می‌کنن. اینجوری زندانی‌ها تشویق به ادامه‌ی مبارزه می‌شن. اما وقتی من برای اولین بار قهرمان شدم، زیر حرفشون زدن و بهونه آوردن. وقتی برای دومین بار قهرمان شدم بهونه‌ی دیگه‌ای جور کردن. و وقتی برای سومین بار قهرمان شدم، باز هم… اما می‌دونی؟ توی دور اول از چهارمین مسابقاتی که شرکت داشتم، مسابقه رو ادامه ندادم و سرپیچی کردم. حریفم اونقدرها هم قوی نبود که بتونه من رو شکست بده. شخص پادشاه داشت مسابقه رو تماشا می‌کرد. اولش می‌خواستن من رو بکشن اما پادشاه مانع شد و سال‌ها من رو توی این زندان نگه داشتن تا بلکه یه روزی نظرم عوض بشه.»
«عجب داستان غم انگیزی داری پیرمرد! سال‌ها رنج و زندان…»
با چشم‌هایی لرزان که هنوز شوق توش موج می‌زد به من نگاهی انداخت.
«نه! این رنج، بیهوده نبوده! بالاخره قبل از مرگم می‌تونم به دانشی که سال‌ها دنبالش بودم برسم.»
درحالی که شوق بیشتری رو ازش حس می‌کردم، به چشم‌هام زل زد.
«خب قبول می‌کنی؟!»
«قبوله پیرمرد!»
«پس تعریف کن!»
«دنیای اون بالا خیلی بزرگتر از چیزیه که بتونی تصورشو بکنی. دنیایی که توش هستیم رو درنظر بگیر. این دنیا یه سیاره هست. سیاره‌ها اشیاء گرد و کروی خیلی خیلی بزرگی هستن که میون ستاره‌ها به وجود اومدن و میلیارد‌ها سال عمرشونه. به دلیل یه سری قوانین فیزیک و ریاضی، سیاره‌ها همزمان دور خودشون و خورشیدشون می‌چرخن. خورشید خودش یه ستاره هست. این که چندتا سیاره نزدیک هم باشن و یه خورشید در وسط باشه و همه‌ی سیاره ها دور خودشون و خورشیدشون بچرخن یه مسئله‌ی رایجه. حتی بعضی وقت‌ها دو یا سه تا خورشید کنار هم قرار می‌گیرن. به این می‌گن یه سیستم یا منظومه. میلیاردها منظومه و میلیاردها ستاره و سیاره وجود دارن. تعداد زیادی از منظومه‌ها که کنار هم باشن رو می‌گن کهکشان. اون بالا، فراتر از آسمون‌ها، میلیاردها کهکشان وجود داره! توی بعضی از سیاره‌ها موجودات دیگه‌ای هم زندگی می‌کنن. این موجودات می‌تونن مثل من و تو باهوش باشن و از نظر علمی پیشرفت کرده باشن یا این‌که مثل حیوانات باشن.»
پیرمرد، مات و مبهوت توضیحات من شده بود.
«تو از بین ستاره‌ها و سیاره‌ها چطوری اومدی اینجا؟»
«اون بالا فضای خالی هست و سنگ‌های فضایی. بهش میگن فضا. وقتی بیدار شدم نمی‌دونستم کجا هستم. یعنی گذشته رو فراموش کرده بودم اما یک سری مسائل علمی و فنی رو بلد بودم. من توی یه سفینه‌ی فضایی بیدار شدم. سفینه‌ی فضایی یه درشکه هست برای مسافرت بین ستاره‌ها و سیاره‌ها. سرعتش خیلی خیلی زیاده برای همین توی زمان کمی می‌تونیم بین سیاره‌ها مسافرت کنیم.»
پیرمرد که همزمان اشک می‌ریخت و خنده از لبش نمی‌افتاد، کتاب رو به طرف من گرفت.
«همین قدر هم کافیه! ازش خوب استفاده کن پسر.»
کتاب رو ازش گرفتم و بعد یکی از آجرهای دیوار رو با جادو از جا درآورد.
با معنی خاصی به آجر کنده شده نگاه کردم.
«فعلا می‌تونی اینجا قایمش کنی… می‌دونم داری به چی فکر می‌کنی. ولی این دیوارها از بیرون با جادوی قوی محافظت می‌شن. نمی‌شه اینجوری فرار کرد! تازه… ما زیر زمین هستیم. و جادو توی خاک‌های اطراف هم جریان داره.»
کتاب رو لای دیوار قایم کردم و آجر رو گذاشتم سر جاش.
پیرمرد به آرومی پشت سرش رو خاروند.
«می‌دونم درخواست زیادیه که با یه پیرمرد عشق کتاب بشینی و از مسائل علمی صحبت کنی اما می‌تونم ازت درخواست کنم که بیشتر تعریف کنی؟!»
«اشکالی نداره.»
بعد شروع کردم به صحبت. از ریاضیات و فلسفه‌ی طبیعی و فیزیک کلاسیک و مدرن و پُست مدرن براش گفتم تا سفر در بُعد مکان و موتور سفینه‌ها.
نمی‌دونم چند ساعت شد ولی فکر کنم تمام شب رو باهم بحث کردیم! فقط یادم می‌آد که همه جا تاریک شد…
خمیازه‌ای کشیدم و از خواب بیدار شدم و نگاهی به اطراف انداختم.
«پیرمرد؟! کجایی پیرمرد؟!»
نمی‌دونم چطور خوابم برد. فقط یادمه که دیشب با پیرمرد درحال بحث علمی بودیم.
درهمین حال، کارنی، یکی از نگهبان‌ها، ظرف آب و غذایی رو از زیر میله‌ها فرستاد تو.
آخ که چقدر گشنمه! از وقتی که به هوش اومدم، به جز آب اون رودخونه چیزی نخوردم.
«ظهر بخیر خوابالو!»
از پشت میله‌ها صداش کردم.
«وایسا! اون پیرمرده که اینجا بود کجا غیبش زده؟!»
«اونو می‌گی؟! صبح بردن و اعدامش کردن! پیرمرد بیچاره موقع بردنش داشت بلند بلند می‌خندید! مثل این که زده بود به سرش! من رو باش که چون فکر می‌کردم راحت‌تر بتونه با این قضیه کنار بیاد، از چند روز پیش بهش گفته بودم.»
بعد از شنیدن این حرف‌ها، انگار که آب یخ ریخته باشن روی سرم، درجا خشکم زد.
پیرمرد… به خاطر کتاب ازت ممنونم… من حتما یه روزی از اینجا فرار می‌کنم و انتقامت رو ازشون می‌گیرم.

قبلی
بعد

نظرات فصل " قسمت 04 "

بحث و گفتگو

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

*

برچسب ها:
novel zero and hero, zero and hero, صفر و قهرمان, وب ناول صفر و قهرمان
  • اکشن (9)
  • ایسکای (1)
  • بازی (0)
  • تراژدی (2)
  • ترسناک (2)
  • تناسخ (1)
  • جادوگری (1)
  • جنگی (0)
  • حارم (2)
  • خوناشام (1)
  • دبیرستان (0)
  • سفر در زمان (0)
  • سنسن (2)
  • سیستم (2)
  • شونن (1)
  • ضعیف به قوی (3)
  • عاشقانه (2)
  • علمی تخیلی (2)
  • فانتزی (5)
  • کمدی (1)
  • ماجراجویی (9)
  • ماوراء طبیعی (2)
  • مدرسه (0)
  • معمایی (2)
  • هری پاتر (0)
  • ویدیو گیم (2)

نماد اعتماد

logo-samandehi

تمامی حقوق برای ناولتو محفوظ میباشد

ورود

رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

← Back to ناولتو

ثبت نام

برای این سایت ثبت نام کنید

وارد شدن | رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

← Back to ناولتو

رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

لطفا نام کاربری یا آدرس ایمیل خود را وارد نمایید. پیوندی برای ایجاد گذرواژه جدید از طریق ایمیل دریافت خواهید کرد.

← Back to ناولتو

قسمت پولی

ابتدا باید وارد شوید