Welcome to Classroom of the Elite - قسمت 04
از اتاق خارج شدم. راهرو تا انتها پوشیده از تاریکی بود. صدای خش خشی رو شنیدم و دنبالش کردم. کسی که چراغ رو تو دستش گرفته بود هوریکیتا مانابو بود.
«فکر میکنم تو کسی بودی که با من تماس گرفتی. کار خطرناکی انجام ندادی؟»
برای اینکه یادداشت رو زیر بالشت من بذاره باید بدونه که من رو کدوم تخت میخوابم. ایشیکورا یا سونودا سال سومیهایی هستن که شب ورقبازی تو اتاق حضور داشتن. احتمالاً از اونها پرسیده باشه.
«درسته، مجوزی برای اینکه دانشآموزان این موقع شب جمع بشن تو قوانین مدرسه وضع نشده.»
سال دومیها و سومیها همه از دانش و تجربهای که دارن برای برقرار کردن ارتباط از یه روشی استفاده میکنن. اما دلیلی وجود نداره که این موضع دانشآموزها به این روشی که الان هست با هم ملاقات کنن.
«میدونی چرا باهات تماس گرفتم؟»
«ناگومو میخواد یه کاری کنه، تنها چیزی که میتونم بهش فکر کنم.»
«دقیقاً. تو رو صدا کردم که چون فکر میکنم چیزی درموردش نقشههاش بدونی، از اونجایی که تو یه گروه هستین. بهعلاوه میخواستم به نامهای که تو اتوبوس برام فرستادی جواب بدم.»
«بذار قبلش بگم، ناگومو هنوز دست به اقدامی نزده که بخوام بهت هشدار بدم.»
چیزهایی زیادی وجود داره که باید نگراننشون بود، اما من دروغ گفتم که از کارهای ناگومو خبری ندارم. ناگومو هوریکیتا رو به مبارزه طلبیده بود. تا زمانی که مبارزه جلوی همه انجام میشه، باختن میتونه ارشدها رو الگوهای ضعیفی برای سال دومیها نشون بده. اگه قصد مبارزه دارن، باید زمانی درخواست چالش رو قبول کنن که از برد اطمینان دارن. اما نمیتونم اون اطمینان رو اینجا احساس کنم. هوریکیتا بهش دستور داد که منصفانه بجنگه. انتظار داشتم تو طول هفته در درسها کمک ما باشه و مدریتمون کنه اما هیچکدوم اتفاق نیفتاد.
این باید هوریکیتا مانابو رو نگران کرده باشه. اگه غیر از این بود ریسک نمیکرد که من رو صدا کنه.
«پس میخوای بگی قصد داره امتحان رو بدون تلاش رد کنه؟»
«نمیدونم. فکر نمیکنم بدون کمک یه سوم شخص کاری از دستش بر بیاد.»
اگه بهترین حالت رو در نظر بگیریم: کسی تو طول کلاس حرف نزنه یا چرت نزنه، دیر نکنه، سالم بمونه باز هم اینطور نیست که نتیجهی آزمون افزایش چشمگیری داشته باشه. فقط میشه اینطور بهش نگاه کرد که فرد هیچ امتیاز منفیای دریافت نمیکنه.
«درحال حاضر، طبق ارزیابیای که کردم کلاس ما متحدتره.»
هوریکیتا با خونسردی صحبت میکرد. مطمئناً کلاس متمرکز اِی سال اولی رو انتخاب کرده. اگه با همین روند پیش بره شانس برنده شدن گروهشون خیلی بالاست. دقیقاً همین باعث نگرانیش شده که چرا ناگومو هنوز اقدامی نکرده.
«چقدر احتمال داره قولش رو زیر پا بذاره؟ مهم نیست چطور، ولی ممکنه بخواد از حرفش در بره.»
«مطمئناً به کسانی که برای مبارزه با اون بلند میشن رحم نمیکنه. و اینکه چندبار از روشهایی مشابه ریوئن استفاده کرده. برای همین سال دومی غیرعادی لقب گرفته. با اینحال تا امروز یک بار هم از قولی که داده برنگشته، حتی یک بار!»
«پس منظورت اینه که بدون کمک گرفتن از شخص دیگهای رقابت رو تموم میکنه؟»
«درسته.»
بدون هیچ شک و تردیدی سرش رو تکون داد. این احتمالاً یکی از چیزهاییه که درمورد ناگومو مطمئنه، به هرحال دو سال با هم تو شورای دانشآموزی حضور داشتن. بعد شنیدن حرفهای قاطعانهش احساس تردید کردم، اما به بهتری توی ذهنم جواب رسیدم. این چیزیه که برای هوریکیتا قبل از من و احتمالاً همهی دانشآموزهای سال دوم و سوم صدق میکنه. شاید بخوام چندتا توصیه دیگه به هوریکیتا ارائه بدم.
اما ممکنه منطقی نباشه. هوریکیتا تصمیم گرفته با اعتماد به دشمنش به ادامهی رقابت بپردازه و هجومش رو پیش ببره.
«بهنظر میاد وقتم رو تلف کردم.»
هوریکیتای بزرگ پشتش رو به من کرد و به طرف اتاقش حرکت کرد.
«شاید این چیزی باشه که میخواستی بدونی اما… شورای دانشآموزی میتونه توی امتحانها دخالت کنه. مواردی مثل اصلاح قوانین یا تعیین مجازات. اما باز هم اونقدر دستشون باز نیست که هر کاری بکنن.»
«که اینطور.»
بعد از پاسخ به من رفت.
اون ممکنه ببازه.
بیاراده این رو زمزمه کردم. نه، ’باختن‘ بیان درستش نیست. هوریکیتای بزرگ هیچوقت هیچ اشتباهی نخواهد کرد. مطمئنم گروهش رو به بهترین نحو مدیریت میکنه. بدون ترس. فقط… یه چیزی درست نیست.
با شروع ترم سه که اولین حرکتش این آزمون بود بعضی چیزها قراره عوض شه. همونطور که گفتم، یه طوفان تو راهه…
مترجم : سارا ، نیما
ویراستار : MHReza