Welcome to Classroom of the Elite - قسمت 08
نقطهکور
آخرین روز اردوی تمرینی. روزی فرا رسیده که گروههای ما تو این آزمون رتبهبندی میشن. یک هفته گذشت، و بعد از اون همهی دخترها و پسرها از تمام سالهای تحصیلی که تقریباً 36 گروه رو تشکیل میدن، آمادهی آزمون هستن. گروههایی وجود داره که با اعضای موفق تونستن ارتباط بینشون رو عمیقتر کنن و از اونور گروههایی وجود داره که درحال فروپاشین. همچنین گروههایی وجود داره که اعضاش بیتفاوت کارهایی که لازم بود رو انجام میدادن، ولی دنبال تعمیق روابط اعضا نبودن. اولش هیچکس فکر نمیکرد که گروه ما حتی تو چشمهای هم نگاه کنن. اما موفق شدیم به همدیگه نزدیک بشیم و بهطور قابل ملاحضهای فاصلهی بینمون رو پر کنیم، البته نه کاملاً.
در بهترین حالت این یه گروه موقته. فردا دوباره با هم دشمن خواهیم شد و ما فقط به طور موقت متحد بودیم. با اینحال وقتی به یاد میاریم که فعالیتهای ما کنار هم بهعنوان یه گروه آخر رسیده، احساس غریبی بهمون دست میده.
«هرچی رو که لازم بود انجام دادیم. نتیجه هرچی هم که بشه پشیمونیای قرار نیست داشته باشیم.»
«من هم همینطور. از اینکه یک هفته رهبر ما بودی ممنونم، یوکیمورا.»
ایشیزاکی و کیسی هر دو به میل خودشون دستهاشون رو دراز کردن و با هم دست دادن و ارادت کوچیکی نسبت به هم عرض کردن.
«مهم نیست که نتیجه چی بشه، بیاید تمام زورمون رو بذاریم وسط.»
«روت حساب میکنم.»
بقیه هم از هم تعریف میکنن و با هم دست میدن.
بعد از اون به سمتی کلاسی که منتظر گروهمون بود حرکت کردیم. تا جایی که اتحاد ما از بین نره چیزی برای انتقاد هم وجود نخواهد داشت. درحال حاضر بزرگترین نگرانی ما کوئنجیه که چطوری عمل میکنه. فعلاً با آرامش ما رو دنبال میکنه اما نمیشه گفت چه زمانی کنترلش از دستمون در میره.
سال دومیها و سومیهای گروهمون هم اینجا هستن و باعث شد با استرس روی صندلیهامون بشینیم. بعد از اون، معلم از در وارد شد تا توضیحات مورد نیاز برای امتحان رو بده. اگرچه یه گروه بزرگ هستیم که از تمام سالهای تحصیلی تشکیل شده، ولی خود امتحان براساس گروههای کوچیک یا سال تحصیلی برگزار میشه.
تو بهترین حالت گروههای بزرگ فقط به رتبهبندی کلی ما کمک میکنن. مهم نیست فضای مدرسه چقدر بزرگ باشه، اما اگه قرار باشه همهمون یه کار رو انجام بدیم فضای کافی وجود نخواهد داشت. همونطور که انتظار داشتم چهار مورد تو آزمون قرار داره که چیز عجیبی بینشون نیست. ’ذن‘. ’سخنرانی‘. ’رلهی مسافت طولانی‘. ’امتحان کتبی‘. این چهار ارزیابی برگزار میشن. ما سال اولیها اولین آزمون رو با ذاذن شروع میکنیم. امتحان کتبی، رلهی مسافت طولانی و آخرش هم سخنرانی رو انجام میدیم.
برعکس، سال دوم اولین آزمونشون رلهی مسافته که شروع سختی دارن. و بهنظر میاد که سال سوم با سخنرانی شروع میکنه.
بخش 1:
بعد از سرو صبحانه به سمت دوجو حرکت کردیم. از نظافت صبحگاه معافیم چون آزمونها بدون تاخیر شروع میشن. همهی پسرهای سال اولی اینجا جمع شدن.
«حالا، بریم ارزیابی ذاذن رو شروع کنیم. امتیازدهی براساس دو معیاره. عمل و رفتارتون در دوجو و آرامش در اجرای ذاذن. هر دانشآموز رو به اسم صدا میزنم و به ترتیب میریم جلو. اسم کسایی رو که خوندم تو صف وایمیسن تا شروع کنیم. کلاس اِی کاتسوراگی کوهی، کلاس دی ایشیزاکی دایچی.»
راهب شروع به خواندن اسامی کرد. خونده شدن اسم ایشزاکی بهعنوان اولین نفر کمی غیرمنتظره بود.
«عجله کن ایشیزاکی. بعدی، سال اولی کلاس بی، بپو ریوتا.»
ایشیزاکی گیج و وحشتزده به سمت صف رفت.
«ظاهراً طبق برنامهای که چیدم قرار نیست بریم جلو…»
کیسی وحشت زده بهنظر میاومد و به سرعت خودش رو آماده کرد. اعتراف میکنم این چیزی نیست که تصور میکردیم. ما این هفته بارها و بارها ذاذن رو تمرین کردیم، اما تو گروههای کوچیک خودمون.
تو تمرین کنار یکی از اعضای گروه مینشستیم، اما اینبار، مدرسه تصادفی دانشآموزها رو انتخاب میکنه، باید کنار کسی بشینیم که ممکنه تو منطقهی راحتی ما نباشه. تو نگاه اول ممکنه موضوع بیاهمیتی بهنظر برسه ولی وقتی تو همچین موقعیتی باشه، میتونه یکم اذیتکننده باشه. تلاش مدرسه ایجاد یه رابطه بین پایههاست. دست بزرگی روی شونهی کیسیِ آشفته قرار گرفت. دست آلبرته. این اقدام آلبرت باعث شد کیسی تا حدی آرامشش رو حفظ کنه.
«متاسفم، تو اولین ارزیابی ضعیف بهنظر بیام رو روحیهی کل گروه تاثیر میذاره.»
کیسی دیگه کسی نیست که از رهبری فرار کنه، بلکه سعی میکنه خودش رو به رهبر خوب نشون بده. بعد از اون اسم کیسی خونده شد و مطیعانه به سمت دوجو رفت. در آخر از گروه ما، من رو قبل از آلبرت بهعنوان نفر دوم صدا زدن. جمعی از معلمها خودکار بهدست در دوجو ایستاده بودن. علاوه بر اونها، شاید برای اطمینان تعدادی دوربین توی دوجو قرار دادن. قبلاً اصول اولیه ذاذن رو یاد گرفتم پس تو این ارزیابی مشکلی برای من وجود نداره.
از اونجایی که سیستم امتیازدهی براساس تعداد سوتیهای فرد، توی اجراست، مطمئن میشم که نمرهی کامل این آزمون رو کسب کنم. قبلاً به این نتیجه رسیدم که دلیلی نداره تو ذاذن عقبنشینی کنم و تصمیم گرفتم اینجا نمرهی کامل رو کسب کنم. کمی اونورتر کوئنجی درحال اجرای ذاذنه و حتی یک اشتباه هم تو اجراش پیدا نمیشه. یه حالت واقعاً بینقص و زیبا. و همینطور این حالت رو ادامه داد. این مرد هیچوقت توی تمرینات جدی نبود ولی الان چیز دیگهای رو داره نشون میده.
در طول ارزیابی باید چشمانمون رو بسته نگهمیداشتیم، به همین خاطر نتونستم جزئیات دیگهای ببینم، ولی بهنظر میاد بدون مشکل آزمون رو تموم کرد.
بخش 2:
بعد از اجرای ذاذن همه بدون کوچکترین حرفی دوجو رو ترک کردن.
البته احتمالاً تا زمانی که کامل از دوجو خارج نشیم درحال ارزیابی باشیم. دانشآموزان درحالی که زیرنظر معلمها هستن، اتاق رو ترک میکردن و طبق دستور به سمت کلاسهای اختصاص داده شده حرکت کردن. زمانی که همهی گروه ما در کلاس جمع شدن، کیسی طوری نشست که انگار بار سنگینی از روی شونههاش برداشته شده.
«کل روز پام احساس کرختی داشت…»
«میتونی تحملش کنی؟»
شاید ایشزاکی هم همین آسیب رو دیده چون همینطور که پاهاش رو میمالید، از کیسی پرسید.
«تقریباً. اما شاید یکم اذیتم کنه.»
«گریه کردن برای شیر ریخته شده فایده نداره. حالا که داستان تموم شده و رفته ما هم هیچکاری نمیتونیم بکنیم. درست میگم آیانوکوجی؟»
«درسته. ارزیابی بعدی امتحان کتبیه که تخصص کیسیه. بهتره روی اون تمرکز کنه.»
احتمالاً چیزهایی که دیشب از ناگومو شنیده باید ذهنش رو درگیر کرده باشه. و این باعث نمیشه که مستقیماً از من سوالی در اینباره بپرسه. چون در وهلهی اول هاشیموتو نمیدونه هوریکیتای بزرگ چه چیز خاصی تو من دیده.
به غیر از ما، دو گروه کوچک سال اولی دیگه هم ملحق شدن. یکی از اونها گروهی به رهبری آکیتو بود که ریوئن هم یکی از اعضاشه. ایشیزاکی و آلبرت به ریوئن نگاه میکردن. اما ریوئن بهجای اینکه نگاهشون رو برگشت بده، تنها روی صندلی نشسته بود و با هیچکس صحبت نمیکرد. در عینحال که بخشی از گروهه، بخشی از گروه هم نیست. داره احساساتش رو کامل از بین میبره.
«این یکم عجیب نیست؟»
صدای هاشیموتو بود که کنار من ایستاده و مثلا داره با خودش زمزمه میکنه. نادیده گرفتنش خیلی راحته اما حس میکنم کمی دلم میخواد باهاش شوخی کنم.
«چی؟»
«درمورد چشمای ایشیزاکی و آلبرت صحبت میکنم. دارن به کسی نگاه میکنن که ازش متنفرن، ولی اصلاً اینطور احساس نمیکنم. مثل حیوونهای خونگیای میمونن که ارباشون اونها رو دور انداخته و با چشمای غمگین به اون نگاه میکنن.»
«متوجه نمیشم. یعنی ایشیزاکی و بقیه از وحشیبازیهای ریوئن خسته نشدن؟»
«این هم هست اما… فقط شاید داستان دیگهای پشت سقوط ریوئن باشه.»
هاشیموتو حتی یه مدرک هم نداره که من رو به ریوئن ربط بده. با اینحال با درنظر گرفتن علاقه ناگومو به ریوئن، عجیب نیست که افکارش اینجا هم پیدا باشه.
«نمیدانم. از اینکه چی تو کلاسهای دیگه میگذره اطلاعی ندارم.»
«که اینطور. شرمنده، بحث عجیبی رو باز کردم.»
بعد از یه استراحت ده دقیقهای به محل امتحان کتبی رفتیم. چیز خاصی وجود نداره که قابل توصیف باشه. چیزهایی که تو طول کمپ گرفتیم قراره منبع امتحان باشه. قطعاً میتونم نمرهی کامل رو بگیرم ولی فکر میکنم برای دانشآموز متوسط نمرهی 50 تا 70 نرمال باشه. متعجبم که باید چیکار کنم…
درحالی که بقیه دارن به صد درصد فکر میکنن، من دارم فکر میکنم چند امتیاز باید از دست بدم. فکر نمیکنم نمرههای انفرادی رو اعلام کنن، اما به هرحال به مدرسه این اجازه رو نمیدم که من رو مجاب به گرفتن بالاترین امتیاز کنه.
و بعد تصمیمی گرفتم. قصد دارم یه سوال مفهومی رو عمداً چرت و پرت بنویسم که با جواب اصلیش فاصلهی زیادی داشته باشه. این نشون میده که گرفتن 95 درصد برای من سخته. بعد از اینکه همهی کادرها رو پر کردم، دلم میخواست که پنجره بیرون رو نگاه کنم ولی ممکن بود اونها فکر کنن که دارم تقلب میکنم و دردسرساز میشد. تصمیم گرفتم چشمهام رو ببندم منتظر پایان ارزیابی بمونم.
بعد تموم شدن امتحان، گروهها دوباره جمع شدن و یه نمره تقریبی به خودمون دادیم. خب قرار نیست با اینکار نتیجهی آزمون عوض شه ولی شاید بتونیم یکم روحیه بگیریم.
کوئنجی بعد از تموم شدن امتحان کلاس رو ترک کرد و الان یک نفر از گروه ما بین ما نیست. طبق معمول بهنظر میاد ایشیزاکی بیشتر سوالها رو از دست داده، کار درستی کردم به یه سوال غلط بسند کردم. بهعلاوه اینکه آزمون راحتی بود نمرهی بالا گرفتن کار سختی نبود، بقیهی گروهها باید امتیاز بالایی گرفته باشن. یهذره تحلیلی که از ذاذن داشتم و نتیجهگیری از این آزمون نشون میده میانگین امتیازات تا الان باید نزدیک به هم جلو رفته باشن.
بهنظر میاومد همه ذاذن رو خوب اجرا میکردن.
بخش ’سخنرانی‘ و ’ذاذن‘ هر دو بازگردانی آموختههامون روی ورقهست، تا وقتی که همین باشه تفاوتی توی رتبهها ایجاد نمیشه. و این معنی رو میده که ’دوی مسافت طولانی‘ بیشترین تاثیر رو توی رتبهبندی گروهها داره. همهچیز به این بستگی داره که تو چه زمانی دو رو به اتمام برسونی. وقتی بیرون رفتم، ونهایی رو دیدم که ظاهراً قراره برای جابهجایی هر دانشآموزی به جایی که باتون[1] رو دریافت میکنه استفاده بشن.
دستوراتی رو از کارکنان دریافت کردیم و وارد ون شدیم. حداقل دو برای هر دانشآموز 2/1 کیلومتر است. باتون هر 2/1 کیلومتر به دانشآموزی بعد داده میشه. اگه حادثهای پیش بیاد که دانشآموز نتونه حداقل شرایط دو رو برآورده کنه، رد صلاحیت خواهد شد. پس از اطلاع دقیق از هر سه نکته، کیسی رو که اول از هم قرار بدوئه رو پیاده کردن و به مسیر ادامه دادیم. به این دلیله که برنامهای که چیدیم، میگه که دانشآموزهای غیرورزشکار اول از همه میدوان. اول کیسی، بعد سومیدا، توکیتو و موریا کلاس بی. یاهیکو هم پنجمین نفره.
علت انتخاب این استراتژی اینه که تو اوایل دو اتفاق خاصی نمیافته و فشاری زیادی رو دوندوه وجود نداره که استرس سبقط گرفتن ازش رو داشته باشه. این پنج نفر حداقل 2/1 کیلومتر میدوان. در کل 6 کیلومتر. و باتون میرسه به دست هاشیموتو، ازش خواستیم که تمام تلاشش رو برای دوییدن 6/3 کیلومتر بکنه. بعد باتون بهدست آلبرت میرسه و همون 2/1 کیلومتر پیشفرض رو میدوئه و به ایشیزاکی تحویلش میده که قراره 6/3 کیلومتر بدوئه. میتونستم بهجا ایشیزاکی من باتون رو بگیرم اما کیسی اصرار داشت که برای برقراری ارتباط بهتر من بعد ایشیزاکی بایستم. کوئنجی فقط 2/1 کیلومتر دو داره و بعد تموم کردن 4/2 کیلومتر خودم، آخرین نفریه که باتون رو تا خط پایان میبره.
این نقشهایه که کیسی برای ما توضیح داد. دلیل اینکه کوئنجی رو آخرین نفر قرار داد اینه که وسوسهش کنه بیشتر به دوئیدن تمایل پیدا کنه هر نگرانیای درمورد حمل باتون رو از بین ببره. اگه بزنه به سرش و کنار بکشه ممکنه بهخاطر آهسته دوئیدن یا هرچیزی رد صلاحیت بشیم. ایشیزاکی از ون پیاده شد و حالا فقط من و معلمی که ون رو میرونه و کوئنجی هستیم. از اونجایی که پیست دو چرخشیه اگه همون اولش هم میخواست میتونست ما رو پیاده کنه ولی ظاهراً دقیق هستن و طبق ترتیبی که چیدیم عمل میکنن.
«آیانوکوجی جوان، اجازه بده بیپرده سوالم رو بپرسم. اگه تو رلهی مسافت مقام اول رو بگیریم، در مجموع چه نتیجهای بهدست میاریم؟»
«… راهی نیست که بتونم پیشبینی کنم. در وهلهی اول، نتایج به میانگین نمرات گروه ما بستگی داره. همهچیز به اینکه سالبالاییهای ما چقدر عملکرد خوبی داشته باشن بستگی داره.»
مهم نیست که ما اینجا داریم تلاش میکنم، اگه سالبالاییها نتونن خودشون رو تکون بدن کسب مقام اول سخت میشه.
«پس برای دروغ هم نمیگی که احتمال اول شدنمون هست؟»
«تو کسی نیستی که با حرف زدن من روحیه بگیری، درسته؟»
«خوشم اومد. نظرت چیه 2/1 کیلومتر از مسافتت رو به من بدی؟ اگه من با همهی قدرتم بدوام، احتمال برنده شدن بقیهی گروهها خیلی پایینه.»
بعد از بلند شدن این رو تو گوشم زمزمه کرد.
«چی شده که این رو میگی؟»
«فقط یکم وسوسه شدم. و حرفم اینه که این هوس ممکنه به شما کمک کنه، معاملهی بدی نیست، مگه نه؟»
«پس میخوای بگی مسئولیت دوئیدن 4/2 کیلومتر رو به عهده میگیری و مطمئنی که نتیجه میگیریم؟»
«نیازی نیست اینقدر رسمی باشی، به هرحال این فقط یه هوس برای منه.»
«که اینطور. متاسفم اما رد میکنم. نمیخوام تنهایی استراتژی کیسی رو تغییر بدم.»
«فوه فوه فوه. واقعاً؟ باعث تاسفه.»
کوئنجی این رو گفت و به صندلیش برگشت.
نمیدونم هدفش چیه اما قصد ریسک کردن ندارم. اگه از روی هویوهوس بهمون کمک کنه، به این معنیه که هرچیزی حین دوئیدن میتونه قصدش رو عوض کنه. تنها قولی که کوئنجی تا امروز داده، دوئیدن حداقل مسافته. به عبارت دیگه ممکنه بعد از 2/1 کیلومتر دوئیدن رو متوقف کنه. دلیلش هم واضحه که وقتی ازش پرسیدم مسئولیتش رو به عهده میگیری یا نه شرق رو گرفت[2]. گذشته از اینها اگه ممکنه باعث بشم توجهش بهم جلب بشه.
«ظاهراً از چیزی که فکر میکردم تیزبینتری، اما در عینحال خسته کننده هم هستی.»
اگه این تحلیل باعث بشه که همونطور که با بقیه رفتار میکنه با من هم رفتار کنه ازش تشکر هم میکنم. از وانت پیاده شدم و 6/3 کیلومتر دورتر از ایشیزاکی منتظر موندم.
«هی، آیانوکوجی-کون.»
کسان دیگهای هم هستن که من رو با این پسوند صدا میکنن مثل هیراتا.
«تو که نفر آخر نیستی؟»
«نیستم. بعد از من کوئنجی هدایت رو به عهده میگیره. تو چطور؟ با سودو میری؟»
«آره. انگار یکم میخاره. اما با پونزده نفر نقشه مطابق میل شما جلو نمیره.»
تو آخرین 2/1 کیلومتر، رقابت کوئنجی و سودو احتمالاً به اوج میرسه.
«شخصیاً ترجیح میدم افراد بیشتری داشته باشم. اونجوری راحتتر میشد.»
«به هرحال بیا تلاشمون رو بکنیم. تا زمانی که از مرز حدنساب رد بشیم هیشکی اخراج نمیشه.»
«آره.»
درحالی که منتظر وایسادیم، آزادیم که هرکاری بکنیم. آبخوری فقط تو 2/1 کیلومترها واقع شدن پس میشه از فرصت استفاده کرد و آب نوشید.
«لعنتی… استرس دارم.»
دانشآموزی که پشت سر من بود و این رو زمزمه کرد پروفسور بود. به من نزدیک شد. شاید نیاز داره با یکی صحبت کنه.
«پس تو هم تو این موقعیتی آیانوکوجی-کون؟»
«آیانوکوجی-کون؟ موقعیت…؟»
از نحوهی صحبتش نمیتونستم باور کنم که خودشه. توقع داشتم آیانوکوجی-دونو شما اینجا هستید یا یه چیزی شبیه به این استفاده کنه.
«اه… نه. دیگه اونطوری صحبت نکردم. من بهخاطر تقلید از یه شخصیت خاص انجامش میدادم، اما بعد از اینکه تو ذاذن به من هشدار دادن، کنار گذاشتمش.»
«که اینطور.»
نمیتونستم تعجبم رو صحبت غیرعادی پروفسور پنهان کنم. انگار شخصیتش رو از دست داده. تصور یه دانشآموزی کلاس اِی رو به من میده.
بعد از اون یه گفتوگوی کوتاه با پروفسور داشتم، اما صادقه بگم، فهمیدن بعضی حرفهاش سخت بود. ولی میتونه با این تغییر خیلی چیزهای دیگه رو هم عوض کنه. بنابراین جایی برای بحث نمیمونه. بگذریم، نمیدونم کیسی موفق شده دوش رو تا آخر تموم کنه یا نه. مهم نیست چقدر طول بکشه، همین که تو جریان مسابقه بمونیم کافیه. شاید فکر کردن بهش خوب نباشه ولی حتی اگه گروه بزرگ ما تو آخرین رتبه قرار بگیره، هیچ تهدید و آسیبی برای من وجود نداره. اما واقعاً فکر میکنم کسی اخراج نشه بهترین حالته. تعجب میکنم که هنوز کسی رو ندیدم اما یکم بعد دانشآموزی رو دیدم که معلوم شد از گروه کانازاکیه تا ایشیزاکی.
بعد از اون دانشآموزها یکی یکی رسیدن. ایشیزاکی بعد از یه مبارزهی نزدیک برای مقام سوم، چهارم شد.
«هــاه هــاع عاه هی اوه. بگیر. آیانوکوجی! اول شو!»
جیغ کشید و باتون رو دست من سپرد. میتونم بشیم یا نه همهش به کوئنجی بستگی داره، بیسروصدا قبول کردم و شروع به دوئیدن کردم.
«اگه خودداری کنی میکشمت!»
بعد از اینکه شروع به دوئیدن کردم با آخرین قدرتش قبل سقوط فریاد زد. فکر کنم باتوجه به اینکه سه کیلومتر تو زمینهای کوهستانی دوئیدن طبیعی باشه.
تصمیم گرفتم فاصلهم رو بین خودم کسانی که جلوم هستن با تندتر دوئیدن جبران کنم و در عینحال اجازه ندم روی نفسم تاثیری بذاره. بهجای اینکه یه راست جلو بزنم اجازه دادم استقامتشون قبل از سبقت گرفتن از بین بره. راحتتر میشه فریبشون داد، فکر میکنن با کندیشون از بقیه جلوترن. با وجود بالا و پایینیهای راه، مسافت حدود دو کیلومتر برای اذیت کردن نفس من کافی نیست. و دقیقاً بهترین فرصته که از یکی دو نفر سبقط بگیرم و در آخر سوم شدم، با فاصلهی خیلی کم نفرِ دوم. باتون رو به کوئنجی دادم. سرنوشت مسابقه حالا دست کوئنجیه.
«وقت عرق کردنه.»
با برس زدن موهاش باتون رو گرفت و چهرهی همیشگیش رو حفظ کرد و شروع به دوئیدن کرد. تمام تلاشش رو نمیکنه ولی مطمئناً به اندازهی لازم سریعه. اگه اینجوری بره خوبه، البته اگه بعد از ناپدید شدن از دید من شروع به راه رفتن نکنه. در آخر کوئنجی با اینکه ما رو نگران کرده بود به آخر رله رسید و نفر دوم شد. نمیدونم با نفر اول مبارزه داشته یا نه ولی فکر میکنم بیشتر از این علاقهای نداشت بدوئه.
سخنرانی بعد از این مسابقه برگزار میشه که برای سال اولیها از جهنم بدتره چرا که همه خستهن و حالا باید صحبت کنن. ولی مشکل دیگهای غیر از این وجود نداره. علیرغم اینکه کوئنجی استعداد ذاتی تو نمایش دراماتیک داره، مطمئنم بقیه با خیال راحت از جانب کوئنجی این آزمون رو تموم میکنن.
بخش 3:
روز طولانی امتحان به پایان رسید. گروه، نه، کل دانشآموزها نای تکون خوردن نداشتن. قطعاً گروه ما از چیزی که اولش انتظار داشتیم رتبهی بالاتری خواهد داشت.
تا زمانی که میانگین به نفع ما باشه، گروه ما یکی از شانسهای رقابتهاست. بقیهش بستگی به عملکرد ناگومو و گروه سال سوم داره.
حداقل باید از حد متوسط بالاتر باشیم. درست مثل روز اول، همهی پسرها داخل سالن جمع شدن. کمی بعد دخترها شروع به اضافه شدن کردن. نتایج آزمون ویژهی دخترانه و پسرانه الان اعلام میشه.
تقریباً ساعت پنج بعد از ظهره، تا زمانی که مدرسه برگردیم، احتمالاً آخر شب باشه.
«همهی شما در هشت روز اردوی تمرینی عملکرد خوبی داشتید. البته محتوای امتحان کمی متفاوته، نشون به اینکه هر چند سال یکبار برگزار میشه. همه شما از دانشآموزهایی که دفعهی قبل شرکت کردن بهتر عمل کردید. فکر میکنم شما میتونید دلیلش رو کار گروهی بذارید.»
پیرمردی که قبلاً ندیده بودم همهی اینها رو با لبخند مهربانی اعلام میکرد. بهنظر میرسه مسئول کمپ آموزشی باشه.
«اول از همه من نتایج رو اعلام میکنم. برای پسرها: همهی گروه از میانگین تعیین شده توسط مدرسه بالاتر هستن و بنابراین هیچ اخراجیای نخواهند داشت.»
بعد از اعلام صدای آسوده نفس کشیدن پسرها رو شنیدم.
«که اینطور. پس هیچکس اخراج نشد…»
کیسی با دست زدن به سینهش آهی کشید. ایشیزاکی آروم بهش ضربه زد.
«از اولش هم خیال اخراج شدن نداشتیم. چون هدف ما کسب مقام اول بود.»
«آره.»
مهم نیست چه احساسی دارن، اینکه ما تونستیم از اخراج شدن جلوگیری کنیم مهمه. با اینحال چیزی رو تو نحوهی بیان پیرمرد حس کردم. اگه هیچ اخراجیای بین دانشآموزها وجود نداره دلیلی برای گفتن پسرها نیست. که یعنی…
«درمورد گروه پسران که اول شد، من فقط اسم رهبر سال سومی اونها رو اعلام میکنم. سال اول، دوم و سوم اون گروه، در تاریخ بعدی جوایزشون رو دریافت میکنن.»
بعد از توضیحات، پیرمرد سالخورده اسم برنده رو به آرومی خوند.
«گروه سال سومی از کلاس سی، نینومیا کورانوسکه-کون اول شد.»
بعضی از سال سومیها فریاد زدن و جشنشون رو شروع کردن. یه لحظه نفهمیدم کدوم گروه رو میگه، اما بلافاصه متوجه شدم گروهیه که هوریکیتای بزرگ عضوشه.
انگار هوریکیتای بزرگ دست بالاتر رو تو نبرد داشته.
«انجامش دادی، هوریکیتا، همونطور که ازتون انتظار میرفت.»
بعد از اون به ترتیب گروهها از دوم تا آخر اعلام شدن، برای ارشدها این صرفاً یه جایزهست. فوجیماکی، بدون توجه به دیگران، هوریکیتای بزرگ رو مورد تمجید قرار داد.
«ایول، یوکیمورا ما موفق شدیم. دوم شدیم.»
«آره، این آرامشه. این ته آرامشه.»
نمیدونم چقدر اختلاف امتیاز وجود داشت، اما ناگومو دوم شد. یعنی نزدیک بود، ولی باخت. حتی رتبهی دوم هم هم یعنی باخت، که این باعث شد یکم ساکت بشه.
این چیزی بود که بهش فکر میکردن. صادقانه بگم، نمیتونستم بگم کی برنده میشه. چرا؟ برام مهم نبود. با اینحال ناگومو مدام لبخند میزد بدون اینکه اثر آشفتگی توی چهرهش معلوم باشه.
اون آدمی نیست که با سرکشی وارد رقابتی بشه و شکست بخوره. فکر میکنم انتظارش رو داشت، چون این آدم پشتپرده کارهای ’کثیفش‘ رو انجام میده.
«مقام اول تضمین شد. تبریک میگم، هوریکیتا-سنپای. همونطور که من و همه ازتون انتظار داشتیم.»
ناگومو صداش رو بلند کرد و به هوریکیتای بزرگ تبریک گفت. هوریکیتای بزرگ نه پاسخ داد و نه جشن گرفت و تا آخر اعلامیه سکوت کرد.
نه شاید اون هم چیزی رو احساس کرده.
«تو باختی ناگومو.»
سال سومی فوجیماکی که ظاهراً خیالش راحت شده این رو گفت. شاید فکر میکنه اون فقط یه جوون تازهکاره.
«بیاید ببینیم، اعلام نتایج تازه شروع شده.»
«اوه خواهش میکنم، دعوا دیگه تموم شده.»
«برای پسرها، آره.»
«پسرها؟ دخترها که کاری به رقابت ندارن ناگومو، این قانون بود درسته؟»
«بله. اونها کاری با این موضوع ندارن. هیچ ربطی به مبارزهی من و هوریکیتا-سنپای ندارن.»
قیافهی فوجیماکی از لحن مرموز ناگومو تلخ شد. آروم ایشیکورا از کلاس بی رو سال سوم رو نگاه کرد.
«حالا… نوبت به دخترها رسیده که نتایجشون رو اعلام کنم. گروهی که جایگاه اول رو کسب کرده، توسط ایاسه ناتسو از کلاس سی سال سوم رهبری میشه.»
اینبار نوبت دخترها بود که جیغ بزنن و شادی کنن. گروه کوچکی که بخشی از گروه بزرگ سال سومی آیاسه بود، متشکل از هوریکیتا و کوشیدای کلاس سی بود. اونها احتمالاً امتیازات زیادی جمع کردن. اما زیاد از شادی نگذشته بود که مشکل اصلی خودش رو نشون داد.
«اممم… این واقعاً باعث تاسفه اما یه گروه کوچیک هست که کمتر از حد متوسط نمره گرفته.»
هم پسرها و هم دخترها بعد از این اعلام یخ زدن. دانشآموزهایی هم که جشن میگرفتن سکوت کردن.
همه همهی تلاششون رو انجام دادن تا به امتحانات غلبه کنن و مطمئن بشن بالاتر از مرز تعیین شده هستن. ولی بعضی وقتها واقعیت میتونه بیرحم باشه. به این معنیه که قطعاً یه نفر اخراج میشه.
سوال اینه که قراره سال اولی باشه یا دانشآموز ارشد، شاید هم هر دو. هنوز خبری نشده ولی هوریکیتا طوری به ناگومو نگاه میکرد که انگار متوجه چیزی شده.
انگار داره تلاش میکنه که دلیل لبخند دائمیش رو بفهمه. ولی دیگه خیلی دیر شده.
«اول پایینترین گروه رو اعلام میکنم… گروهی که توسط سال سومی رهبری میشه. ایکهاری موموکو-سان از کلاس بی.»
همهی پسرها اولش نمیتونستن تشخیص بدن چه کسی رهبر گروه. اما میشد فریادهای دخترها رو شنید و فهمید که چه کسانی اعضای گروه هستن. گروه بزرگی که نمرهی کم گرفته. حالا به این بستگی داره کدوم گروه کوچیک ای حد متوسط پایینتر اومده.
تو بدترین حالت ممکنه از هر سال اخراج بشن.
«و اما درمورد گروه کوچیکی که کمتر از حد متوسط نمره گرفته…»
سکوت توی سالن حکمفرما شد، انگار که میون اجرای ذاذن هستیم. همه میخواستن سریعتر نتیجه رو بدونن، روی دهن پیرمرد تمرکز کردن.
«همچنان سال سوم.»
این رو گفت. سالن به دو قسمت تقسیم شد، بعضیها شروع به لبخند زدن کردن و بعضیها عصبی شدن.
«و همچنان رهبر گروه، ایکهاری موموکو-سانه. همین.»
لحظهای که اعلام شد ناگومو از ته دل شروع به خندیدن کرد. انگار که تموم مدت جلوی خودش رو گرفته بود.
زمانی که گذشت طوری بود که انگار در حرکت آهسته هستیم.
اما بسیاری از دانشآموزها هنوز وضعیت رو درک نکردن. ناگومو نمیخنده چون یه دانشآموز که چهرهش رو نمیشناسه اخراج شده. همهی اینها به این خاطره که یه دانشآموز از کلاس بی اخراج شده، فقط همین… اما اون میخنده زیرا این همهی ماجرا نیست.
«چیکار کردی ناگومو!»
فوجیماکی که تازه تو جریان اتفاقات قرار گرفته بود بهش نزدیک شد. هوریکیتای بزرگتر کاری انجام نداد اما چهرهش تلخ شد.
«نمرات هنوز دارن اعلام میشن، سنپای. لطفاً آروم باشید. این به شما ربطی نداره فوجیماکی-سنپای. یکی از کلاس بی اخراج شد فقط همین. اصلاً این عالی نیست که یکی از رقیب شما سقوط کرده؟»
با خندهی تمسخرآمیز جواب داد.
«آمم، لطفاً سکوت رو رعایت کنید. این واقعاً ناراحت کنندهست، اما در قبال مسئولیت ایکهاری-سان باید اخراج بشه. علاوه بر این، از اونجایی که گروه یه مسئول دیگه تو سقوط داره، لطفاً بعدا درموردش با من مشورت کنید. در ادامه اعلام میکنم گروههای دیگه چه رتبههایی کسب کردن.»
علیرغم اینکه موضوع تاسفباری پیش اومده، اما مراسم بهطور جدی ادامه پیدا کرد. هوریکیتای بزرگتر اهمیتی به کسب مقام اول نمیداد. همانطور که قرار گذاشتن درگیر شدن. یه فرد برجسته و نمونه توسط ناگومو میابی مورد ضرب و شتم قرار گرفت. یه حملهی غیرمنتظره.
«آیانوکوجی، چرا فوجیماکی-سنپای اینقدر عصبیه…؟ همونطور که ناگومو-سنپای گفت، رهبر از دانشآموزهای کلاس بیه. این نباید براشون خبر خوبی باشه؟»
کیسی سوالهاش رو بغل گوشم رها کرد.
«نه، درمورد رهبر نیست. درمورد اینه که کی اون رو پایین کشیده.»
«اون؟ ها؟»
به ما دستور منحل شدن دادن و درحالی که اتوبوس رو برای برگشت آماده میکنن، وقت داریم لباسهامون رو عوض کنیم. ناگومو مقتدر ایستاد و دخترک رو صدا کرد.
«ایکهاری-سنپای، لطفاً بگید. همه کنجکاویم که کی رو با خودت پایین میکشی.»
ایکهاری از کلاس بی با اینکه قراره اخراج بشه آروم بهنظر میاد. برعکس کسانی که نگرانن، دخترانی هستن که تو طول اردو همگروهی ایکهاری بودن و هستن.
گروه ایکهاری عمدتاً از کلاس بی و دی تشکیل شده. هیچ شکی توش نیست، اطلاعاتین که آساهینا و کی در اختیارم قرار دادن. و اینکه بین اونها…
تنها شرککنندهی کلاس اِی، تاچیبانا آکانه وجود داره…
به هوریکیتای بزرگ نگاه کردم. تو ذهنم به آرامی مورد خطاب قرارش دادم.
میفهمم. برای فارغالتحصیل شدن بهعنوان دانشآموزی کلاس اِی، و اقدام علیه ناگومو، به دانشآموزهای کلاس اِی، چه دختر و چه پسر دستور دادی عنوان رهبری هیچ گروهی رو قبول نکنن.
چون حتی اگه نمرهی ثابتی داشته باشید در نهایت اخراج نمیشید. ولی باز هم میدونستی که این یه دفاع مطلق نخواهد بود.
با اینحال چالش ناگومو رو قبول کردی و زمینه رو برای مبارزهی منصفانه فراهم کردی.
برای جلوگیری از سوءظن و نفرت.
و همچنین از تماس بیاحتیاط با دخترها پرهیز کردی؛ برای کم کردن سوءاستفادههای ناگومو و هدف قرار دادن دخترها.
به اندازهی کافی همهی اقدامات ممکن رو انجام دادی، شخصاً شاهدم و تصدیقش میکنم. اما نفرت ناگومو از همهی اینها هم فراتر رفت.
حتی نیازی به توضیح مفصل نداره که این امتحان ویژه، تلهایه که ناگومو بدون جلب توجه مدرسه راه انداخت.
بعد از گیر کردن تو دام، متوجه وضعیت شدن.
«مشخص نیست؟ تو گند زدی به گروهمون، تاچیبانا آکانهی کلاسِ اِی.»
انگار برای اینکه همه بشنون، کلمات رو تف میکرد.
«ناگومو… قولی که به هوریکیتا دادی میگفت هیچ شخص ثالثی قرار نیست دخالت داده باشه.»
فوجیماکی مشتش رو سفت کرده بهنظر میاد میخواد به یکی مشت بزنه.
«لطفاً کوتاه بیا. من هیچ ارتباطی با این موضوع ندارم.»
«بیشرف.»
عصبی بود. مهم نیست کی تو این موقعیت باشه، نمیشه خشم رو مهار کرد.
«پس من میگم که کی قراره با من پایین کشیده بشه.»
با گفتن این حرف، بیتفاوت به سمت معلمها رفت.
همزمان ایشیکورا، همکلاسی ایکهاری، چسبیده بهش دنبالش میکرد.
هیچکس نمیتونست جلوشون رو بگیره.
این شامل جناح هاشیموتو هم میشه.
«تاچیبانا-سنپای تو دستوپای ایکهاری-سنپای بود. نتیجهش هم میانگین پایینتر از مرز شد و اون هم باید اخراج بشه، به همین سادگی.»
برخلاف فوجیماکی، هوریکیتای بزرگ قبل از نزدیک شدن به ناگومو، تاچیبانا رو صدا زد که سیخ ایستاده بود.
یه سال سومی که درمونده و بیچاره.
«هوریکیتا-کون، متاسفم…»
«تاچیبانا، چرا با من مشورت نکردی؟ باید میتونستی تا یه حدی متوجه ماجرا بشی.»
تاچیبانا درحالی که اشک میریخت عذرخواهی کرد.
«نمیخواستم… چون نمیخواستم بار اضافه روی دوش هوریکیتا-کون باشم…»
به احتمال زیاد اول از اول متوجه ماجرا نشدن. این حقیقت که نخهای تله، همون لحظهی تاسیس گروهها دوخته شدن.
با اینحال با گذشت زمان باید متوجهش میشد. این واقعیت که عضور گروهی شده که برای پایین کشیدن ’تاچیبانا‘ ست.
و تاچیبانا به امید معجزه با امتحانات روبهرو شد. ولی همونطور گه انتظار میرفت واقعیت بیرحمانهست.
اما تاچیبانا تصمیم گرفت این رو قبول کنه. اینکه به غیر از خودش، صد امتیاز کلاسی هم از دست بدن.
«دوستی زیبا، یا شاید عشق آسمانی! تبریک میگم، هوریکیتا-سنپای، یه بار دیگه، لطفاً یه بار دیگه اجازه بده تمجیدم رو نسبت به شما بیان کنم.»
ناگومو با لحنی تعریف کرد به سخنرانی برای یه بازنده شباهت داشت. احتمالاً کسی نیست که این رو یه تعریف و تمجید حساب کنه.
«یه ایدهی فوقالعاده، نه، شاید بتونم بگم یه استراتژی فراانسانی بود؟ حتی یه نفر هم وجود نداره که بتونه ذهن من رو بخونه، این شامل شما هم میشه هوریکیتا-سنپای.»
ناگومو که همچنان میخندید، نمک پاشیدن به زخم حریفش رو تموم نکرد.
«باهام حرف بزن تاچیبانا-سنپای. با انجام وظیفه بهعنوان بخشی از شورای دانشآموزی و نزدیکی به فارغالتحصیلی از کلاس اِی سال سوم دقیقاً چه احساسی نسبت به اخراج شدنتون دارید؟ همچنین شما جناب هوریکیتا-سنپای، شما چه احساسی دارید؟ مطمئناً احساساتتون جریحهدار شده؟»
هوریکیتای بزرگ تک تک کلمات رو میشنید و فقط نفسش رو بیرون میداد.
«چرا من رو هدف قرار ندادی؟»
«سنپای، حتی اگه بخوام از چنین استراتژیای علیه شما استفاده کنم، هرگز نمیتونم به اخراج شما فکر کنم. میتونی با استراتژی پیشبینی نشده جلوم رو بگیری و من ازش میترسیدم. اما بیشتر از این اینطور نیست که بخوام شما رو اخراج کنم، هوریکیتا-سنپای. برعکس اگه قرار باشه شما اخراج بشید دیگه نمیتونیم همدیگه ملاقات کنیم. و به همین دلیله که تاچیبانا-سنپای رو هدف گرفتم. میخواستم ببینم وقتی از شرش خلاص میشم چه چهرهای میسازی.»
سپس شروع به خندیدن کرد که گویی این فقط سرگرمی برای منه، یه علاقهی خالص به نفرت.
«عقایدت با من متفاوته، من بهت اعتماد کردم. درمورد رقابتمون، فکر میکردم کسی باشی که میتونی باهام روبهرو بشی. بهنظر اشتباه میکردم.»
ناگومو در پاسخ کوتاه نیومد.
«اعتماد شبیه به امتیازات تجربهست. اونها جمع میکنی و بزرگتر میشن. به عقیدهی من، شکل نهاییشون شبیه خانوادهست. اگه شب بیرونید و با یه غریبه روبهرو بشید، باید احتیاط کنید. با اینحال اگه معلوم بشه اونها هم خانواده هستن، گاردت رو پایین میاری. من میگم چیزی شبیه به اینه. تو این دو سال، با وجود اینکه مطمئنم هوریکیتا-سنپای از من خوشش نمیاد، تونستم تا حدودی اعتمادتون رو جلب کنم. عقایدمون متفاوت بود ولی به قولهام عمل میکردم. در رابطه با رابطهی ما، من به دستورات شما عمل کردم و قوانین رو رعایت کردم. اما با این وجود، ما درمورد تیزبینی شما صحبت میکنیم، فکر نمیکنم شما صد درصد به من اعتماد کرده باشید، درسته؟»
باید بدونه که هوریکتای بزرگ دستوراتی برای دفاع و جمع کردن اطلاعات داده.
«اما… حتی اگه به من شک داشتی، نمیتونی ابتکار عمل خیانت به من به عهده بگیری، سنپای.»
یکی از نکات سخت دفاع غیرتهاجمی.
«بهخاطر کنجکاویای که داشتی، اعتماد زیادی از دست دادی ناگومو.»
«چیزهایی مثل اعتماد، برای من معنیای نداره. برای اینکه توسط سنپایی که مراقب کوهایش[3] هست درک بشم.»
عهد بستن و وفای به عهد.
ناگومو به راحتی این نماد رو لگدمال کرد.
اعتماد و احترام. مبارزهای که همهی اینها رو خراب میکنه. این یه چالش از طرف شخص ناگوموئه.
«من تونستم نحوهی عملکردنت رو بفهمم.»
«تسکین حاله. چون میتونه به درگیری ختم بشه.»
ناگومو با گفتن این حرف پرسید.
«اگه لازم بشه، باید هر تعداد دانشآموزی که نیازه رو اخراج کنم. این روش اصلی داستان منه.»
«بهنظر میاد هنوز با فرض اخراج شدن تاچیبانا داری به بحث ادامه میدی.»
درحالی که اطرافیان وحشتزده بودن، هوریکتا با آرامش به گفتگو ادامه میداد.
«صـ… صبر کن هوریکیتا-کون.»
تاچیبانا فریاد زد.
«هه. فکر میکردم این یه کراوات باشه، ولی واقعاً میخوای درش بیاری؟ با این زمان، منظور اون مقدار زیاد پول و امتیاز کلاسیه.»
لغو اخراج.
اگه همهچی درست پیش نره این آخرین روش برای همهست.
«لطفاً تمومش کن، ازت خواهش میکنم. بیعرضه بودنم به خودم مربوطه… بهخاطر همین…»
تاچیبانا ناامیدانه سعی میکرد جلوی رئیس سابق رو بگیره.
بهنظر میاد فوجیماکی همون عقیدهای رو داره که، هوریکیتای بزرگ درموردش با بقیهی کلاس اِی صحبت میکنه.
«تا الان، دلیل اینکه کلاس اِی میتونست بهعنوان کلاس اِی عمل کنه، وجود افرادی بهتر از بقیهست، درسته؟»
«این دقیقاً درسته. هوریکیتا، نیازی به عقبنشینی نیست، ازش استفاده کن، ازش استفاده کن.»
همکلاسیهای کلاس اِی این رو گفتن.
«این واقعاً خوبه هوریکیتا-سنپای؟ سال سوم برای ’نجات‘ یه اخراجی با این زمانبندی به این معنیه که کلاس اِی باید جایگاهش رو رها کنه.»
«حتی اگه مجبور بشیم یه بار از دستش بدیم، فقط دوباره باید پسش بگیریم. با همون روش اصلیای که بهش اشاره کردی.»
«اینطوره؟ خب، فکر میکنم این هم خوب باشه.»
احتمالاً از الان به بعد میابی با خوشحالی دربارهی استراتژیای که طرح کرده صحبت میکنه.
دلیلی نمیبینم به چیزی که از قبل میدونم و نیازی به پرسیدن نداره گوش بدم.
فاصله گرفتم و سالن رو ترک کردم. اگه بیشتر بمونم هم کاری از دستم برنمیاد که انجام بدم.
هوریکیتا سوزونه با نگرانی اوضاع رو نگاه میکرد.
اونقدر به برادرش خیره شده که حتی متوجه حضور من نشد.
درحالی که بدون توجه بهش سالن رو ترک میکردم، کی رو دیدم که کنار ورودی ایستاده. انگار منتظر من بوده.
از راهرو که رد میشدم اون هم با کمی تاخیر شروع به راه رفتن کرد.
«دقیقاً همونطوری شد که کیوتاکا گفت. جدی جدی میدونستی که تاچیبانا-سنپای هدف قرار میگیره. حتی اگه درمورد اخراج صحبت میکنیم، هرکسی غیر از هوریکیتا-سنپای نمیتونه از لغو اخراج استفاده کنه…»
«قوانین آزمون. به محض اینکه شنیدم شورای دانشآموزی پیگیر ماجرا شده، فکر کردم. اما اگه درمورد هدف قرار گرفتن صحبت میکنم، مطمئناً هرکسی میتونه هدف باشه. اما تلاش برای راهانداختن این تلهی بزرگ. قطعاً میخواد عملکردی موثرتری ارائه بده پس مقیاس مظنونها کمتر میشه. و در آخر تنها دانشآموزی که وسط این تله قرار گرفت تاچیبانا بود.»
این نتیجهای بود که از به هم چسبوندن اطلاعات ایچینوسه، کی و آساهینا بهدست آوردم.
البته نمایش کوچیکی که ناگومو و ایشیکورا از کلاس بی اجرا کردن به وضوح به این داستان اشاره کرد.
ناگومو نهتنها سالهای دوم، بلکه سالهای سوم بهجز کلاس اِی رو در اختیار گرفت.
«گروههای بزرگ دست به یکی کردن تا نمرههای پایینی بگیرن و اعضای و گروهی که تاچیبانا عضوش بود هم باید شل کرده باشن و کلاً عقب کشیده باشن. همهی اینها رو برای مشخص کردن مرز انجام دادن.»
براش توضیح دادم اما بهنظر میاد هنوز چیزی هست که کی رو قانع نکرده.
«ولی چرا از کلاس بی استفاده کرد؟ حتی اگه دانشآموزی از کلاس دی رهبر باشه میتونست کافی باشه. از اونجایی که از کلاس بی استفاده کرد، در نهایت هنوز کلاس هوریکیتا-سنپای کلاس اِی هست، درسته؟ اگه میخواستی اون رو به پایین بکشی این کار بهتری نبود که باید انجام میداد؟»
دیدگاه کی روش خوبیه. مطمئناً همینطوره.
اگه من اونی میبودم که میخواستاین استراتژی رو انجام بده باید رهبری از دانشآموزهای کلاس دی میذاشتم و شکاف بین کلاس اِی و کلاس بی رو کم میکردم. برنامهایه که تو حالت عادی میچیدم.
«دقیقاً بهخاطر اینکه کلاس بیه امکان پذیر بود. اگه تاچیبانا وظیفههای امتحانش رو بدون نقص انجام میداد، کار راحتی نبود پایین بکشنش. مگه اینکه سه کلاس دیگه بهجز اِی، با هم دست به یکی کنن، که این هم یه تلهی مقاوم نیست. کلاس دی رو درنظر بگیر که درحال حاضر احتمال رسیدنش به کلاس اِی کمترینه، برای اینکه کلاس صعود کنه، ممکنه آخرین لحظه تصمیم بگیرن دانشآموزهای کلاس سی یا بی رو پایین بکشن. ولی اگه دانشآموزی از کلاس بی رهبر باشه، اینطور نخواهد بود. چون بیفایدهست یه دانشآموز از کلاس پایین رو به پایین بکشیم.»
از اونطرف، از دیدگاه کلاس دی یا کلاس سی بهش نگاه کنیم، اگه منجر به اخراج شدن دانشآموزان از کلاس اِی یا کلاس بی و فروپاشی اونها بشه، طبیعتاً با خوشحالی همکاری میکنن.
و گروه ایکهاری که مقصد مشترکی داشتن، همهی تقصیرها رو گردن تاچیبانا انداختن.
اگه اتفاقی افتاده باشه، باید از روی نفرت اذیتش کرده باشن. تاچیبانا احتمالاً شبها از اضطراب نتونسته بخوابه.
اگه فقط به نتایج دقت کنی، با وجود متوسط بودن، اگه اونها بتونن طوری تعریف کنن که کل هفته تاچیبانا یه قارچ اضافی بوده، برای پایین کشیدنش کافیه.
وقتی دستوری پشت این گروه بوده باشه، داستان متفاوته. اگه کل گروه تبانی میکردن تا ادعا کنن جایی که هیچکس خارج از گروه ندیده مانعشون شده، عوامل مدرسه راهی برای تشخیص راست یا دروغ بودن این موضوع نداشتن.
البته این یه سابقهی بده، تو آزمون مدرسه در فضای باز بعدی باید یه تغییراتی اساسی توی قوانینش ایجاد کنن.
وگرنه آخرش همچین پایانی داره. درست مثل استراتژی دقیق ناگومو، که به جون تاچیبانا انداخت و موفق شد و اخراجش کن.
«… اما، مثلاً، چطوری به همچین استراتژی فکر کرد. اگه من دانشآموز کلاس بی بودم عمراً میتونستم بهخاطر رفیقام خودم رو اخراج کنم، پاداشش چیه؟»
«نمیدونم پاداشش چیه، اما حداقل ایکهاری اخراج نمیشه.»
«عه؟ اما اون رهبر گروهه، درسته؟»
«احتمالاً چارهی آخر هوریکیتا رو پیشبینی کرده بودن. 20 میلیون امتیاز و 300 امتیاز کلاسی. اگه بهشون پول پرداخت بشه، اخراج لغو میشه. به عبارت دیگه تو میتونی یه طناب نجات رو برای چند نفر بندازی. به این دلیله که از اون استفاده کرد.»
«نمیتونم بگم که این یه سوده یا نه، شاید هم یه ضرر باشه؟»
«این یه ضربهست که باید امتیاز کلاسی خرج بشه، اما کلاس اِی طناب نجات رو دست چند نفر بده تا با هم غرق شده رو بالا بکشن، شکافی ایجاد نمیشه. تا جایی که داستان شخصی میشه هیچ آسیبی وجود نداره.»
«این یعنی سال سومیهای کلاس بی اینقدر ثروتمندن؟»
«نه. شرط مطلقی که ناگومو این استراتژی رو پایهگذاری کرد اینه که تمام امتیازهای خصوصیش رو بپردازه. اگه این کار رو نکنه، همکاریای هم در کار نیست.»
احتمالاً تو اتوبوس ناگومو با ایشیکورا تماس گرفته و بیست میلیون امتیاز خصوصی بهش پرداخت کرده. دلیل اینکه ایکهاری همیشه آرومه، ایشیکوراست که بهش چسبیده.
«سال دومیها متحد هستن. اگر اون از کل سال دوم پول جمع کنه، حتی به اندازهی 5000 امتیاز از هر نفر هم نیاز نمیشه. نجات یه اخراجی اصلاً گرون نیست.»
«چه روش مسخرهای. اصلاً عادی نیست.»
«ناگومو میابی اینطوری میجنگه.»
بعد از امتحان به استراتژی فکر نکرد، اون از قبل امتحان نقشههاش رو چیده بود.
کلاس اِی که توسط هوریکیتای بزرگ هدایت میشه، باید در مجموع بیست میلیون امتیاز شخصی بهعنوان دانشآموز و سیصد امتیاز بهعنوان کلاس بپردازه. میشه گفت یه خسارت خیلی زیاده.
قبل از یک یا دو امتحانی که احتمالاً قبل از فارغالتحصیلی برگزار میشه، پول زیادی از دست دادن.
اگه هوریکیتای بزرگ تو امتحان بعدی اخراج بشه، به احتمال زیاد پول کافی برای خودش نداره.
طناب نجات پاره میشه.
«باید از هم جدا بشیم.»
«یه چیز دیگه، فقط یه چیز دیگه بهم بگو.»
شاید هنوز چیزی هست که درموردش کنجکاوه، چون جلوم رو گرفت.
«روش تفکر ناگومو-سنپای، بهنظر میاد هیچ راهی برای متوقف کردن روشی که برای اخراج تاچیبانا استفاده کرد وجود نداره. چطوری باید درنظر بگیرم، یه تلهی کامل؟ به همین دلیله که کیوتاکا هیچ حرکتی نکرد.»
«شکی نیست که این یه استراتژی قدرتمنده. لحظهای که دشمن رو وادار میکنی واردش بشه، تقریباً مات شده.»
پیشفرض خوبی رو درنظر گرفت که حریم شخصی میتونه سلاحهای قدرتمندی باشن.
«اگه اتفاقی تو شریطی که تاچیبانا-سنپای بود، قرار بگیرم…؟ شرایط هم اجازه نده از طنابنجات استفاده کنم؟ همونطور که فکر میکردم، تو همچین موقعیتی، نجاتم غیرممکنه؟»
به آرومی ازم پرسید.
«حتی نیازی به شنیدن جواب من نداری، میدونی نه؟ نمیذارم اخراج بشی مهم نیست از چه روشی استفاده میکنم.»
بعد از اون، هوریکیتا مانابو امتیازهای کلاسی و امتیازهای خصوصی رو که از کلاس اِی دراختیار داشت پرداخت کرد یه یه پلهی نجات برای تاچیبانا آکانه گسترش داد.
و درست همونطور که پیشبینی کرده بودم، ایشیکورای کلاس بی هم یه طناب نجات استفاده کرد.
یه سناریوی غیرعادی از دو کلاس که هر دو حق استفاده از طنابنجاتشون رو استفاده کردن. و از این به بعد، یکی پشت یکی، اخراجها در دبیرستان عالی پرورشی از تمام سالها شروع میشه.
[1]. چوب امدادی دو.
[2]. همون کابل گرفت خودمونه.
[3]. کوهای: سال پایینی.
مترجم : سارا ، نیما
ویراستار : MHReza