Welcome to Classroom of the Elite - قسمت 02
نهاد رئیس شورای دانشآموزی
اوایل فوریه، بعد از تموم شدن مدت زمان کمپ، به دبیرستان نمونهی پرورشی برگشتیم. ساکایاناگی آریسو در دفتر شورای دانشآموزی حاضر شد. کلاه موردعلاقهش رو روی میز گذاشت و روبهروی ناگومو میابی، رئیس شورای دانشآموزی از کلاس اِی سال دوم نشست.
«دفتر شورای دانشآموزی حالا کمی پر زرق و برقتر بهنظر میاد مگه نه؟ هیچی دیگه مثل قدیما نیست.» ساکایاناگی گفت.
بیانی زیبا و صادقانهای بود. دفتر شورای دانشآموزی قبلاً تو بهترین حالت یه دفتر خفه کننده و رسمی توصیف میشد.
حالا حتی کاغذ دیواری هم عوض شده و تعداد زیادی اقلام کوچیک که شبیه به وسایل شخصی ناگومو هستن سراسر اتاق جایگذاری شدن. بهجای دفتر شورای دانشآموزی، شبیه اتاق شخصی ناگومو بود.
دقیقا همون چیزی که ناگومو قصد داشت نشون بده: نشون دادن اقتدار. یا این حداقل چیزی بود که ساکایاناگی فکر میکرد.
«به من نگو که هوریکیتا-سنپای تو رو تشویق کرده که به شورای دانشآموزی ملحق بشی.» رئیس شورا، ناگومو گفت. ساکایاناگی مطمئناً کاری با شورا نداشت. پس چرا اینجا بود؟
اون گفت: «متاسفم ولی بهنظر میاد من نتونستم استاندارهای ایشون رو برآورده کنم. من برای عضو شدن به اینجا دعوت نشدم.»
«ایشون اشتباه کرده.»
«این یعنی شما با اون فرق دارید، آقای رئیس جدید شورای دانشآموزی دبیرستان نمونهی پرورشی؟»
لبخند کمرنگی روی لبان ناگومو نقش بست. «هستم. با کمالمیل از ورود شما استقبال میکنم، تو بهترین حالت، تو دارایی شخصی من میشی.» به آرومی به سرِ خرگوشی که نزدیک اون نشسته بود دست زد.
آیا ناگومو به حیوانات علاقه داشت؟ یا شایدم به دختری که دور اون آویزونه؟
دارایی شخصی، چیزی که اون گفت. به عبارت دیگه، به اون و استعدادهاش اهمیتی نمیداد، تنها از روی ظاهر ارزیابی میکرد. ساکایاناگی میتونست وانمود کنه که متوجه نمیشه، چرا یکم بهش فشار نیاره؟
«رئیس ناگومو، برای گرفتن مهر تایید شما باید چیکار کنم؟»
«سطح قابلقبولی از مهارتشون رو بهم نشون بدن. هنوز برای پیوستن به ما دیر نشده. تو میتونی کنار ما بیای ساکایاناگی.»
ساکایاناگی با لبخند همیشگی جواب داد: «میتونم، اما نمیکنم. این کارو نمیکنم تا فکر نکنید یه سازمان میتونه دوتا رهبر رو حمایت کنه. مهمتر از اون، نمیتونم این فکر رو بکنم که حیثیت پایهی بالا رو از بین ببرم.»
«دو رهبر، ها؟» تکرار کرد. پس این سال اولی فکر میکنه با ناگومو برابره؟ حتی شاید بزرگتر؟
اما ناگومو، طعمه رو نگرفت – عصبانی نشد. لبخند زد.
گفت: «امسال چه سال اولیهای جالبی داریم. ریوئن و شما کاملاً منحصر بهفرد هستین.»
تقریبا هیچکس تو این مدرسه به فکر دشمنی با شورای دانشآموزی نیست. نهایت چند دانشآموز سعی کردن با اونها رقابت کنن تا به کلاس اِی صعود کنن، اما ساکایاناگی و ریوئن دریغ نکردن و زهر نیششون رو به وجود اونها پاشیدن.
ناگومو اضافه کرد: «واقعا نمیتونم بگم این سبک زندگی عاقلانهست.»
احتمالا دانشآموزانی هستن که برای کسانی که در هر دو طرف دشمنی میکنن احترام قائلن، اما ناگومو اینطور نبود. اون کسانی رو قابل ستایش میدونست که حاضر بودن غرورشون رو کنار بذارن و از قدرتشون برای پیشرفت توی دنیا استفاده کنن.
درحالی که ناگومو برای بهزبون آوردن جملهی بعدیش نفسگیری میکرد، تلفنش روی میز نزدیک یه بار لرزید… دو بار… سه بار…
«بد موقع اومدم؟» ساکایاناگی پرسید.
«نه. من انتخاب میکنم وقتمو چطوری بگذرونم و در حال حاضر، وقتمو به تو اختصاص دادم. نیازی به نگرانی نیست.»
«وایِ من، محبوب بودن باید خیلی سخت باشه. پشتِ سرِ هم زنگ و پیام، هوم؟»
«اگه میخوای بهم احترام بزاری چرا یه طور دیگه انجامش نمیدی؟ نمیخوای عضو شورای دانشآموزی بشی؟ من قبلاً با یه سال اولی همکاری داشتم، اگه به این نکته هم توجه کنید ممنون میشم.»
«که اینطور. پس باید خلاصهش کنم، هوم؟»
بیان ساکایاناگی برخلاف ناگومو تغییری نکرد.
عمداً از سال اولی استفاده کرد. علیرغم ظاهرش، ناگومو مطمئن بود که علاقهی ساکایاناگی رو برانگیخته.
ساکایاناگی گفت: «امروز اینجا اومدم تا یه لطفی رو از شما درخواست کنم. مربوط میشه به یکی از اعضای شورای دانشآموزی، ایچینوسه هونامی از کلاس بی. من قصد دارم بهش حمله کنم. ممکنه همه چی یکم خشن بشه.»
«مطلع هستم، و؟»
ناگومو از اون خواست به صحبت کردن ادامه بده. هرچی تا الان گفته شده، تو ملاقات قبلیای هم که با هم داشتن مطرح شده بود. هیچکس نمیدونست که این قرار ملاقاتها برگزار میشن.
«اون تنها سال اولیای هست که در شورای دانشآموزی حضور داره.» ساکایاناگی گفت. «این ممکنه تو آینده باعث بشه نامزد ریاست شورای بعدی باشه.»
ناگومو سری تکون داد: «تا وقتی سال اولیِ دیگهای برای پیوستن به شورای دانشآموزی حاضر نشه یا آدمای با استعداد جدیدی ظاهر نشن، بله. یکی از کاندیدهای پرطرفدار هم میتونه باشه.»
به عبارت دیگه از دست دادن ایچینوسه برای شورای دانشآموزی بد خواهد بود… و همینطور ناگومو.
«فکر کردم بهتر باشه از قبل شما رو در جریان بذارم. تو بدترین سناریو، ممکنه ایچینوسه هونامی اخراج بشه. من باید ازتون بخوام خودتون رو ببخشید.»
«یادم نمیاد بهت اجازه داده باشم تا این اندازه دور برداری، ساکایاناگی.»
«بله، شما به من گفتید از زور گفتن به ایچینوسه-سان دست بکشم، رئیس شورا. با اینحال من فکر میکنم ممکنه یکم خشن بشم.»
«ایچینوسه دارایی شخصی منه. من میخوام آه اونو با ارزش بدونم. بهت اجازه دادم ضعیفش کنی، نه بیشتر.»
ناگومو به تندی به ساکایاناگی خیره شد. خیلیها این رو یه نگاه تهدید آمیز میدونن اما ساکایاناگی با خونسردی نگاهش میکرد.
«پس اشکالی نداره، نه؟ حتی اگه اتفاقی اخراج بشه؟»
ناگومو به آرومی روی صندلی جابجا شد و آرنجهاش رو به میز تکیه داد. «یه دختر مغرور و جسور. تو از من نمیترسی، نه؟»
«دقیقا همینطوره.»
«یه چیزیرو بهم بگو. تو میتونستی این کار رو بدون اجازه من انجام بدی. با اینحال تا اینجا اومدی، که از من بپرسی؟ تو نمیخوای از من دشمن بسازی، درسته؟» ناگومو پرسید، ادعای ساکایاناگی که به عنوان تشکر از اون این کار رو انجام میده رد شد.
«هرطور که میخواید بهش فکر کنید. مهم نیست.»
«به من دروغ نگو. من میخوام نظر صادقانت رو بدونم.»
ناگومو نیازی به چاپلوسی نداشت. میخواست حقیقت رو بدونه.
«شورای دانشآموزی تو این مدرسه نسبت به من قدرت بیشتری داره…» صبر کرد. «نه، در واقع اگه ناگومو رئیس شورای دانشآموزی قصدی برای محافظت از ایچینوسه-سان داشته باشه، مشکلساز میشه، حتی برای من.»
هوم. بنابراین ساکایاناگی نمیخواست که اون از ایچینوسه محافظت کنه. ناگومو دندونهای سفید درخشانش رو با پوزخندی تکون داد و ظاهرا راضی بود. با اینکه غیرمستقیم حرفش رو زد، اما گفت که نمیخواد ناگومو رو دشمن خودش قرار بده.
اون گفت: «به نظر میاد اطلاعاتی که به شما دادم مفید بوده.»
«آره. با تشکر از شما، من تونستم نقطه ضعف ایچینوسه-سان رو پیدا کنم و بهش ضربه بزنم. از این اطلاعات در آینده استفاده مفیدتری خواهم کرد.»
«خب پس.» ناگومو گفت. «شورای دانشآموزی… هر اقدامی رو که قراره انجام بدید تحمل خواهد کرد.»
«وقتی میگید شورای دانشآموزی اقدامات منو تحمل میکنه، میشه تصور کرد که شامل شما هم بشه؟» ساکایاناگی از این واقعیت غافل نشد که ناگومو بعضی کلمات رو عمدا موقع قولش حذف کرد.
«…هه. خب اگه بخوام دقیقش رو بگم من به عنوان یکی از اعضای شورای دانشآموزی هیچ راهی ندارم که عقب نشینی کنم. برنامت چیه؟»
«شما فقط باید منتظر باشید تا بفهمید. این تمام چیزیه که میتونم بگم.»
نه، فاش کردن استراتژی برای ناگومو هیچ سودی نداره. ساکایاناگی مطمئن بود، از اینکه مردی که جلوی اون نشسته، مثل راسوئه. الان هم حاضر بود یکی از اعضای اصلی شورا رو زیر اتوبوس بندازه.
«به هرحال.» ادامه داد: «من فرصت زیادی ندارم که همه چیز رو براتون توضیح بدم. چیز دیگهای هم هست که میخوام ازتون بپرسم.»
«چی؟» ناگومو پرسید.
«من نمیگم احتمالش هست، اما… فرض کنید وضعیت بدتر بشه. بیاید یه اقدام ضروری رو در نظر بگیریم. یه دانشآموز بخواد سعی کنه با وحشیگری مشکل رو حل کنه، رئیس شورا. نظرتون دربارش چیه؟»
ساکایاناگی میدونست که چطوری با رهبرهای دیگه مثل کاتسوراگی، ایچینوسه یا هوریکیتا برخورد کنه. از اون طرف، یه عمل خشونتآمیز… این یه مشکل خواهد بود. ساکایاناگی در برابر چنین چیزی درمانده و عاجزه؛ اون شانسی نخواهد داشت.
«تو برای مقابله با افرادی که به عنوان آخرین تلاش برای غلبه به حریف از زور استفاده میکنن، مجهز نیستی، نه؟» ناگومو پرسید.
«این نقطه قوت من نیست.»
اون از نقص جسمی رنج میبرد.
«متاسفانه به شخصه از استفاده از خشونت بدم نمیاد. دعوا برای ما دانشآموزا اجتناب ناپذیره، اینطور فکر نمیکنید؟ البته من قصد ندارم با روشهایی مثل این هوریکیتا-سنپای رو از پا دربیارم. اما در کل، چرا هرازگاهی دعوا نکنیم و کنارش بخندیم؟»
مطمئنا اینکه ساکایاناگی نمیتونست بجنگه، کمی اون رو در تنگنا قرار میداد… اما نه، نگرانیهای اون درمورد چیز دیگهای بود.
«هوم. در این صورت، رئیس ناگومو، میخوام در مورد موضوعِ چند وقت پیش از شما سوال کنم. جنگ بین کلاس دی و کلاس سی سال اول. اگه اون زمان قدرت داشتید، قضاوت متفاوتی با رئیس قبلی شورای دانشآموزی صادر میکردید؟»
قضاوت بین سودو، ایشیزاکی و دار و دستهاش. کدوم طرف اولین مشت رو زد؟ و کدوم طرف مورد ضرب و شتم قرار گرفت؟ در این پرونده بر سر اینکه آیا دوربینهای امنیتی برای کشف چیزی که اتفاق افتاده وجود داشته یا خیر، دعوا شده بود. ناگومو مستقیماً در اون حادثه دخیل نبود، اما با توجه به اینکه همیشه در سایهی هوریکیتا مانابو در حرکت بود، احتمالا از موضوع خبر داشت.
«بذار ببینم… خب، من اجازه نمیدم افراد مجرم بعد از اینکه نظم کل مدرسه رو به هم ریختن قسر در برن، اما فکر نمیکنم اونقدری هم سختگیر باشم که درخواست اخراج کنم. درخواست پرداخت امتیاز خصوصی هم نمیکنم. انتخابم مجازات تعلیق خواهد بود.» ناگومو گفت. «این… عام، خب این نظر من به عنوان نمایندهی شورای دانشآموزیه.»
هرچقدر هم که شورای دانشآموزی خیرخواه باشه، نهایتاً مدرسهست که حرف نهایی رو میزنه. ساکایاناگی هم احتمالاً از این واقعیت خبر داره. اونها بهطور قابل توجهی بیشتر از نظرهای شورای دانشآموزی قدرت دارن.
«که اینطور. چقدر بزرگوارید.» ساکایاناگی گفت.
ساکایاناگی باید این رو در نظر بگیرد که این بزرگواری در آینده به ارعاب و خشونت در سطح مدرسه تبدیل خواهد شد.
«اگه درمورد اون (دعوای فیزیکی) احساس نگرانی میکنی، من میتونم از چندتا سال دومی بخوام دوستان وحشیمون رو مورد لطف و عنایت قرار بدن.»
به عبارت دیگه، پیشنهاد ناگومو این بود که سال دوم، به زور سال اول رو غرق کنه.
«ممنونم، اما لازم نیست. ترجیح میدم با چیزایی که تو دستم مونده جنگم رو ادامه بدم.»
چیزی که ساکایاناگی میخواست بدونه این بود که قبل هر اقدامی، چقدر میتونست پیش بره و دستش بازه. دونستن اینکه بعد از هدف قرار گرفتن یه ضدحملهی دیگه هم داره برای ادامه کافی بود.
«راضیای؟» ناگومو پرسید.
«کاملا.» ساکایاناگی به آرومی ایستاد و عصاش رو زیر دست گرفت. «آها، یه چیزی یادم اومد.»
«هنوز چیزی هست که بخوای در موردش با من صحبت کنی؟» ناگومو پرسید و افزود که نمیتونه بیشتر از این زمان در اختیار اون بذاره.
ساکایاناگی به آن توجهی نکرد و ادامه داد.
«من در مورد یه اتفاق جالب چیزایی به گوشم خورده. چیزی در مورد دانشآموزی که به فکر خرید امتیاز خصوصی از سال سومیهایی که در حال فارغ التحصیل شدن هستن، افتاده. خرید امتیازهایی که مدرسه قرار بود بعد از فارغ التحصیلی به ارز تبدیل کنه. این یه استراتژی قدرتمنده، اینطور فکر نمیکنید؟ یه استراتژی برنده.»
این ایده در خلال مکالمهی کوئنجی و ناگومو چند روز پیش در کمپ مطرح شد. اگرچه فقط پسرها برای شنیدن این ایده حضور داشتن، اما مطمئنا کسی مثل ساکایاناگی میتونست اون رو از زبون یکی دیگه بشنوه. در واقع، اجتناب ناپذیر بود که این مسئله از زیر دست ساکایاناگی در بره.
«خب، من مطمئن شدم که این استراتژی دیگه نمیتونه مورد استفاده قرار بگیره… نه اینکه کوئنجی اولین کسی باشه که به این فکر کرده باشه. قبل از اون کسایی بودن که به خرید امتیاز از دانشآموزای ارشد سال سومی که در حال فارغ التحصیلی هستن فکر کرده باشن.» ناگومو پوزخند زد. «این اتفاق قبلا بارها افتاده، بله. مدرسه زمان محدودی برای خرید امتیازهای باقی مونده از فارغ التحصیلان در سال سوم اعلام میکنه.»
«اینطوره؟ طبق چیزی که به و من بقیه درباره قوانین گفته شده، امتیاز خصوصی بعد از فارغ التحصیلی از بین میره. اونا بی ارزش میشن. اگه اینطور باشه، جای تعجبی نداره که سال سومیها به فکر این بیفتن که امتیازاتشون رو به یکی از کلاسهای رده پایینشون بسپارن.»
قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود. به ارث بردن امتیاز خصوصی حتی از چند نفر مبلغ بسیار زیادی رو آماده میکنه. تعجبی نداشت که ناگومو به کاری که کوئنجی قصد داشت انجام بده، حتی در مرحلهی اولیه پی برد.
ادامه داد: «به طور معمول، این اطلاعات فقط برای دانشآموزای سال سوم فاش میشه. با ندید گرفتن این موضوع که شما، رئیس شورا، چطوری در سال دوم از اون خبردار شدید… میدونم که چرا در مورد این موضوع مقابل سال اولیها بحث کردین. شما قصد دارید این زمان محدود رو تغییر بدید، نه؟»
«من فقط این کار رو انجام دادم چون به نظر میرسید کوئنجی توان پرداخت بیشتر از این رو هم داره. اون سعی داشت امتیازات رو به انحصار خودش دربیاره. این بازی ناپسندیه.»
اعلام آشکار این موضوع در جمعی از پسران تمام مقاطع تحصیلی، مدرسه رو متوجه کرد. خلا در قوانین باعث میشد دانشآموزهای دیگه به فکر انتقال امتیاز خصوصی بیافتن.
در حالت معمولی، مهم نیست چه کسی از خانواده ثروتمند اینجا باشه، هیچ تضمینی وجود نداره که اونها برای فارغ التحصیلی این مبلغ رو آماده داشته باشن. با اینحال کوئنجی یه استثنا بود.
در وبسایت رسمی شرکت کوئنجی به وضوح اعلام شد که کوئنجی روکوسوکه در سال اول دبیرستان، مالک آیندهی داراییهای این شرکت است.
«با اینحال، ثروتی که در اون متولد شده، میتونه نوعی قدرت مختص به خودش باشه. آیا اجازهی استفاده از این قدرت رو نداره؟»
«با این منطق، آیا پیشبینی اعمال ایشون و جلوگیری از اونها، یه قدرت مختص به فرد نیست.»
ساکایاناگی نیشخندی زد و با هر خندهای چوب دستیش رو به زمین میکوبید. «من هم همینطور فکر میکنم.»
«از اولش، من از این قانون مدرسه که با داشتن بیست میلیون میشه به کلاس اِی رسید، خوشم نمیاومد. در صورت امکان میخوام اونها رو اصلاح کنم. اما در صورت اصلاح… حتی اگه سیستم در آینده ناپدید بشه، فکر کنم تو سالهای اول برای شما اعمال نمیشه.»
مدرسه به وضوح از قبل به ساکایاناگی و بقیه اطلاع داده بود. اونها نمیتونستن این قانون رو رد کنن، چون دانشآموزانی وجود داشت که استراتژیهایی برای جمع کردن بیست میلیون امتیاز طراحی کرده بودن.
«اما تا حالا دانشآموزی وجود نداشته که بتونه به تنهایی بیست میلیون امتیاز رو جمع کنه، وجود داشته؟ اگه این قانون چیزی بیشتر از یه قانون رسمی و غیر ممکن باشه نیازی به نگرانی در مورد اون نیست، درسته؟» ساکایاناگی پرسید.
«این فقط به این معنیه که شما نمیتونی به تنهایی این امتیاز رو ذخیره کنید.»
«بله، اما صرفه جویی به عنوان یه کلاس هم بیمعنی به نظر میاد. بعضی دانشآموزا میترسن که کلاسای دیگه جاسوسایی رو برای نفوذ به کلاس بفرستن، اما این زیادی واقع بینانه نیست. حتی اگه دانشآموزی از کلاس پایین به نحوی برای نفوذ به کلاس اِی فرستاده بشه، طبیعتاً بعد از پیوستن به کلاس برتر، به طبقه اصلی و پایینتر خودش خیانت میکنه.»
«درسته، هیچ سودی در تلاش برای پایین کشیدن یه طبقه قوی وجود نداره. اما کی میدونه؟ ممکنه دانشآموزهایی هم وجود داشته باشه که با احساس عدالت قوی، به متحدای خودش وفادار بمونه.»
ساکایاناگی گفت: «با این وجود مثل طبقات بالاتر نیست. به راحتی به دانشآموز جدیدی که ملحق شده اطلاعاتی میدن. و بنا به روشی که توسط خود مدرسه پایه گذاری شده، هر مشکلی که ایجاد کنید به سراغ شما میان. اگر عمداً تو کلاس خودت خرابکاری کنی، اخراج میشی، درست میگم؟»
ساکایاناگی از چیزهایی که ناگومو میدونست هم خبر داشت. ناگومو با رضایت سری تکون داد.
«من یه نصیحت دوستانه بهت میکنم. من از نگرش تهاجمی تو و کلاست بدم نمیاد، اما اگه از الان شروع به دشمن تراشی از هر طرف کنی، ممکنه روزای سختی در انتظارت باشه. فکر نمیکنی عاقلانهتر باشه که توجه اطرافیانت رو جلب کنی؟ خیلی دیر نشده.»
– «و بعد هم از این اعتماد به عنوان سلاحی برای رسیدن به پیروزی استفاده کنی؟»
– «این یه استراتژی کار آمده.» بعد از همه چی، هیچی به اندازهی یه چاقو لب گردن دوست ضربهی مهلکی نیست.
ساکایاناگی پرسید: «هوم. اگه به من میگید که اعتماد و رابطه ایجاد کنم، مثل اعتمادی که خودتون ایجاد کردید و از بین بردید؟ همونطور که گفتید، ذخیره کردن این اعتمادها برای لحظهی آخر موثرتر نیست؟»
اعلان جنگ علیه رئیس سابق شورای دانشآموزی. که در آخر منجر به خیانت شد.
«من اعتماد رو از بین بردم؟» ناگومو طوری پرسید که انگار سعی داشت جلوی خندهاش رو بگیره. «مطمئناً اعتماد هوریکیتا-سنپای و دانشآموزان کلاس اِی رو از دست دادم. اما هیچی با سال سومیهای دیگه و سال دومیها تغییر نکرده. سال اولیها هم به زودی این رو درک میکنن.»
ساکایاناگی فکر کرد همه اینها بلوف از غرور ناگومو بود.
برای یه لحظه، اما… شاید نه. حتی زیر پا گذاشتن شرطهایی که هوریکیتا مانابو وضع کرده بود، از اول بخشی از برنامه بوده. ممکنه سال دومیها از قبل در مورد این موضوع به اجماع رسیده باشن.
«من تواناییهای تو رو دیدم ساکایاناگی. هر زمانی که بخوای به شورای دانشآموزی ملحق بشی، من این اجازه رو بهت میدم.»
«بسیار ازتون ممنونم. خوشحالم که امروز اینجا اومدم. فکر میکنم تونسته باشم شما رو درک کنم، رئیس ناگومو. حداقل اینکه میبینم ما نسبت به رئیس سابق شورای دانشآموزی یه عقیده داریم، خیالم راحتتر میشه.» مودبانه سرش رو خم کرد و از دفتر شورای دانشآموزی خارج شد.
ناگومو مانع شد. «کلاهت رو فراموش کردی.»
«ای وای. خیلی ازتون ممنونم.» ساکایاناگی یه بار دیگه سرش رو هم کرد. «حالا اگه اجازه بدید…»
«ساکایاناگی، در مورد آیانوکوجی چی میدونی؟» سوالی ناگهانی که ناگومو پرسید.
«آیانوکوجی…؟ فکر کنم قبلا این اسمو شنیدم. یکی از دانشآموزای سال اولیه، درسته؟»
«آره، من… چیز مهمی نیست.» ناگومو گفت. اگه ساکایاناگی چیزی نمیدونست، حرف زدن هم بیفایده بود.
اما ساکایاناگی گامی جسورانه برداشت. «اگه بخواید میتونم تحقیق کنم، هوم؟»
«نه، چیز اضافهای گفتم. فراموشش کن.»
«که اینطور.»
ساکایاناگی در راه خروج از دفتر با یه دانشآموز دختر روبهرو شد. کوشیدا کیکو سال اولی از کلاس سی.
«سلام، ساکایاناگی-سان.»
«وایِ من! چه تصادفی. تو هم تو دفتر شورای دانشآموزی کار داری؟»
«مم. داشتم به این فکر میکردم که برای ملحق شدن بهشون اقدام کنم. تو هم برای همین اینجا بودی، ساکایاناگی-سان؟»
«یه چیزی تو همین مایهها. حالا اگه ببخشی…»
«بعدا میبینمت.»
برای ساکایاناگی عجیب بود که کوشیدا بخواد الان، به شورای دانشآموزی ملحق بشه. به طور معمولی برای دانشآموز محبوبی مثل اون منطقیه که وارد شورا بشه، اما زمانبندی کوشیدا ساکایاناگی رو مشکوک کرد. اتفاقی که در آزمون ویژه هم افتاد، ناگومو بین دخترها خیلی محبوب بود.
اگه اون از ماهیت واقعی و پنهان آیانوکوجی کیوتاکا اطلاع داشت، احتمالا فکر میکرد کوشیدا با اون همکاری میکنه و برای تحقیق دربارهی ناگومو به اینجا فرستاده شده.
اما با توجه به شخصیت آیانوکوجی احتمالا اینقدر بیخیال با ناگومو درگیر نمیشه. حداقل تو این مرحله نه.
«عه هه هه هه هه. همیشه باعث میشن من سوپرایز بشم.» ساکایاناگی زمزمه کرد.
حداقل، اون باور نمیکرد کوشیدا کسی که نشون میده باشه.