Welcome to Classroom of the Elite - قسمت 10
اون ملاقات زمانی اتفاق افتاد که من از سرویسبهداشتی برمیگشتم و تو راه کافهتریا بودم.
«هوم؟»
وقتی از بغل اون پسر رد شدم، این صدا رو شنیدم. ممکنه با من باشه؟ ایستادم و برگشتم ببینم من رو صدا میزنه یا نه.
«آ متاسفم. فقط فکر کردم اون طلسم رو چند وقت پیش دیدم. لطفاً فکر خاصی نکنید.»
اون پسر این حرف رو زد. همونطور که فکر میکردم قبلاً اون رو جایی دیده بودم، اون سال اولیای بود که میابی چند وقت پیش باهاش صحبت کرده بود. اگه درست یادم بیاد، زمان رقابت رله، با هوریکیتا-سنپای به خوبی مبارزه کرد. پسر رقتانگیزی که به این خاطر توجهها رو به خودش جلب کرده بود، برداشتی که من از اون داشتم.
«اگرچه که نسخهی اصلی این طلسم دیگه تو مدرسه نیست.»
شک دارم اینطور باشه، اما ممکنه چهرهی سادهلوش رو قایم کنه تا بتونه به من ضربه بزنه؟
«اینطوره؟ به هرحال اتفاقی این حرز رو جایی ننداختید که برگردید و دنبالش بگردید؟»
«ممکنه… ممکنه تو کسی باشی که حرز من رو برداشته؟»
«چه عجیب. تو زمان بازگشت از تعطیلات زمستونی این رو برداشتم، اما… دقیقاً کی بود…؟»
حرزم رو جایی گم کرده بودم و بیخیال پیدا کردنش شده بودم. نسبت به آدمی که اون رو برداشته احساس قدردانی میکردم و از فکرهای بیادبانهم خجالت کشیدم.
«باورم نمیشه درست میبینم. که اینطور، پس کار تو بود.»
نزدیکش شدم و حرز فعلیم رو نشونش دادم. هرزم رو بهم پس داد.
«اون حزر چیزیه که من تو این مدرسه خریدم. اینطور نیست که وابستگی خاصی بهش داشته باشم. فقط، چطور باید بگم، کمک ذهمنه؟ وقتی اون رو تو دستم دارم واقعاً احساس آرامش میکنم. بهخاطر همین وقتی اون رو گم میکنم، این حس که اتفاق بدی قراره برام بیافته مضطربم میکرد. به همین دلیل از اینکه کسی اون رو برداشته و تحویلم داده، واقعاً خوشحالم.»
ناخودآگاه درمورد چیزهای بیربط صحبت کردم.
«فکر کن کسی که اون رو برداشت، تویی.»
این ممکنه یه ملاقات تصادفی و عجیب بهنظر بیاد. این فقط یه موضوع عاشقانه نیست، بلکه مردم رو هم به هم نزدیک میکنه. شاید سرنوشت معناداری برای من و اون وجود داشته باشه. شاید به همین دلیل بوده که طلسمم رو گم کردم.
با فکر کردن بهش، احساس میکردم که این سرنوشت عجیب و گرانبها رو مهم میدونم. درسته. برای من اینطوری بود که با آیانوکوجی-کون آشنا شدم.
روزی که سرنوشت خودش رو به من نشون داد.
مترجم : سارا ، نیما
ویراستار : MHReza