وقتی چشمهام رو باز کردم، حافظهام رو از دست داده بودم و توی یه سفینهی فضاییِ درحال حرکت بودم. با این که هیچی از گذشتهام به یاد نمیآوردم، هدایت کردن سفینه رو بلد بودم و روی یه سیارهی ناشناخته فرود اومدم…
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
نام *
پست الکترونیک *
سایت اینترنتی
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
ابتدا باید وارد شوید