Welcome to Classroom of the Elite - قسمت 11
خستگی قلب
«خسته شدم.»
بعد از جدا شدن از آساکو-چان و بقیه، با بالاتنه روی میز کافهتریا پهن شدم. احساس میکردم تموم خستگیهایی که از تموم روز انباشته کرده بودم از بین رفت. خیلی خوب میشد اگه همینطوری میتونستم بخوابم.
چشمانم رو بستم و تصورش کردم. نه، نه. اگه تو همچین جایی بخوابم، بقیه اذیتم میکنن. اما پلکهام خیلی سنگین شده.
وقتی تمام تلاشم رو کردم تا دوباره بازشون کنم، آیانوکوجی-کون چلوی چشمهام ظاهر شد. تو فاصلهی خیلی نزدیک.
یهویی بالاتنهم رو بالا آوردم و صداش کردم:
«آیانوکوجی-کــــــون یوهو.»
«داشتید خوش میگذروندید.»
ظاهراً مکالمهی من رو با آساکو-چان و بقیه شنیده.
«صحبت دخترها ممکنه منبع قدرتشون باشه یا نباشه.»
شاید هنوز به اندازهی کافی انرژی ندارم، جون نداشتم و مجبور شدم از میز بهعنوان جایگزین بالش استفاده کنم. از اونجایی که آیانوکوجی نگاه گیجی توی چهرهش موج میزد، اضافه کردم:
«آه، نمیتونم این کار رو بکنم؟»
ممکنه لحن بیش از حد بیادبانهای برای صحبت با یه شخص دیگه بوده باشه.
«طبیعیه وقتی خسته باشی این کار رو انجام بدی.»
متعجب بهنظر میرسید اما رضایتش رو اعلام کرد.
«متاسفم. برای این، ناراحت کنندهست.»
«این گروه یکم کارش سخت شده، اینطور نیست؟»
«تا زمانی که گروه فعلی رو کامل نکنیم، شاید اینطور بگم که آره سخت بود. دخترها به خوبی میدونن که چی رو دوست دارن و چی رو دوست ندارن. از این نظر، وقتی صحبت از احساسات شخصی میشه، این پسرها نیستن که دوست دارن آب رو گلآلود کنن؟»
خب، من شنیدم دعواهای من روی جزئیات کوچیک شروع میشه. اگه بتونم چیزی از آیانوکوجی-کون بشنوم، میخوام اطلاعات جمع کنم.
«هرچند ریوئن همچین چیزی رو دوست نداره.»
«خندیدن به این موضوع بده، اما واقعاً نمیشه کمکی کرد، میشه؟ اما ریوئن-کون هم خسته نیست؟ دوست نداشتن مردم باید خسته کننده باشه.»
خیلی خوب میشد اگه با بقیه ارتباط برقرار میکرد تا بتونه باهاشون کنار بیاد. حتی اگه مجبور باشه راه جدیدی رو شروع کنه.
«خیلی عصبانی نشو.»
شاید خیلی حرفهام جبهه گرفت، چون آیانوکوجی-کون به سرعت از جاش بلند شد.
بهنظر نمیرسه بتونم اطلاعاتی ازش بیرون بکشم، اما اینطور نیست که کمکی هم نکرده باشه. به هرحال احساس میکردم میخوام تنهایی استراحت کنم.
«مشکلی نیست، مشکلی نیست. پرانرژی بودن تنها چیزیه که برای من درنظر گرفته شده. بعدا میبینمت، آیانوکوجی-کون.»
گذشته از این، در صورتی میتونم تنها کاری کنم که بتونم با امتحانی مثل این برخورد کنم. امتحان خاصی که باید با افراد غیر از همکلاسیهام دست بهکار بشم، واقعاً امتحانی نیست که بتونم دوباره انجامش بدم… چطور بگم، اگه تعداد چیزهایی که باید ازشون محافظت کنم افزایش بدم، تموم میشه. نمیتونم همزمان حواسم به همهچیز باشه. کسی که معمولاً دشمن منه، متحد من میشه. چیزی مثل این که روزی، دشمن الانِ من، ممکنه دوست من بشه.
اگه همچین اتفاقی قرار بود بیافته، دیر یا زود ممکنه بیخیال بشم. فکر کردن درحالی که به پشت آیانوکوجی-کون نگاه میکردم.
«… پس به کلاس سی صعود کردن. همهچیزهایی که شنیدم دربارهی دستاوردهای هوریکیتا-سان بوده…»
آیانوکوجی همیشه تو موقعیتهای مهم حضور داره. اینکه چقدر تو کلاسشون تاثیرگذاره هنوز نامشخصه.
فقط تعداد کمی هستن که میدونن من تعداد زیادی امتیاز دارم. یعنی دانشآموزی از کلاس بی اون رو فاش کرده یا ممکنه…
آیانوکوجی-کون؟ باید زودتر مشخصش کنم.
اگه اون فرد بالاتر از هوریکیتا-سان باشه، به این معنیه که ممکنه تهدیدی برای کلاس بی باشه، که یعنی باید ازش محافظت کنم.
مترجم : سارا ، نیما
ویراستار : MHReza