Welcome to Classroom of the Elite - قسمت 01
چپتر ۱:
زمستان اول
صبح روز بیست و پنجم دسامبر، روز جشن کریسمس، برف بیوقفه میبارید. مردم سرتاسر جهان وقت خود را با خانواده یا شخص مورد علاقه خود میگذرانند، در حالی که تعدادی از دانش آموزهای خوش شانس اینجا با نامزد خود وقت گذرانی میکردند.
حالا که بحث از وقت گذرانی شد، تقریباً زمان رفتن من سر قراری که راجع به آن توافق کرده بودم فرا رسیده است. آماده شدم و خودم را خوب مرتب کردم.
زمزمه کردم: «الان بیشتر از هشت ماه هست که اینجام، نه؟» مدتی از زمانی که در این مدرسه ثبت نام کردم گذشته بود. شاید از بودن در اینجا، تا حدودی لذت بردم.
پنجره بالکن را آرام باز کردم و باد سردی وارد شد. صدای خنده دخترها را شنیدم که انگار به مرکز خرید کیاکی میرفتند.
«فکر کنم دیگه باید راه بیفتم.»
ساعت از یازده گذشته بود و من قول داده بودم امروز با ساتو مایا بیرون بروم. نمیدانستم چه اتفاقی میافتد، اما احساس میکردم که این روز مهم خواهد بود.
عاشق کسی شدن و آن را باارزش دانستن. به اشتراک گذاشتن شادی و لذت بردن از آن. فکر کردم آیا هرگز میتوانم چنین احساسات قوی را تجربه کنم.
داستان تعطیلات زمستانی در بیست و سوم دسامبر، یک روز قبل از شب کریسمس آغاز شد.