zero and hero - قسمت 01

  1. خانه
  2. zero and hero
  3. قسمت 01 - سرگردان در فضا
قبلی
بعد

«وارث اژدها… بالاخره اومدی؟! آه… دو هزار سال گذشت!»
«تو باعث مرگ پدر و مادرم شدی “واکاری”!»
«اشتباه نکن فرزندم! برخلاف پدر و مادر من، اون‌ها خودشون انتخاب کردن که بمیرن!»
«به من نگو فرزندم… من پسر تو نیستم! تو که دیگه به خواسته‌ات رسیدی! تا کی می‌خوای ادامه بدی؟!»
«من… هسته رو می‌خوام! اشتباه نکن… نمی‌خوام نابودش کنم… فقط… دانش و خاطرات چند میلیون ساله‌ی اژدها رو می‌خوام!»
«هیچوقت بهت اجازه نمی‌دم دستت بهش برسه!»
«پس به زور می‌گیرمش! ها ها ها ها ها ها ها ها…»
…
«آخ! سرم خیلی درد می‌کنه! عجب خواب عجیبی بود!»
این منم؛ با گذشته‌ای مبهم.
وقتی به هوش اومدم، اصلا نمی‌دونستم کی هستم و کجا هستم! فقط توی یه سفینه‌ی فضایی مدل R742 بودم؛ اونم وسط فضا!
و می‌دونم که یه پسر هفده ساله هستم.
اسمم؟! اون رو هم یادم نمی‌آد! برای همین اسم خودمو گذاشتم “واکاری”. واکاری یعنی بیداری مجدد.
شاید بخوای بپرسی اگه حافظه‌ات رو از دست دادی پس مدل سفینه رو از کجا می‌دونی؟
خب جواب این سوال رو هم نمی‌دونم! فقط می‌دونم که یه سری از اطلاعات فنی این سفینه رو بلدم. من حتی می‌دونم که چطوری باید با این دکمه‌های عجیب و غریب کار کرد!
پس یعنی قبلا با این مدل سفینه آشنا بودم؟ خب شاید.
بر طبق اطلاعات من، فضا باید خیلی سرد باشه ولی دمای داخل سفینه عالیه.
سفینه‌ی کوچیک و نسبتا جالبیه و از یه موتور “پرش در بُعد مکان” استفاده می‌کنه. این موتور نسبتا قدیمی بهم این امکان رو می‌ده که با سرعت پنجاه سال نوری در ساعت حرکت کنم. خب نسبت به سفینه‌های دیگه عالی نیست اما بد هم نیست.
و یه چیز دیگه‌ای که متوجه شدم اینه که سفینه از قبل به مقصد ناشناسی درحال حرکت بوده.
اصلا نمی‌دونم چه مدت درحال حرکت بودم! سوخت زیادی واسم نمونده پس برای تصمیم گیری در رابطه با هدف بعدیم، فعلا حرکت رو متوقف کردم.
وقتی بیدار شدم سرم خیلی درد می‌کرد ولی الان کمی بهتر هستم. انگار که ضربه خورده باشم. از طرفی پای چپم زخمی بود. زخم خیلی عمیقی نیست و فکر می‌کنم حالم خوبه. البته مجبور شدم از جعبه‌ی کمک‌های اولیه‌ی سفینه استفاده کنم.
توی بانک اطلاعاتی سفینه، نحوه‌ی ساختن دستگاه بازگردانی حافظه وجود داره؛ اما من فعلا همچین تکنولوژی‌ای رو در اختیار ندارم تا بتونم بسازمش.
یه روزی، وقتی که بتونم این تکنولوژی رو به دست بیارم، حتما این دستگاه رو می‌سازم و گذشته رو به یاد می‌آرم.
درحالی که محو تماشای زیبایی فضا از پشت شیشه‌ی سفینه شدم، دکمه‌ی اسکن روی پنل سفینه رو فشار دادم.
چیزی در پایگاه داده‌ی سفینه در مورد این منطقه ثبت نشده و به نظر می‌رسه این یه منطقه‌ی دور افتاده از کهکشان باشه.
فقط معلوم شد که من در کهکشان “پالسینیا” (به معنی مکان جدید) هستم. در منظومه‌ای در حاشیه‌ی کهکشان. منظومه‌ای ناشناخته و متشکل از 5 سیاره که یکی از اون‌ها در منطقه‌ی قابل سکونت از منظومه هست. یعنی نسبت به اندازه‌ی خورشیدش و فاصله‌ای که با خورشید داره، می‌شه توش آب مایع و احتمالا موجودات زنده پیدا کرد. ولی جالب‌تر از همه اینه که این منظومه، دو تا خورشید داره!
خب بیا یه اسم برای این منظومه انتخاب کنیم. منظومه‌ی “هیپا” (یعنی امید) به نظرم اسم خوبیه.
حالا باید روی سیاره‌ها هم اسم بذارم؟ خب روی هر سیاره‌ای که فرود اومدم یه اسمی می‌ذارم.
اصلا مگه قصد فرود دارم؟ به زودی سوختم تموم می‌شه. باید دنبال آب و غذا هم باشم. پس فرود اجتناب ناپذیره.
خوشبختانه تا حدی سوخت دارم که بتونم روی یه سیاره از این منظومه فرود بیام.
پس قطعا می‌رم به اون سیاره‌ای که احتمال وجود آب مایع توش هست.
«بذار یه اسکن دقیق‌تر بکنم.»
بله! در این سیاره آب مایع و حیات وجود داره.
اسم این سیاره رو می‌ذارم “لوفونیا”. یعنی حیات مجدد.
سفینه رو برای یه فرود آماده کردم و مقصد رو گذاشتم روی سیاره‌ی لوفونیا.
بعد از چند تا تکون شدید، وارد جَو سیاره شدم و بعدش فرود اومدم.
برای بررسی این که اکسیژن وجود داره یا نه، یه بار دیگه دکمه‌ی اسکن رو فشار دادم.
«غلظت اکسیژن کاملا مناسبه!»
با فشار یک دکمه، در سفینه رو باز کردم و به بیرون قدم گذاشتم.
همزمان که نور دو تا خورشید رو روی صورتم احساس می‌کنم، بوی خوبی به مشامم می‌رسه. اینجا یه دشت پر از گُله. من روی سیاره‌ی لوفونیا هستم. انگار توی بهشتم. واقعا که اسم شایسته‌ای براش انتخاب کردم.
نمی‌دونم بعد از پیدا کردن آب و غذا باید چه هدفی رو دنبال کنم. باید دوباره برم توی فضا یا همین‌جا زندگی کنم؟ اصلا بدون تکنولوژی مگه می‌شه سوخت تهیه کرد؟
فعلا باید یه سری وسایل و کوله پشتی رو از سفینه بردارم.
حیف که توی سفینه یه دونه از اون انبارهای قابل حمل پیدا نکردم.
انبار قابل حمل یه وسیله‌ی کوچیکه که میشه توش انواع و اقسام وسایل رو ذخیره کرد؛ اونم بدون نیاز به فضای اضافه. البته هیچوقت نمیشه یه انبار قابل حمل رو درون انبار قابل حمل دیگه‌ای ذخیره کرد!
حالا باید سفینه رو نامرئی کنم. ممکنه موجود هوشمندی اینجا زندگی کنه و کسی نباید سفینه رو ببینه. ولی نامرئی کردن سفینه کافی نیست. شاید یه حیوون بیاد و بهش برخورد کنه و صدمه بزنه. بذار از حالت پنهان سازی در زیر زمین استفاده کنم که مطمئن تره.
شروع کردم به گفتن فرمان.
«دستور صوتی… دفن شو سفینه!»
ناگهان، بازوهای کوچیکی از زیر سفینه بیرون اومدن و شروع کردن به کندن زمین زیر سفینه و من تا دفن شدن کامل سفینه منتظر موندم.
بازوها، خاکهای زیر سفینه رو می‌کندن و با استفاده از لوله‌های تعبیه شده‌ی روی بدنه‌ی سفینه و مکش قوی، به بالای سفینه هدایت می‌کردن.
طولی نکشید که سفینه به طور کامل دفن شد.
خوبه. حالا که سفینه دفن شده دیگه نیاز نیست نگران باشم.
برم ببینم از کجا میشه آب و غذا پیدا کرد.
الآن یه ساعته که دارم راه می‌رم.
تو این منطقه حیوانات شگفت انگیزی زندگی می‌کنن. تقریبا یادم میاد قبل از این که حافظه‌ام رو از دست بدم چه نوع حیواناتی رو دیده بودم و مطمئنم که اینا با اونا فرق دارن!
آهان! اسم این یکی خرگوشه ولی حالتش یکمی فرق داره! خرگوش‌های ما شیش تا دست و پا نداشتن!
به اون یکی میگن کلاغ اما کلاغ‌هایی که من می‌شناسم روی تنشون خار ندارن!
وایسا ببینم! خرگوش و کلاغ رو چطوری یادمه؟!
یعنی قبل از این من روی یه سیاره‌ی دیگه زندگی می‌کردم؟ یا شاید هم توی یه کلونی فضایی؟ آخه کی با خودش کلاغ رو می‌بره توی کلونی فضایی؟! خب شاید قبلا جایی عکسش رو دیده باشم.
مثل این که چاره‌ای نیست! باید اون دستگاه بازگردانی حافظه رو یه جوری بسازمش.
بعد از کمی پیاده روی بیشتر، یه رودخونه پیدا کردم و کمی ازش آب خوردم.
«خیلی خوبه! این آب شیرینه!»
بعد از این که حسابی سیراب شدم، قمقمه‌هایی که همراه خودم برده بودم رو از کوله درآوردم و پر کردم و دوباره گذاشتمشون توی کوله.
حالا باید یه حیوون شکار کنم و امیدوار باشم که قابل خوردن باشه. برای همینه که اسلحه‌ی لیزری رو با خودم آوردم.
اسلحه رو از کوله درآوردم و خواستم شکار کنم که صدای جیغ یه دختر رو شنیدم و با تمام سرعت دویدم به طرف جایی که صدا ازش می‌اومد.

قبلی
بعد

نظرات فصل " قسمت 01 "

بحث و گفتگو

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

*

برچسب ها:
novel zero and hero, zero and hero, صفر و قهرمان, وب ناول صفر و قهرمان
  • اکشن (9)
  • ایسکای (1)
  • بازی (0)
  • تراژدی (2)
  • ترسناک (2)
  • تناسخ (1)
  • جادوگری (1)
  • جنگی (0)
  • حارم (2)
  • خوناشام (1)
  • دبیرستان (0)
  • سفر در زمان (0)
  • سنسن (2)
  • سیستم (2)
  • شونن (1)
  • ضعیف به قوی (3)
  • عاشقانه (2)
  • علمی تخیلی (2)
  • فانتزی (5)
  • کمدی (1)
  • ماجراجویی (9)
  • ماوراء طبیعی (2)
  • مدرسه (0)
  • معمایی (2)
  • هری پاتر (0)
  • ویدیو گیم (2)

نماد اعتماد

logo-samandehi

تمامی حقوق برای ناولتو محفوظ میباشد

ورود

رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

← Back to ناولتو

ثبت نام

برای این سایت ثبت نام کنید

وارد شدن | رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

← Back to ناولتو

رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

لطفا نام کاربری یا آدرس ایمیل خود را وارد نمایید. پیوندی برای ایجاد گذرواژه جدید از طریق ایمیل دریافت خواهید کرد.

← Back to ناولتو

قسمت پولی

ابتدا باید وارد شوید