ناولتو
  • خانه
  • بلاگ
  • آرشیو
  • درباره ما
  • خانه
  • بلاگ
  • آرشیو
  • درباره ما
قبلی
بعد
اطلاعات محصول

Welcome to Classroom of the Elite - قسمت 06

  1. خانه
  2. Welcome to Classroom of the Elite
  3. قسمت 06
قبلی
بعد
اطلاعات محصول

از همون اولش، موضع کل‍اس دی درمورد چیزی که قراره انجام بشه کوچکترین تغییری نکرده بود. تقریباً نود درصد کل‍اس در اولین آزمون تکمیلی عقیده‌ی مشترک داشتن. و تا جمعه، یه روز قبل از رأی‌گیری، این نتیجه هنوز تغییری نکرده بود. 

نتیجه: اخراج ریوئن کاکرو. 

تعداد زیادی از دانش‎آموزهای کل‍اس دی تصمیم خودشون رو درمورد اون گرفته بود، بدون نیاز به بحث یا توطئه. ریوئن یه دیکتاتور بوده و هرچقدر هم تل‍اش کنید روی اون سرپوش بذارید، رهبری مجدد اون عوقب خوبی در پیش نداره. در واقع، اون‌ها از موقعیت خودشون به‌عنوان کل‍اس سی تنزل گرفته بودن و حال‍ا تو پایین‌ترین سطح ارزیابی مدرسه قرار داشتن. 

مهم‌تر از اون، بسیاری از دانش‌آموزها تحت خشونت و رعب حکومت اون رنج برده بودن. اون از افراد ضعیف استفاده می‌کرد و شرایطی رو به‌وجود آورده بود که اون‌ها نتونن باهاش هم‌کل‍ام بشن. 

اون در ریشه‌ی همه‌ی بدی‌ها قرار داشت. اگه ریوئن در اون کل‍اس قرار داشت، حداقل به کل‍اس دی سقوط نمی‌کردن، حتی اگه نمی‌تونستن به کل‍اس بی‌صعود کنن. 

زمانی که به روز سوم آزمون ویژه رسیدیم، بسیاری از دانش‌آموزهای کل‍اس دی قبل‍ا تصمیم گرفته بودن که یکی از آرای انتقادشون رو برای ریوئن استفاده کنن. دو رأی باقی مونده پراکنده بشن تا روی یه نفر متمرکز نشه و این، تنها راه اطمینان برای اخراج از ریوئن بود. 

ایشیزاکی واقعاً نمی‌خواست ریوئن اخراج بشه. اما اوضاع با این واقعیت پیچیده شده که همتایانش اون رو به‌عنوان ناجیِ کل‍اس نگه می‌داشتن، همون کسی که ظاهراً ریوئن از اون شکست خورده بود. این باعث شده بود اون نقش رهبری رو بازی کنه و مجبور به جمع کردن رأی انتقاد علیه ریوئن باشه. 

ریوئن به‌محض شنیدن قوانین آزمون، متوجه شد که ایشیزاکی چه چیزی رو تجربه می‌کنه و کل‍اس چه وضعی داره. 

تصمیم گرفت که در برابر اخراج مقاومت نکنه. 

به همین دلیل بود که قصد داشت از زمانی کمی که تا پایان آزمون ویژه تکمیلی در اختیار داره لذت ببره. همچنین باید به این فکر می‌کرد که بعد از ترک مدرسه کجا بره و چه کاری انجام بده. اون نمی‌خواست بعد از پایان مدرسه، وقتش رو در کل‍اس تلف کنه. بل‍افاصله کل‍اس رو ترک کرد. 

ایبوکی رفتن اون رو تماشا کرد و بی‌سروصدا به این فکر می‌کرد که چطوری زمان باقی مونده رو بگذرونه. ریوئن اغلب از اون دعوت می‌کرد تا بهش بپیونده، اما ین اواخر این کار رو نکرده بود. 

حالت غمگینی روی صورتش نقش بست. 

«خب خب، ناراحت نباش. انگار از اخراج شدن ریوئن خیلی ناراحتی؟» 

ایبوکی پاسخ داد: «اَه… دوباره تو؟ اینقدر لذت‌بخشه رو مخ من راه بری؟» 

«نه وال‍ا. من باهات صحبت می‌کنم چون نگرانتم. از اونجا که ریوئن-کون رفته، انگار بیشتر و بیشتر داری تو کل‍اس نامرئی می‌شی، می‌دونی؟» 

سخنران – کسی که درحال حاضر ایبوکی رو تحرک می‌کنه – همکل‍اسی اون بود: مانابه شیهو. اون کسی بود که بقیه‌ی دخترهای کل‍اس دنبالش می‌کردن. اون و ایبوکی از زمانی که مدرسه رو در اینجا شروع کرده بودن، هیچوقت با هم کناره نیومده بودن. 

بیش از چندبار با هم درگیر شده بودن، اما از اونجایی که ایبوکی از حمایت ریوئن برخوردار بود، مانابه جرأت نداشت با دست باز باهاش رودررو بشه. 

این باید در اعماق وجودش احساس بدی رو زنده کرده باشه. کاری که اون الآن انجام می‌داد و ایبوکی رو تحریک می‌کرد، راهی بود که تمام عصبانیتی رو که در خودش نگه داشته رها کنه. 

مانابه پرسید: «ایبوکی-سان می‌خوای از رأی انتقادت علیه من استفاده کنی، اینطور نیست؟» 

«نمی‌دونم.» 

«همین کار رو بکن. من هم به تو رأی می‌دم. قراره دو طرفه باشه.» 

«… عجب؟» 

پاسخ بی‌اهمیت ایبوکی باعث عصبانیت مانابه شد. اون می‌خواست ایبوکی رو عصبانی‌تر و ناراحت‌تر از این ببینه. 

«خیالت راحته که قرار نیست اخراج بشی، ایبوکی-سان؟ حتی اگه چند نفر رأی ستایش به ریوئن بدن، باز هم به‌نظر میاد سی‌تا یا بیشتر رأی انتقاد بگیره.» 

ایشیزاکی از جاش بلند شد. 

درحالی که به دو دختر نزدیک می‌شد، گفت: «هی ایبوکی، یه لحظه با من بیا.» 

«… حتماً. با سر میام.» 

با اینکه ایبوکی بی‌حوصله به‌نظر می‌رسید، پیشنهاد ایشیزاکی رو قبول کرد و همراهش کل‍اس رو ترک کرد. اگه به معنی دور شدن از مانابه بود، رفتن همراهش ایده‌ی خوبی بود. 

«می‌تونی به خونسرد بودن ادامه بده. خب، اما وقتی ریوئن-کون اخراج بشه، تو بعدی هستی.» تقریباً مثل این بود که فکر می‌کرد ایبوکی شخص دیگه‌ای هست که کل‍اس باید نگران اون باشه. 

«خب، کجا می‌ریم؟» درحالی که از مانابه دور می‌شدن، ایبوکی این سوال رو از ایشیزاکی پرسید. 

ایشیزاکی پرسید: «هیچ جا. فقط می‌خواستم یکم باهات صحبت کنم، درمورد… امتیازهای خصوصی ریوئن-سان. چه بل‍ایی سرشون اومد؟» 

«منظورت چیه چه بل‍ایی سرشون اومد؟ هنوز دارتشون.» 

ایشیزاکی گفت: «تو هنوز اون‌ها رو نگرفتی؟ فردا آزمونه، حواست هست؟ اگه اون اخراج بشه، همه‌ی اون‌ها هم می‌رن.» 

«و کی بود که گفت من اون‌ها رو نمی‌خوام؟» 

«این… من، اون موقع خیلی برام مهم نبود…» 

ایبوکی گفت: «اگه خیلی می‌خوای امتیازها رو به‌دست بیاری، چرا نمی‌ری پیشش و واسه‌شون التماس نمی‌کنی؟» 

ایشیزاکی گفت: «نمی‌تونم این کار رو انجام بدم.» 

ایبوکی از قبل این رو می‌دونست، دقیقا به همین دلیل درخواست بی‌رحمانه‌ای از اون کرد. 

«تا جایی که به بقیه کل‍اس مربوط می‌شه، تو کسی هستی که ریوئن رو ساقط کرده. اگه کسی بفهمه تو با اون در تماسی خیط می‌شه. حتی ممکنه به وفاداریت شک کنن.» 

این دقیقاً همون دلیلی بود که با توجه به میل باطنی، ایشیزاکی نمی‌تونست آشکارا برای نجات ریوئن اقدام کنه. حقیقت این بود که ایشیزاکی کسی هست که ریوئن رو از رهبری منع کرده و اون رو پایین کشیده. 

راهی برای اون وجود نداشت. 

می‌خواست روئن رو نجات بده، اما می‌خواست خودش رو هم نجات بده. بین دو خواسته‌ی متضاد گیر کرده بود. 

«من… تف لعنتی! چیکار کنم؟» 

ایبوکی گفت: «بهترین راه اینه که ریوئن اخراج بشه. خودت هم این رو می‌دونی درسته؟» 

«این واقعاً بهترین راهه؟ واقعاً فکر می‌کنی ما می‌تونیم در آینده بدون ریوئن-سان برنده بشیم؟» 

داشتن اون تو این کل‍اس، قطعاً یه قماره. اما بدون اون، دستیابی به کل‍اس اِی ممکنه برای همیشه به رویا تبدیل بشه. این منظوری بود که ایشیزاکی سعی داشت برسونه. 

ساکایاناگی در کل‍اس اِی حضور داشت و چنان قدرت کاملی نشون می‌داد، که حتی ریوئن هم در مقابلش محتاط بود. بعد از اون، ایچینوسه‌ی کل‍اس بی. با اتحاد تیمی برتر و در اختیار داشتن نمرات خوب پشت هم. و آیانوکوجی تو کل‍اس سی که نه‌تنها یه هیول‍ای فیزیکی بود، بلکه از نبوغ بی‌نظیری هم برخوردار بود. 

تفاوت قدرت بین طبقه‌ی اون‌ها (کل‍اس دی) و سایر پایه‌ها فاحش بود. 

ایشیزاکی کامل‍ا متقاعد شده بود که اگه قصد دارن با همچین هیول‍اهایی روبه‌رو بشن، کل‍اس دی به یه هیول‍ای متقابل نیاز داره تا بتونه تعادل قدرت رو برقرار کنه. ریوئن کاکرو شاگردی نبود که الآن باید از دست می‌دادن. 

ایبوکی پاسخ داد: «خب، قبول دارم که ریوئن آدمِ عادی‌ای نیست.» 

ایبوکی هم درمورد همه‌ی این‌ها، تفکر خاصی در ذهنش داشت. به‌دل‍ایلی، حتی با وجود اینکه ریوئن از آیانوکوجی شکست خورده بود، نظر اون درباره‌ی ریوئن تغییری نکرده بود. ریوئن دارای چیزی بود که ساکایاناگی و ایچینوسه اون رو نداشتن. 

«چیزی» که ممکنه «حتی» با کمک اون، به آیانوکوجی هم برسه. حداقل این ذهنیت اون بود. 

ایشیزاکی عصبی گفت: «لعنتی…» 

ایبوکی نگاهی به ایشیزاکی انداخت و در این فکر بود که خودش چه کاری می‌تونه انجام بده. با وجود اینکه ایشیزاکی مردی مزخرف و روعصاب بود، اما همچنان با جدیت تل‍اشش رو می‌کرد. با این حال، اون فقط به محافظت از خودش فکر می‌کرد. اینکه چقدر امن‌تره اگه ساکت بمونیم و بذاریم ریوئن اخراج بشه. 

ایبوکی مطمئناً به‌اندازه‌ی ایشیزاکی آزادی عمل نداشت. بدون هیچ شکی، می‌دونست که بقیه‌ی کل‍اس اون رو دوست ندارن. در واقع، می‌دونست که اگه ریوئن ناپدید بشه، هدف بعدی اون خواهد بود. 

بیانیه‌ی مانابه هم همین رو نشون می‌داد. با این وجود، تا زمانی که در این مورد ساکت می‌موند، زنده می‌موند. یا شاید تو آینده‌ی نزدیک، راه دیگه‌ای پیدا کنه. 

ایبوکی به چیزی که اون مرد گفته بود فکر کرد. 

«این آزمون به‌اندازه‌ای آسون نیست که فقط چون می‌خوای، یکی رو نجات بدی.» 

اون مرد همون‌طور که فکر می‌کرد، احساس ایبوکی رو درک می‌کرد. که به همین دلیل بود که جدی کاری رو انجام نمی‌داد. 

«هی، ایشیزاکی.» 

«چیه…؟» 

«تو نمی‌خوای ریوئن اخراج بشه. این احساست عمیقه؟» 

«… آره. من دروغ نمی‌گم.» 

«که اینطور.» 

«واقعاً دوست ندارم بهش اعتراف کنم، اما من هم همین احساس رو دارم. درنظر بگیر که اگه ریوئن اخراج بشه، نفر بعدی منم.» 

حقیقت رو بدون حذف کردن چیزی بیان کرد. 

«امشب می‌رم سراغ ریوئن و امتیازهای خصوصیش رو می‌گیرم. احتمال‍ا من تنها کسیم که می‌تونه.» 

این امتیازها برای کل‍اس دی به‌خوبی استفاده می‌شن. فداکاری ریوئن به‌عنوان منبعی برای تشویق آینده. 

«پس آخرش هم راه دیگه‌ای پیدا نکردیم…» 

«این تموم کاریه که می‌تونیم انجام بدیم.» 

ایبوکی عزمش رو جذب کرد. اون تک‌تک امتیازهایی که ریوئن کاکرو دراختیار داشت رو بازیابی می‌کرد. 

تا وقتی که فرصتی وجود داشته باشه که کل‍اس دی بتونه پیشرفت کنه، قطعاً باید به‌درستی ازش استفاده بشه. 

 

 

۱

نیمه‌های شب، ایبوکی بدون خبر دادن، به بازدید ریوئن رفت. 

«پس توئی، ها؟» ریوئن با پوشیدن یه جفت بوکسور، نیمه‌برهنه در رو باز کرد. 

ایبوکی پرسید: «… داری چیکار می‌کنی؟» 

«می‌ترسونمت طل‍ا؟» 

«با یه لگد کارت رو تموم می‌کنم.» 

ریوئن گفت: «هه هه. تازه از حموم اومدم بیرون. بیا تو.» 

مطمئناً موهاش هنوز خیس بود، پس حقیقت رو می‌گفت که تازه حموم کرده. ایبوکی هنوز نسبت به متلک‌های ریوئن و بازی با کلماتش محتاط بود. وارد اتاق شد. این اولین باری بود که در تموم این سال‌ها اینجا بود. بیشتر از هرجای دیگه‌ای شلوغ بود. حس متفاوتی با اتاق یه پسر داشت. 

«تو اینجا نیستی چون می‌خواستی شب قبل از اخراج رو بغل من بخوابی، درسته؟» 

ایبوکی قصد نداشت با انجام بازی با ریوئن، از موضوع منحرف بشه. مستقیماً سراغ اصل ماجرا رفت. 

ایبوکی گفت: «امتیازهای خصوصیت. بده‌شون به من. همه‌ش رو.» 

«ها؟ قبل‍ا نگفتی نمی‌خوام؟ نگفتی نیازی نداری؟» 

ریوئن درحال خشک کردن موهاش با حوله‌ی حموم، یه بطری پل‍استیکی از یخچال برداشت. دربش رو باز کرد و بدون اینکه چیزی به ایبوکی تعارف کنه، شروع به ریختن محتویات بطری به گلوش کرد. 

«در حال حاضر، هیچ کاری نمی‌تونی برای موندن تو این مدرسه انجام بدی. به‌عبارت دیگه، امتیازها کنارت از بین می‌ره.» 

«گمون کنم. همونطوره که تا الآن بوده. اگه من اخراج شم، همه‌ی اون‌ها هم از بین می‌رن.» 

قرداد محرمانه‌ای که با کل‍اس اِی بسته بود، فسخ می‌شد و کل‍اس دی با انتهای کوتاه چوب باقی می‌موند. 

«پس تا وقتی زمان داری بده‌شون بهم.» 

«خجالت نمی‌کشی؟» 

«این همون چیزیه که خودت می‌خوای، اینطور نیست؟ اگه نمی‌خواستی اون‌ها رو تحویل بدی، این همه وقتت رو هدر نمی‌دادی. اما هیچ نشونه‌ای نیست که همچین کاری کرده باشی. مثل اینکه به ما می‌گفتی: بیاید و این‌ها رو از من بگیرید.» 

ریوئن در چند روز گذشته تقریباً ساکت شده بود. واضحه که تا الآن حداکثر چند صد یا چند هزار امتیاز استفاده کرده. 

ریوئن با لبخند به ایبوکی گفت: «هه هه. حال‍ا جالب شد. خب، بگیرشون، به هرحال به‌درد من نمی‌خورن.» 

موبایلش رو بیرون آورد و شروع کرد به کلنجار رفتن با اون و یک دقیقه بعد، تمام دارایی ریوئن به ایبوکی منتقل شد. 

«باشه. حال‍ا مال منن. این یعنی کار ما تموم شده، ریوئن.» 

درست لحظه‌ای که حرکت کرد تا گوشی رو دوباره در جیب خودش بذاره، ریوئن بازوش رو گرفت و ایبوکی رو به دیوار کوبید. 

«هی، داری چه غلطی می‌کنی؟!» 

ایبوکی بل‍افاصله سعی کرد بهش لگد بزنه، اما با بازوی دیگرش، پای اون رو بدون تل‍اش زیادی متوقف کرد. 

ریوئن گفت: «می‌دونی، من هیچ‌وقت از شخصیت شرّت بدم نمی‌اومد.» 

«ها؟!» 

ایبوکی با خشم به اون نگاه کرد، انگار آماده‌ی تل‍افی کردن می‌شد. اما ریوئن سریع لبخند زد و اون رو رها کرد. این راهی برای خداحافظیِ نهایی اون بود. 

«تو قوی هستی. اما اگه از من بپرسی، دفاعت رو کامل باز می‌ذاری. تو نمی‌تونی مقابل سوزونه برنده بشی.» 

ایبوکی گفت: «ربطی به تو نداره.» 

«بعداً می‌بینمت، ایبوکی.» 

ریوئن بی‌عل‍اقه نگاهش رو از ایبوکی گرفت. به‌سمت در رفت، انگار که می‌خواست اون رو ترک کنه. آرامش کوتاهی بود درحالی که ایبوکی کفش‌هاش رو می‌پوشید. 

ایبوکی درحالی که پشتش به ریوئن بود پرسید: «از بودن تو این مدرسه لذت بردی؟» 

«هم؟» 

«هیچی.» 

پاسخ، فقط از طرز نگاه اون واضح بود. 

ریوئن اصل‍ا راضی نبود. در واقع، ناراحت بود که بی‌سروصدا مدرسه رو ترک می‌کنه بدون اینکه بتونه جنگ جدیدی رو شروع کنه. 

ایبوکی ایستاد، هوای سرد راهرو به داخل سرازیر شد. 

«خداحافظ.» 

نیمه‌شب، در راهروی خالی ایستاد. تعداد زیادی از امتیازات خصوصی روی صفحه‌ی نمایش موبایلش نمایش داده شد. از صفحه نمایش خارج شد. 

بل‍افاصله شروع به راه رفتن در راهرو کرد و تماسی گرفت. 

شخصی که با اون تماس می‌گرفت، ممکنه قبل‍ا خوابیده باشه؛ در اون صورت قصد داشت پیام صوتی بذاره. 

«منم. تموم امتیازات خصوصی ریوئن رو جمع کردم.» 

هنگاهی که گزارشش رو به شخص پشت تلفن داد، کار ایبوکی تموم شد. از طریق تلفن، اون مرد گفت که می‌خواد شخصاً با اون مل‍اقات کنه. 

«مطمئناً می‌تونستی. خوبه. فکر کنم…» 

به هرحال قبل‍ا بیرون بود. ایبوکی با درخواست موافقت کرد و به‌سمت اتاقش حرکت کرد. 

 

 

۲

روز جمعه – یک روز قبل از امتحان ویژه تکمیلی – تمام دانش آموزان کل‍اس بی، بعد از مدرسه در کل‍اس ماندند. فردی که رو به روی دانش آموزان ایستاده بود، معلم کل‍اس هوشینومیا نبود، بلکه ایچینوسه هونامی بود. 

«بابت تمام کارهایی که در این هفته انجام دادید متشکرم و از اینکه، همه شما از درخواست خودخواهانه من حمایت کردید، سپاسگزارم.» 

بعد از اعل‍ام امتحان ویژه تکمیلی، ایچینوسه فقط یک چیز به همکل‍اسی‌هایش گفته بود. 

«من از شما می‌خواهم که به روال عادی زندگی خود ادامه دهید و تا زمان برگزاری امتحان ویژه با یکدیگر کنار بیایید.» 

همه‌ش همین، این تمام چیزی بود که گفت و هیچ اشاره‌ای به استراتژی دقیق‌تری نکرد. این حقیقت که یک نفر باید در این آزمون اخراج شود، واضح بود، اما از درگیری شدید با یکدیگر چیزی عایدشان نمی‌شد. اگرچه دانش‌آموزان کل‍اسِ بی‌به‌طور طبیعی در مورد امتحان احساس اضطراب می‌کردند ولی صادقانه به درخواست ایچینوسه احترام گذاشتند، کسی که در طول سال گذشته به آن‌ها ثابت کرده بود که هر کاری که او انجام می‌دهد، به‌سود کل‍اس‌شان است. آن‌ها همان‌طور که او گفته بود عمل کردند. 

معلم کل‍اس، هوشینومیا، که به صحبت‌های ایچینوسه گوش می‌داد، کمی ناراحت بود. او به‌عنوان یکی از معلمانی که احساس می‌کرد این آزمون ویژه غیرمنطقی است، نسبت به سختی‌هایی که کل‍اس بی‌باید تحمل کند، احساس گناه می‌کرد. کل‍اس قوی و خیره کننده بود زیرا آن‌ها توانسته بودند بدون درگیری، همگی با هم متحد شوند. او نگران بود که اگر کسی در این مرحله اخراج شود، ممکن است بر بقیه کل‍اس سایه بیاندازد. 

«تصور می‌کنم همه کامل‍ا نگران هستین، اما من دوست دارم که همه شما احساس راحتی کنید. من اجازه نمی‌دم حتی یه نفر از ما اخراج شود.» 

در حالی که ایچینوسه صحبت می‌کرد، رگه‌هایی از اضطراب و تعلیق در نگاه همکل‍اسی‌هایش دیده می‌شد. 

او به کل‍اس مژده داده بود، اما در عین حال، شک آن‌ها را نیز برانگیخته بود. 

«آیا مطمئنی، ایچینوسه؟ با اطمینان گفتن…» 

کانزاکی ابراز نگرانی کرد. با توجه به شرایط، اگر او گفت فقط برای اینکه همه احساس بهتری داشته باشند دروغ می‌گفت، احتمال‍ا بهترین کار این بود که جلوی او را می‌گرفت. 

«اشکالی نداره، ایچینوسه. ما برای کاری که باید انجام دهیم آماده‌ایم.» 

اما ایچینوسه یک بار دیگر صحبت کرد و هنوز مطمئن به نظر می‌رسید. 

«نگران نباش. کانزاکی کون، تو یک بار به من گفتی که اگه کسی قدرت تغییر چیزها را داشته باشد و از آن استفاده نکند، احمقی بیشتر نیست، درست است؟ به همین دلیل به این فکر کردم که برای همه شما می‌تونم کاری انجام بدم.» 

هیچ‌کس در کل‍اس قرار نبود اخراج شود. او از آن مطمئن بود. 

«… باشه پس لطفاً به ما بگو. چگونه جلوی اخراج یک نفر را بگیریم؟» 

اما اگر نتواند به همکل‍اسی‌هایش مدرکی درباره نقشه‌اش ارائه کند، ممکن است فقط خودش را فریب دهد. 

ایچینوسه پرسید: «تنها یک راه برای اطمینان از اینکه همه در این آزمون ویژه اخراج نشوند، وجود دارد، درست است؟» 

«بله، ما باید از بیست میلیون امتیاز برای لغو اخراج استفاده کنیم.» 

«به همین دلیل از همه می‌خواهم که تمام امتیازات شخصی‌تان را به من بسپارید در نتیجه تا آوریل هیچ امتیازی را برای خرج نخواهید داشت، که در این صورت، همه می‌تونن در امنیت باشن.» 

«اما، اگر درست به‌خاطر بیاورم، به‌اندازه کافی برای رسیدن به بیست میلیون امتیاز نداریم، درست است؟» شیباتا این حرف را زد و در حین صحبت از همه افراد دیگر در کل‍اس نظرسنجی کرد. 

آن‌ها قبل‍ا چندین بار در مورد آن بحث کرده بودند، اما در به‌صورت کلی، شما نمی‌توانید امتیازی را که ندارید خرج کنید. 

آن‌ها هنوز چند میلیون امتیاز کم داشتند، اختل‍افی که آنقدر بزرگ بود که نمی‌توانستند نادیده‌اش بگیرند. 

«پس چی؟ کسی که این امتیاز‌ها را می‌خواهد هونامی-چان است، پس فقط کافی است آن‌ها را تحویل دهید.» 

برخی از دختران بل‍افاصله شروع به انتقال امتیازات خود به ایچینوسه کردند، بدون اینکه جزئیات بیشتری را بپرسند. از آنجایی که به هرحال کل کل‍اس هر ماه امتیازاتش را برای او ارسال می‌کرد، این روند آشنا به‌نظر می‌رسید. 

شیباتا که بل‍افاصله متقاعد شده بود، پاسخ داد: «خب، آره، فکر می‌کنم حق با شماست.» 

با وفاداری همکل‍اسی‌هایش، تک تک امتیازهای خصوصی کل‍اس بی‌که داشت در کمترین زمان به ایچینوسه منتقل شد. 

مجموع امتیاز روی صفحه نمایش گوشی او فقط شانزده میلیون امتیاز بود. 

«خب. همانطور که حساب کرده بودم ما اساساً چهار میلیون امتیاز کم داریم.» 

«چطوری می‌خوای این امتیازات را جبران کنی؟ نمی‌تونم تصور کنم که کل‍اس‌های دیگه در سطح کل‍اس ما یا کل‍اس‌های بال‍اتر چنین مبلغی به ما بدن.» 

کانزاکی با وجود اینکه قبل‍ا امتیازات خود را ارسال کرده بود، یک‌بار دیگر ایچینوسه را برای پاسخ تحت فشار قرار داد. 

وقتی ناگومو به ایچینوسه پیشنهاد قرض گرفتن امتیاز خصوصی را ارائه کرد، او قول داده بود که در مورد این معامله به دیگران چیزی نگوید. 

با این حال، حال‍ا که به این نتیجه رسیده بود، نمی‌توانست آن را به سادگی از دوستانش مخفی نگه دارد. 

به‌همین دلیل بود که روز قبل، از ناگومو اجازه گرفته بود تا همه چیز را فاش کند، به استثنای اینکه قرار گذاشتن با ناگومو، جزو شرایط‌اش بوده است. 

«رئیس شورای دانش‌آموزی ناگومو کمک خواهد کرد. من در مورد وضعیت‌مون با ایشون صحبت کردم و به من گفت که مایله باقی امتیازات رو تامین کند.» 

«رئیس شورای دانش‌آموزی؟ او می‌تواند این تعداد امتیاز را به ما بدهد؟» 

«آره. در واقع او به من نشان داد است که چقدر امتیاز دارد.» 

با این حال، تا زمانی که ایچینوسه آن‌ها را دریافت نکرده است، راهی برای اطمینان وجود نداشت. 

«البته ما باید در نهایت امتیازها را به او پس دهیم.» 

«برنامه بازپرداخت چگونه است؟ آیا رئیس شورا قصد دارد از ما سود بگیرد؟» 

«آیا پاسخ به این سؤال‍ات روی کاری که باید انجام دهیم تأثیر می‌گذارد؟» 

«نه، اصل‍ا. حتی اگر میزان سود به‌طور غیرمنطقی بال‍ا باشد، فکر نمی‌کنم چیزی جایگزین یکی از رفقای ما شود.» 

کانزاکی بدون چشم به هم زدن با ایچینوسه موافقت کرد. 

او می‌خواست جزئیات معامله را بفهمد، بنابراین سؤال‍اتی را مطرح کرد که سایر دانش‌آموزان نمی‌توانستند بپرسند. ایچینوسه از این بابت سپاسگزار بود. کانزاکی شریک بزرگی برای ایچینوسه بود که از طرف تمام کل‍اس صحبت می‌کرد تا احساسات آن‌ها را بیان کنند. 

ایچینوسه گفت: «دوره بازپرداخت سه ماهه است و هیچ سودی وجود ندارد.» 

«صبر کن، حتی اگر آنقدر وام بگیریم ناگومو مشکلی ندارد که ما سود پرداخت نکنیم…؟» 

با توجه به پیچیدگی شرایط، هیچ‌کس تعجب نمی‌کرد اگر ناگومو برای وام، سود در نظر می‌گرفت. رئیس شورا که حاضر بود بدون سود به کل‍اس بی، پول قرض دهد، ناجی آن‌ها به‌نظر می‌رسید. 

«به این دلیل، احساس می‌کنم برای مدتی این همه را آزار خواهد داد… اشکالی ندارد؟» 

«شگفت‌انگیز است… همان‌طور که از ایچینوسه سان انتظار می‌رود! شما قطعاً از حمایت کامل من برخوردار هستید!» 

هیچ یک از همکل‍اسی‌های او هیچ نشانه‌ای از نارضایتی نشان ندادند. 

به‌خاطر آن‌ها، او قطعاً اجازه نمی‌دهد کسی اخراج شود. 

این تصمیم ایچینوسه هونامی برای محافظت از دوستانش بود. 

 

 

۳

همون شب ایچینوسه با ناگومو تماس گرفت. اون درحال آماده شدن برای آزمون فردا بود. 

«ناگومو-سنپای، منم ایچینوسه.» 

«اوه، ایچینوسه؟ اگه بهم زنگ زدی، حدس می‌زنم درمورد معامله‌مون باشه، درسته؟» 

«بله. امروز با کل‍اس بی‌صحبت کردم. پس، فکر کردم یه‌بار دیگه با شما صحبت کنم و از همه چی مطمئن شم.» 

ناگومو گفت: «قولی که بهت دادم تغییری نمی‌کنه. و این هم باید انجام بدی که تا آخرین امتیاز همکل‍اسی‌هات رو جمع کنی. حتی یه امتیاز هم نذار باقی بمونه. ما نمی‌تونم بدون شریک شدن این درد، از کشتی خارج بشیم.» 

«من هم همین فکر رو می‌کنم… من هم همین فکر رو می‌کنم…» 

ناگومو قرار نبود همه‌ی امتیازهای کل‍اسش رو به ایچینوسه بده و بقیه‌ی کل‍اس بی‌با جیب پر باقی بمونن. این یکی از شرایط اون بود. اون مقداری امتیاز ذخیره کرده بود – درواقع نزدیک به ده میلیون – اما واضحه که نمی‌تونه همه‌ش رو قرض بده. 

با این حال، حتی اگه ناگومو هم چیزی نگفته بود، ایچینوسه تموم تل‍اشش رو می‌کرد تا مبلغ وام رو کاهش بده. 

ناگومو پرسید: «چقدر امتیاز کم داری؟» 

«چهار میلیون و چهل و سه هزار و نوزده امتیاز.» 

«که اینطور. خب، می‌تونم اون رو پوشش بدم. با این اوصاف، این برای من تو آزمونی که پیش‌رو داریم نقطه ضعف می‌شه.» 

«بله…» 

باری که ناگومو بر دوش می‌کشید بسیار مهم بود. اگه کسی از کل‍اس خودش در آزمون بعدی اخراج می‌شد، باید اقدام می‌کرد. که این یعنی ممکن بود حتی به‌خاطر قرض دادن چهار میلیون امتیاز تو مشقت قراره بگیره. ایچینوسه هم به‌طرز دردناکی از این خوش‌شناسی آگاه بود. 

اون گفت: «من واقعاً متاسفم که چنین درخواست خودخواهانه‌ای کردم.» 

ناگومو پرسید: «نه. مشکلی نیست. از دست دادن هیچ‌کس شخصیت «تو» رو می‌رسونه. اما، خب، شرط دیگه‌ای که برای قرض دادن امتیازها گذاشتم رو یادته، درسته؟ »

«… بله. منظورت اینه که، با هم بریم سر قرار دیگه…؟» 

«بله. من آماده‌م که در صورت موافقت با این شرایط، همین الآن امتیازات خصوصی رو برات انتقال بدم.» 

ایچینوسه پرسید: «… تا نیمه‌شب وقت تصمیم‌گیری دارم، درسته؟» 

«هنوز مرددی؟ فدا شدن یه نفر از کل‍است چیزی نیست که تو بیشتر از همه چی می‌خوای جلوش رو بگیری؟» 

«آره، البته که می‌خوام جلوش رو بگیرم. فقط، خب، یکم مضطربم.» 

«مضطرب؟» 

صحبت کردن برای ایچینوسه دردناک بود، اما آب دهنش رو قورت داد تا از فشار خارج بشه. 

پرسید: «سنپای، تو… خب، اوم، دوستم داری؟» 

«چی؟» 

«هیچی. متاسفم. چیز بی‌ادبانه‌ای بود که پرسیدم… فقط، خب، فکر می‌کردم هدف قرارداد همینه.» 

«اگه تو رو دوست نداشتم، اون شرط رو تو قراردادمون قرار نمی‌دادم.» ناگومو بدون از دست دادن فرصت پاسخ داد. 

ایچینوسه از شنیدن این جمله خوشحال شد، اما هنوز نتونست نگرانیش رو پنهان کنه. 

ناگومو گفت: «اگه قبوبته، همین الآن امتیازات رو برات می‌فرستم.» 

«لطفاً صبر کنید. من می‌خوام به تل‍اشم ادامه بدم. تا آخرین لحظه.» 

«چند روز گذشته همین کار رو نکردی؟» 

آهسته، اما ضرب‌ال‍اجل ناگومو نزدیک می‌شد. 

«احتمال‍ا نمی‌تونید از سال دوم و سوم قرض بگیری، درسته؟ حتی احتمال کمتری وجود داره که بتونی از سال اولی‌های دیگه چیزی دریافت کنی، به هرحال دشمنتن.» 

ناگومو به‌خوبی می‌دونست تنها کسیه که می‌تونه بیشتر از چهار میلیون بهش قرض بده. با این حال، ایچینوسه رو فشار نداد. 

به هرحال، واضح بود که فقط مسئله زمانه که برای کمک بیاد سمتش. 

«مراقب خودت باش. من از دسته آمادیی هستم که درمورد زمان خیلی حساسم.» 

«متوجهم. مطمئناً بعداً باهاتون تماس می‌گیرم.» 

ایچینوسه تماس رو پایان داد. به دیوار کنارش تکیه داد و آه عمیقی کشید. 

حفاظت از همکل‍اسی‌هاش، اولین و مهمترین الویتش بودن. اگه ناگومو می‌تونست بهش تو انجام این کارها کمک کنه، احساس می‌کرد که باید شرایطش رو بپذیره. با این حال، ایچینوسه هیچ تجربه‌ای درمورد «عشق» نداشت. 

نمی‌تونست تصور کنه شروع رابطه با کسی به این شکل طبیعی باشه. 

مهمتر از اون، هرچقد… قبلش به اون می‌گفت که این یه اشتباه خواهد بود. 

اینکه قرار گذاشتن با کسی فایده‌ای نداره مگه اینکه هر دو نسبت به هم عل‍اقه‌ای داشته باشن. 

آه سنگین دیگه‌ای کشید. 

اگه قبول می‌کرد، می‌تونست همکل‍اسی‌هاش رو نجات بده و این بهترین و تنها گزینه‌ی موجود بود، پس…

اما حتی در آخرین لحظه ممکن، قبلش به اون فرمان ترمز می‌داد. اون پیش‌بینی شومی داشت که اگه همچین شرایطی رو قبول کنه، دیگه قرار نیست خودش باشه. 

به خودش گفت: «به خودت بیا ایچینوسه.» 

ایچینوسه به‌آرومی به هر دو گونه‌ش می‌کوبد: «خیلی خب.» 

به خودش اطمینان می‌ده: «من… از همه محافظت می‌کنم.» 

درحالی که یه‌بار دیگه عزمش رو جذب کرده بود، به آرومی به‌خودش لبخند زد. 

 

۴

اجازه بدید برگردیم به چند روز قبل از تصمیم‌گیری ایچینوسه درباره‌ی پیشنهاد ناگومو. 

کل‍اس اِی برخل‍اف بقیه‌ی کل‍اس‌ها، با آغوش باز از این آزمون ویژه‌ی تکمیلی استقبال کرده بودن. به این دلیل که اون‌ها سریع‌تر از هر کل‍اس دیگه‌ای به نتیجه می‌رسیدن. 

«بقیه‌ش کار شماست که بین خودتون بحث کنید و مطمئن بشید تا روز رأی‌گیری به نتیجه می‌رسید.» 

معلم کل‍اس اِی، ماشیما، توضیحاتش رو به پایان رسوند. 

ساکایاناگی بدون اینکه از روی صندلی بلند بشه، صحبت رو آغاز کرد و بدون تردید کاتسوراگی رو نامزد اخراج کرد. 

«فکر کنم دوست دارم کاتسوراگی-کون با این آزمون خارج بشه.» 

کاتسوراگی، با چشمان بسته و دست به‌سینه، کامل‍ا بی‌حرکت موند. 

توتسوکا یاهیکو، دوست وفادارِ کاتسوراگی، تنها کسی بود که در برابر پیشنهاد ساکایاناگی مقاومت نشون داد. 

«هههه! این یعنی چی؟ این عادل‍انه نیست!» 

«بس کن یاهیکو.» 

با این حال، کاتسوراگی با قاطعیت یاهیکو رو کنار زد و از اون خواست که کنار بایسته. 

«ا-اما، کاتسوراگی-سان!» 

کاتسوراگی گفت: «قصد دارم هر اتفاقی که قراره بیفته رو قبول کنم.» 

«به‌نظر میاد هیچ اعتراضی وجود نداره. یا بهتره بگم جایی برای اعتراض وجود نداره.» 

اکثریت کل‍اس اِی از قبل در جناح ساکایاناگی بودن. 

بعضی از دانش‌آموزها از وضع حاکم ناراحت بودن، اما برای شورش کافی نبود. به‌منظور اطمینان از اینکه می‌تونن با خیال راحت و ایمن فارغ‌التحصیل بشن، همچنان همسویِ ساکایاناگی بودن. تنها کسی که مقاومت نشون داد توتسوکا بود که به کاتسوراگی ایمانی کورکورانه داشت. اما خود کاتسوراگی بهتر از هرکسی متوجه شده بود که این قرار نیست فایده‌ای داشته باشه. 

«خب پس، بیاید با دست‌هامون رأی‌گیری کنیم. اگه با اخراج کاتسوراگی-کون در رأی‌گیری آخر هفته مشکلی ندارید، لطفاً دست‌تون رو ببرید بال‍ا.» 

دست همه‌ی همکل‍اسی‌هایشان یکباره بال‍ا رفت. به‌استثنای توتسوکا، کاتسوراگی و ساکایاناگی… همه‌ی سی و هفت دانش‌آموز دیگه با این پیشنهاد موافق بودن. 

ماشیما بی‌سروصدا چشمانش رو برگردوند، طوری که انگار انتظار داشت همه چی این‌طور پیش بره. 

اون (ماشیما) گفت: «خب پس، به‌نظر میاد بحث درمورد این آزمون تموم شده.» 

یاهیکو فریاد زد: «واقعاً اینا رو قبول داری؟!» 

«مشکلی نیست، یاهیکو.» 

توتسوکا تا آخر مقاومت کرد، اما کاتسوراگی حتی سعی نکرد با ساکایاناگی بحث کنه. 

کاتسوراگی گفت: «قراردادی که من منعقد کردم هنوز پابرجاست، حتی همین الآن. اینکه کل‍اس اِی بی‌معنی امتیازهای خصوصی به ریوئن از کل‍اس دی پرداخت می‌کنه رو کامل گردن می‌گیرم.» 

«و-ولی ما به‌خاطر اون امتیاز کل‍اسی گرفتیم، درسته؟! بی‌معنی نبود! گذشته از این، از اونجایی که کل‍اس دی باید یه‌نفر رو اخراج کنه، ممکنه اون ریوئن باشه! اگه این اتفاق بیفته، حتی اگه کاتسوراگی-سان رو اخراج نکنیم، قرارداد باطل می‌شه!» 

«یاهیکو کافیه.» 

توتسوکا تنها کسی بود که تازه گرم شده بود، اما کاتسوراگی یه‌بار دیگه با لحنی محکم‌تر از قبل سرکوبش کرد. 

«کاتسوراگی-سان…!» 

با وجود اینکه این وضعیت باید بیشتر از هرکس دیگه‌ای به کاتسوراگی صدمه زده باشه، سخت تل‍اش کرد تا خونسردیش رو حفظ کنه. 

توتسوکا حرکت کرد و روی صندلیش نشست و سرش رو پایین انداخت. 

«خب، شخصاً اگه قبول کنه راه درست رو انتخاب کنه برام مهم نیست، می‌دونی؟ به هرحال سخنرانی جالبی بود.» 

«خوبه. من مخالفتی با اخراجم ندارم.» 

«اینطوریه پس؟ خب پس بیاید به خواسته‌های کاتسوراگی-کون عمل کنیم.» 

بعد از کمتر از پنج دقیقه، کل‍اس‌ای به نتیجه‌ای اجماعی رسیده بود. سپس کل‍اس طبق معمول وقتش رو سپری کرد طوری که انگار هیچ‌وقت صحبتی از آزمون مطرح نشده بود. کاتسوراگی از جاش بلند شد و به راهرو رفت تا تنها بمونه. طبیعتاً توتسوکا هم به‌دنبالش رفت. 

«کاتسوراگی-سان واقعاً با اخراج شدنت مخالف نیستی؟» 

«… کاری نمی‌شه انجام داد. دانش‌آموزهای دارای نفوذ بال‍ا مزیت زیادی تو این آزمون دارن. مهم نیست چقدر سخت بجنگیم، به‌هیچ‌وجه نمی‌تونم با تعداد آرای انتقادی جناح ساکایاناگی بجنگم.» 

«و-ولی، من مطمئنم دانش‌آموزهایی وجود دارن که با ساکایاناگی مشکل دارن. اگه اون‌ها رو کنارمون جمع کنیم، ممکنه-» 

کاتسوراگی گفت: «تو قبل از امروز، بارها و بارها بهم کمک کردی و من بابتش ازت ممنونم.» 

«کاتسوراگی-سان…» 

«اما بعد از اخراج من پیرویِ ساکایاناگی شو. اگه مثل احمق‌ها باهاش مخالفت کنی، تبدیل به هدف بعدی‌ایش می‌شی، یاهیکو. 

دقیقاً به همین دلیل بود که کاتسوراگی می‌دونست نباید اجازه بده توتسوکا با ساکایاناگی درگیر بشه. 

کاتسوراگی گفت: «این‌ها آخرین دستورات من برای توئه.» 

«لع-لعنتی…!» 

توتسوکا در ناامیدی درهم پیچید و فقط تونست سر تکون بده. 

 

۵

در همون روز، ساکایاناگی بعد از کل‍اس کامورو که روی صندلی نشسته بود رو صدا زد و گفت: «میای بریم بیرون ماسومی-سان؟» 

کامورو پاسخ داد: «… مطمئنا.» 

«شنیدم تو کافه‌بازار کیاکی یه نوشیدنی جدید سرو می‌شه. چطوره تو راه یکی از اون‌ها رو بزنیم به بدن؟» 

آخر این هفته یکی از همکل‍اسی‌هایشان اخراج می‌شد. شاگردی که ساکایاناگی شخصاً اون رو نامزد کرده بود. با این حال، اون مثل همیشه رفتار می‌کرد. 

«هی.» 

«چیه؟» 

«… هیچی.» 

کامورو نظرش رو تغییر داد و به این نتیجه رسید که پرسیدن بی‌معنیه. 

تصمیمات خونسرد ساکایاناگی تقریباً غیرانسانی بود. البته که خود کامورو هم دستِ کمی از اون نداشت، بنابراین فکر می‌کرد که احمقانه‌ست به این موضوع اشاره کنه. 

تماس تلفنی‌ای سکوت بین اون دو رو شکست. ساکایاناگی گوشیش رو از جیبش بیرون کشید و با لبخند نازک و شادی رو لبانش جواب داد. 

«روز بخیرتون بخیر، یامائوچی-کون. امیدوار بودم الآن باهام تماس بگیرید.» 

 

کامورو نق زد: «تو واقعاً سلقیه‌ی عجیبی تو انتخاب پسر داری…» 

این روزها، دیدن ساکایاناگی درحالی که با یامائوچی صحبت می‌کنه، واقعاً منظره‌ی غیرعادی‌ای نیست. اون‌ها تقریباً هر روز با هم تلفنی تماس می‌گرفتن و درمورد چیزهای بی‌اهمیت صحبت می‌کردن. 

«امروز؟ اوم، مشکلی نیست، بیا همدیگه رو ببینیم. ولی قبلش من چندتا کار دارم که اول باید به اون‌ها برسم، اگه یکم دیر بشه اشکالی نداره؟» 

براساس محتوای مکالمه، کامورو بل‍افاصله متوجه شد که این یه تماس تلفنی دوست‌داشتنی دیگه از یامائوچیه. 

«اما من الآن یکم سرم شلوغه، پس بعداً باهات تماس می‌گیرم.» 

چند ثانیه بعد به تماسش پایان داد و اضافه کرد: «خب پس. تصمیم گرفته شد. امشب با یامائوچی-کون مل‍اقات می‌کنم.» 

کامورو پرسید: «به‌نظر میاد این مدت خیلی باهاش صحبت کردی. چه برنامه‌ای داری؟» 

ساکایاناگی گفت: «عل‍اقه‌ی من رو جلب کرده.» 

«عل‍اقه‌ت؟ یعنی دوستش داری؟» 

«عجیبه؟» 

کامورو یامائوچی رو تصور کرد و فقط سرش رو تکون داد. 

«شوخی می‌کنی، مگه نه؟» 

«آره. شوخی می‌کنم. 

«خدایا…» 

«بهش آموزش می‌دم. برای اینکه ببینم می‌تونم از اون برای جاسوسی از کل‍اس سی استفاده کنم یا نه.» 

«آموزش به اون…؟ نمی‌تونه راحت باشه، درسته؟» 

«در واقع، درمورد اون همه چی به همین سادگیه. به‌عل‍اوه از اونجایی که یه آزمون نسبتاً جالب اعل‍ام شده، به این فکر می‌کردم که از اون به‌عنوان موش آزمایشی استفاده کنم.» 

ساکایاناگی درحالی که تصور می‌کرد چه اتفاقی میفته با خوشحالی لبخند زد. 

 

۶

اون شب، ساکایانگی و کامورو با یامائوچی تو مرکز خرید کیاکی قرار گذاشتن. 

با توجه به شرایط، برای جلوگیری از جلب‌توجه بیش از حد، اتاقی رو تو سالن کارائوکه اجاره کردن. 

«پس، اوه… کامورو-چان هم اومد.» 

«ببخشید. هنوزم برای ما خجالت‌آوره که با هم تنهایی قرار بذاریم…» 

«ن‍-نه خیلی خوبه، اتفاقا! خیلی خوشحالم که اصل‍ا با تو سر قرارم!» 

یامائوچی لبخند ناامیدانه‌ای زد و تمام تل‍اشش رو کرد تا از منفورشدن جلوگیری کنه. 

در واقع، می‌خواست به ساکایاناگی اعتراف کنه که تنها اومده بود و بعد از اون، اونا می‌تونستن به طور رسمی با هم قرار بزارن. 

با این حال، یامائوچی احساساتش رو کنار گذاشت. 

«یامائوچی-کون، تو این امتحان ویژه بعدی مشکلی برات پیش نمیاد؟» 

«عه؟» 

«خب، خیلی خوب می‌شه اگه مشکلی نداشته باشی، فقط…» 

صدای ساکایاناگی برای لحظه‌ای ساکت شد. 

«اگه اخراج بشی، دیگه نمی‌تونیم این‌طوری قرار بزاریم. این تنها چیزیه که من مطلقاً نمی‌خوام اتفاق بیفته.» 

با وجود اینکه نقش بازی کردن معصومانه و زیبای ساکایاناگی باعث شد تا کامورو احساس ناراحتی کنه، اما اجازه نداد حالت تهوع روی صورتش ظاهر بشه. 

این چیزی بیش‌تر از نقش بازی کردن ساکایاناگی برای اون نبود. 

تازشم، اگه بخواد تک‌تک نقش بازی کردن‌های ساکایاناگی رو جدی بگیره، احتمال‍ا عقلش رو از دست می‌ده. 

«من-من هم از اینکه اون اتفاق بیفته متنفرم!» 

«مثل این‌که احساسات ما به هم گره خوردن، اینطور نیست؟» 

ساکایاناگی با آهی آسوده به آرومی دست رو سینه‌اش گذاشت. 

«اگه چیزی تو رو آزار می‌ده، همیشه می‌تونی در موردش با من حرف بزنی، یامائوچی-کون.» 

«ولی…» 

«من و تو قطعاً دشمن‌های متقابل هستیم، اما این امتحان متفاوته. ما مجبور نیستیم با دانش‌آموزهای کل‍اس‌های دیگه رقابت کنیم، درسته؟» 

«درسته…» 

«و به همین دلیل، ممکنه به جای اون بتونیم با همدیگه همکاری کنیم.» 

«همکاری کنیم…؟» 

انگار که یامائوچی هم تا حدودی همین ایده رو داشته. 

«این فقط یه مثاله، اما… اگه از رای ستایشم برای تو استفاده کنم، اون‌وقت چی می‌شه یامائوچی-کون؟» 

با شنیدن این حرف، یامائوچی که همین رو پیش‌بینی کرده بود آب دهنش رو قورت داد. 

بقیه تا جایی که می‌تونستن از بقیه کل‍اس‌ها رای ستایش می‌خواستن. 

اون دسته از دانش‌آموزایی که در معرض خطر اخراج بودن، اون‌قدر ناامیدانه این رای‌های سرنوشت‌ساز رو می‌خواستن که برای به دست آوردن اون‌ها جلوی هر کل‍اسی خم‌وراست می‌شدن. 

«و-واقعا می‌خوای به من کمک کنی؟» 

«اگه مشکلی داری، من با کمال میل همکاری می‌کنم.» 

با این‌که یامائوچی در ظاهر خونسردی خودش رو حفظ می‌کرد، اما حرف‌های محبت‌آمیز اون روش تأثیر گذاشته بود و از ته دل خوشحال می‌شد. 

کل عمرش هرگز با دختری با این صمیمیت صحبت نکرده بود. به هر حال، شرم‌آوره که این دختر بفهمه اون مطلقاً هیچ تجربه‌ای در مورد عشق نداره. 

«بخوام راستش رو بگم… به نظر میاد اعضای کل‍اسم خیلی به من حسودی می‌کنن و نگرانم که اونا از رای‌های انتقادی خودشون برای استفاده کنن» 

«حسادت، درسته؟» 

«چون من تنها کسی هستم که می‌تونه این طور با تو قرار بزاره، ساکایاناگی-چان.» 

«این درسته، اینطور نیست؟ من اصل‍ا به پسرهای دیگه عل‍اقه ندارم.» 

نمی‌تونست خودش رو راضی کنه که بگه در معرض خطر اخراجه، چون نمره هاش بد بود. 

در عوض، یامائوچی می‌خواست که خودش رو خوب جلوه بده ساکایاناگی بیش‌تر از اون خوشش بیاد. 

«به هر حال، من می‌فهمم که تو چه شرایطی داری، پس بهت یه سری دستورالعمل سری میدم که کمکت می‌کنه، یامائوچی-کون.» 

«د-دستورالعمل سری؟» 

«آره. لطفا تقریبا با نیمی از کل‍استون دوست شو و سعی کن اونا رو به طرف خودت بکشونی. این طوری، می‌تونی شخص دیگه‌ای رو هدف قرار بدی و برای اخراج بهش فشار بیاری.» 

«اما… اگه این کار رو بکنم امکانش نیست که من خودم هدف بقیه بشم؟» 

«فکر کنم این درسته. این‌طور نیست که کسی بخواد به عنوان رهبر دیده بشه. به هر حال، اگه در نهایت با بی‌احتیاطی فرد اشتباهی رو عصبانی کنی، امکانش هست در عوض به خودت رای بدن.» 

یامائوچی به نشانه موافقت سرش رو تکون داد. 

«برای همین می‌خوام کمکت کنم.» 

«چ-چطور؟» 

«بیست نفر هستن که از من تو کل‍اس الف اطاعت می‌کنن، من به همه اونا می‌گم که به تو رای بدن، یامائوچی-کون.» 

«عه؟!» 

«تعداد زیادی از همکل‍اسی‌های تو هم باید مایل باشن که بهت رای ستایش بدن، درسته؟ با احتساب رای‌های اونا، حتی اگه در نهایت بیش‌تر از ۳۰ تا رای انتقادی بگیری، آرا تقریباً همدیگه رو خنثی می‌کنن. خیلی بعیده که از مدرسه اخراج بشی.» 

«د-داری جدی می‌گی؟» 

«البته. حتی اگه بیست تا رای بیاری، امنیت تو تضمین نمی‌شه. برای همین باید افسار رو به دست بگیری و یه نفر دیگه رو قربانی کنی.» 

«اما کی؟» 

«بذار ببینیم… طبیعتا نمی‌تونی از دست کسی که به درد کل‍است می‌خوره خل‍اص بشی. ماسامی-سان، کسی که مناسب باشه تو فکرت نیست؟» 

«…آیانوکوجی چطوره؟» 

«آیانوکوجی…کون، این‌طور نیست؟ فکر کنم اسمش رو شنیدم، ولی…» 

«اوه، اون همون آدمیه که اصل‍ا سر و کله‌اش پیدا نمیشه. چطور باید توضیح بدم…؟» 

«می‌تونی جزئیات رو بگی. به نظر میاد هدف عالی‌ای باشه. شما دو تا خیلی به هم نزدیک نیستید، هستید؟» 

«به هیچ وجه! اون فقط یکی از همکل‍اسی هاست!» 

«پس، بزار قربانی بشه.» 

«ولی…» 

آرزوی یامائوچی برای نجات خودش در تضاد با اکراه اون برای قربانی کردن یکی از همکل‍اسی‌هاش بود. 

اما نیازی به گفتن نیست، تمایل اون برای محافظت از خودش خیلی قوی‌تر بود. 

«فکر می‌کنم قطع رابطه با همکل‍اسی‌ها دردناکه، مهم نیست که چه رابطه‌ای با اونا داشتم، برای همین سعی می‌کنم از فکر کردن بیش از حد بهش خودداری کنم. به گمونم هدف مناسبی رو انتخاب کردیم، پس فقط باید اون رو قبول کنیم.» 

ساکایاناگی با چهره‌ای به اون لبخند زد که انگار داشت می‌گفت: «اینطوری، قلبت اون‌قدرها هم آسیب نمی‌بینه، درسته؟» 

«دوشنبه آینده، بعد از تموم شدن این امتحان، می‌خوای دوباره همدیگه رو مل‍اقات کنیم، فقط ما دو نفر؟ چیزی هست که می‌خوام به تو بگویم، یامائوچی-کون. یه چیز خیلی مهمه.» 

«!» 

یامائوچی تعجب کرد. حرف‌های اون ضربه نهایی رو وارد کرد و اون رو کامل‍ا مجذوب خودش کرد. 

تخیلش از کنترل خارج شد در حالی که یه اعتراف عشقی رو در آینده از طرف ساکایاناگی تصور می‌کرد. 

یامائوچی برای اینکه رویاهایش رو به واقعیت تبدیل کنه، تمام تل‍اشش رو می‌کرد تا از اخراج شدن خودش جلوگیری کنه. 

حتی مهم‌تر از اون، اگه با موفقیت استراتژی‌ای رو که مطرح کرده بود اجرا نمی‌کرد، ممکن بود دختر تایلندی ازش متنفر بشه. 

این فکرها تنها چیزی بود که به اون انگیزه می‌داد. 

«پس، اجازه بده با شناختن کسایی که به نظر می‌رسه دوست‌های آیانوکوجی-کون هستن، شروع کنیم. بهترین کار اینه که بتونیم بی‌سر و صدا اون رو بدون خبردار شدن از این موضوع اخراج کنیم.» 

«فهمیدم.» 

«اما قبلش، یه نصیحتی برای تو دارم، یامائوچی-کون.» 

«نصیحت…؟» 

«لطفا به کسی نگو که ما به تو رای می‌دیم. این خطر وجود داره که همکل‍اسی‌هات از تو رنجیده‌خاطر بشن، در صورتی که با بی‌احتیاطی در موردش صحبت کنی.» 

«صد در صد همین‌طوره…» 

اگه بفهمن که یامائوچی تنها کسی هست که از آسیب امتحان در امانه، معلومه که حسادت و دشمنی به وجود میاد. 

«فهمیدم. چیزی نمی‌گم.» 

«خیلی ازت ممنونم.» 

«اما… اوهوم.» 

«چیه؟» 

«اوهوم، این نیست که من به تو شک دارم، فقط… واقعاً از رای ستایش خودت برای من استفاده می‌کنی؟» 

«می‌گی که می‌خوای قرارداد کتبی داشته باشی؟» 

«فقط اینه که من یه جورایی نگرانش هستم…» 

یامائوچی نگران بود چون به یه توافق شفاهی ساده اعتماد نداشت، چیزی که برای ساکایاناگی کامل‍ا قابل‍انتظار بود. 

«فکر می‌کنی که من به تو خیانت کنم یامائوچی-کون؟ حتی اگه بخوام، دلیلی برای انجام چنین کاری وجود نداره. اما اگه واقعاً نمی‌خوای حرفم رو باور کنی، فراموش کن که این گفتگو اصل‍ا وجود داشته. اگه واقعاً نمی‌تونی به قولم اعتماد کنی، فکر می‌کنم باید در مورد قرار مل‍اقات دوشنبه آینده تجدید نظر کنم.» 

«ص‍-صبر کن! بهت اعتماد دارم! من بهت اعتماد دارم!» 

وقتی ساکایاناگی سعی کرد عقب نشینی کنه، یامائوچی مشتاقانه سعی کرد اون رو برگردونه. 

«ببخشید که بهت شک کردم…» 

«عیبی نداره. من درک می‌کنم که مضطرب باشی.» 

ساکایاناگی با لبخندی آروم، آخرین اخطارش رو به یامائوچی داد. 

«پس… یامائوچی-کون، اگه بفهمم بعدا از من استراق سمع می‌کنی، عکس‌های مخفیانه می‌گیری، یا مخفیانه حرف‌های ما رو ضبط می‌کنی، رابطه ما تموم می‌شه. ما دو نفر با هم دشمن می‌شیم.» 

«م‍-مشکلی نیست! هرگز چنین کاری انجام نمی‌دم!» 

«خیلی خب. پس، ماسومی-سان، اگه می‌خوای، لطفاً اون رو بازرسیش کن.» 

«آه؟ من؟» 

«لطفا.» 

«…باشه.» 

علیرغم این بی‌میلی، کامورو یامائوچی رو بازرسی بدنی کرد. 

«داره جالب می‌شه.» 

برای ساکایاناگی، این چیزی بیش‌تر از یه بازی نبود. 

تو ذهن اون، نتیجه همه اینا از همون اول مشخص شده بود. 

بعد از رفتن یامائوچی، ساکایاناگی با کامورو تو اتاق کارائوکه موندن. 

«فعل‍ا به خونه نمی‌ریم؟» 

ساعت کمی از ۸ شب گذشته بود. 

این مرکز خرید فقط تا ساعت نه به روی دانش آموزها باز بود و سالن کارائوکه هم به زودی تعطیل می‌شد. 

«ماسومی-سان، درباره این استراتژی که من پیشنهاد دادم، چه فکری می‌کنی؟» 

«منظورت چیه…؟» 

«آیانوکوجی-کون یه شخص معمولی نیست. تو خودت متوجه این موضوع شدی، درسته؟» 

«خب، می‌دونم که تو بیش از حد به اون عل‍اقه‌مند شدی.» 

«چیزی فراتر از یه عل‍اقه عادیه، این‌طور نیست؟ قبل‍ا به اون نزدیک بودی. حتما بهش توجه کردی.» 

با این‌که در مورد چیز خاصی مطمئن نبود، اما اون پسر شخص ناخوشایندی بود. مثل دانش‌آموزی به نظر می‌اومد در هاله‌ای از رمز و راز پنهان شده. 

این برداشتی بود که کامرو از اون داشت. 

«اون قدرتمنده.» 

«…چقدر قدرتمند؟» 

«کسایی مثل کاتسوراگی-کون، ریوئن-کون، و ایچینوسه-سان اصل‍ا در مقابل اون شانسی ندارن.» 

«واقعا؟ پس تو چی؟» 

«هوم… کی می‌دونه؟» 

«جدی می‌گی…؟ باورم نمی‌شه که تو داری این حرف رو می‌زنی.» 

کامرو تعجب کرد. اون فکر می‌کرد که ساکایاناگی می‌گه می‌تونه بدون هیچ تردیدی اون رو شکست بده. 

«البته این امکان وجود داره که بتونم اون رو شکست بدم. با وجود چیزی که کمی قبل گفتیم، این هم درسته که من دقیقاً نمی‌دونم چه توانایی داره. خب… فکر می‌کنم این کمی فرق داشته باشه. شاید فقط بخشی از من بخواد اون حریفی باشه که خیلی از من قوی‌تره.» 

این احساس مرموزی بود که قبل‍ا هرگز متوجهش نشده بود. 

«امیدوارم ببینم که قبل از اخراج همه‌چیز رو جدی می‌گیره.» 

این چیزی بود که ساکایاناگی از ته دل می‌خواست. 

 

 

۷

ساکایاناگی و یامائوچی پنجشنبه به قرارشون آمدند. 

از شروع روز بعد ساکایاناگی وقتی ک داشت مهره‌های شطرنج رو که قبل از ورود یامائوچی روی صفحه چیده شده بودند و حرکت میداد به گرفتن اطل‍اعات از یامائوچی ادامه داد. 

اون در طول این امتحان دوستانه به یامائوچی یاد داد تا در طول این امتحان چه کاری و چه طوری انجام بده. 

ساکایاناگی پرسید: «می‌دونم خیلی از همکل‍اسی‌هات از رأی اعتراضی‌شون برای آیانوکوجی-کون استفاده می‌کنن، مگه نه؟» 

یامائوچی: «بیست و یک نفر در کل.» 

یامائوچی بیشتر از انتظار ساکایاناگی رای جمع کرده بود. ساکایاماگی تحت تاثیر قرار گرفته بود. 

احتمال‍ا همه چی خوب پیش نمی‌رفت اگه یامائوچی اینکارو تنها انجام می‌داد. 

ساکایاناگی: «به‌نظر میاد در هر شرایطی کمک خواستن از کوشیدا-سان برای گرفتن نقش واسطه تصمیم درستی بود. کوشیدا آدمی هست که به همکل‍اسی‌هاش وقتی حرکت بعدیش و انتخاب کرده نخ می‌داد.» 

یامائوچی: «خب آره همونطوره که گفتی ساکایاناگی-چان.» 

ساکایاناگی این موضوع رو درنظر گرفته بود که یامائوچی نتونه به‌راحتی آیانوکوجی و پایین بکشه بدون کمک کوشیدا-سان. مهم‌تر از اون نکات جالبی رو راجع به کوشیدا یاد گرفته بود. 

ساکایاناگی پرسید: «وقتی که رفتی از کوشیدا کمک بخوای گریه کردی تا قانعش کنی؟» 

یامائوچی با حالت حق به جانب جواب داد: «من هیچ کار خارج از برنامه‌ای انجام ندادم.» 

ساکایاناگی و کامورا مکالمه‌ای از طریق جشم برقرار کردند که بله احتمال‍ا یامائوچی جست وخیز و شروع کرده بود تا کوشیدا رو متقاعد به کمک کردن بکنه. 

ساکایاناگی گفت: «پس بنظر می‌رسد مهارت‌های مذاکره تا مثال زدنیه.» 

یامائوچی: «آره خب.» 

ساکایاناگی: «به هرحال من فردا دوباره با تو درباره آزمون تماس می‌گیرم.» 

یامائوچی: «گرفتم.» 

مهم‌تر اینکه فردای ماجرا پنچشنبه بود و ساکایاناگی تصمیم درست و گرفته بود. اکنون سوال این بود که یامائوچی چگونه می‌تواند دامنه فعالیت خودش و افزایش بده تا همکل‍اسی‌های بیشتری و کنار خودش جمع کنه. 

وفتی صحبت ساکایاناگی تموم شد کامورو شروع به صحبت کرد: «تو واقعا فکر می‌کنی کوشیدا-سان کمک کنه یه نفر از مدرسه اخراج بشه؟» 

ساکایاناگی: «اگه یه نفر پیشش گریه گنه هیچ راهی وجود نداره که بهش کمک نکنه. و تو باید سخنگوی ماهری باشی تا بتونی این تعداد از دانش‌آموز هارو متقاعد کنی تا برای رای گیری یکی و اخراج کنن و بنظر میرسه کوشیدا سان کامل‍ا خوشصحبت باشه.» 

ساکایاناگی همونطور که مهره وزیرش و نگه داشته بود به کامورو خیره شد و پرسید: «به‌نظرت بعدش چه اتفاقی ممکنه بیفته؟» 

کامورو: «در این برحه آیانوکوجی به اندازه کافی رأی منفی برای حذف شدن می‌گیره… ولی اگر به همون اندازه که تو می‌گی دشمن قوی باشه تل‍اشی در این باره نباید بکنه؟» 

ساکایاناگی پرسید: «حتی اگه ندونه که داره مورد هدف قرار می‌گیره؟» 

کامورو: «با این حال اون روش رو نمی‌دونه.» 

ساکایاناگی: «اون همیشه محتاط بوده. حتی اگه ندونه که الآن داره مورد هدف قرار می‌گیره با توجه به ذات آزمون اون احتمال اینو غیرممکن نمیدونه که که چند تا رای منفی بگیره و با توجه به اون به اقدامات متقابل جلوتر از زمان فکر خواهد کرد.» 

کامورو: «چه نوع اقدامات متقابلی؟» 

ساکایاناگی: «مثل اینکه در مقابل همه ثابت کنیم دانش آموزی وجود داره که کل‍اس و عقب نگه داره این می‌تونه با هر نوع دلیلی باشه اما هرچه این دانش‌آموز ناتوان‌تر باشه این روش فوری و موثرتر خواهد بود. 

ساکایاناگی می‌تونه سناریویی تصور کنه که در کل‍اس «سی» کمی جلوتر در آینده اجرا بشه. برای مثال یامائوچی-کون بامن کار می‌کنه تا یک دوست رو حدف کنه که اون دوست آیانوکوچی-کون باشه. اگر چنین چیزی آشکار شود پس اون کاندیدای ایده‌آل برای چنین اقدام متقابلی از سمت آیانوکوجی خواهد بود. 

کامورو: «با برداشت از حرف هات داری می‌گی که برات مهم نیست که کدوم یکی از یامائوچی-کون یا آیانوکوجی-کون اخراج بشن؟» 

ساکایاناگی با دست آزادش شاه حریف و گرفت و گفت: «نه کامورو تو باید شاه رو برای حرکت آخرت نگه داری.» 

اون درحالی داشت این مکالمه و انجام میداد که تک تک حرکات این بازی و تحت کنترل داشت. 

 

۸

شب جمعه بود، روز قبل از آزمون، و ساکایاناگی تو اتاق کارائوکه بود و برای آزمون فردا آماده می‌شد. 

«وضعیت چطوره؟» 

در مجموع چهار نفر از جمله ساکایاناگی اونجا بودن. سه نفر دیگه کامورو و هاشیموتو و کیتو بودن. 

«به‌نظر می‌رسه که همه چیز امروز در معرض دید عموم قرار گرفته. هوریکیتا-سان متوجه شد که چه اتفاقی داره میفته و اینکه من دارم با یامائوچی-کون همکاری می‌کنم رو فاش کرد.» 

ساکایاناگی گفت: «کنجکاو بودم بدونم که این اطل‍اعات از کجا به بیرون درز پیدا کرده؟» یه سیب‌زمینی سرخ کرده‌ی فرانسوی رو گرفت و تو دهنش گذاشت. 

یکی از دانش‌آموزها که نظاره‌گر بود، گفت: «ساکایاناگی، این از طرف کارویزاوا بوده. قبل‍ا این رو گفته بودم، نه؟ گفتم که اگه واقعاً می‌خوای مطمئن بشی که آیانوکوجی از مدرسه اخراج می‌شه، پس کارویزاوا نباید به گروه یامائوچی بیاد.» 

هاشیموتو ماسایوشی. اون یکی از دوستای نزدیک ساکایاناگی و دانش‌آموزی بود که به آیانوکوجی شک داشت. درحالی که آیانوکوجی رو تعقیب می‌کرد، مل‍اقات مخفیانه‌ش رو با کارویزاوا دید. و برای همین، هاشیموتو به ساکایاناگی پیشنهاد کرده بود که کارویزاوا رو تو گروه یامائوچی نذاره. اوایل، ساکایاناگی موافقت کرده بود. 

اما روز پنجشنبه‌نظرش عوض شد. و حال‍ا حقیقت معلوم شده بود. 

هاشیموتو گفت: «بهترین استراتژی این نیست که مطمئن بشیم آیانوکوجی تا پایان آزمون از هدف قرار گرفتنش خبر نداشته؟ قبل هم همین رو نگفتم؟» 

«آره. کامل‍ا نصیحتت رو یادم میاد. تو گفتی که آیانوکوجی-کون و کارویزاوا-سان ممکنه یه‌جور رابطه غیرعادی داشته باشن. به‌عبارت دیگه، اگه اون متوجه می‌شد، احتمال اینکه حرف‌ها به گوش آیانوکوجی-کون برسن بال‍ا می‌رفت.» 

دقیقاً به همین دلیل بود که ساکایاناگی تصمیم گرفت فرستادن کارویزاوا رو به گروه یامائوچی به تعویق بندازه. اون عمدا منتظر موند تا سه‌شنبه و چهارشنبه بگذره، و بعدِ روزِ پنجشنبه این کار رو انجام داد. با توجه به چیزی که امروز اتفاق افتاده، اون می‌تونن نتیجه بگیرن که به احتمال زیاد کارویزاوا اطل‍اعاتی رو برای آیانوکوجی فاش کرده. 

کامورو گفت: «تو حرکت بدی زدی، ها، ساکایاناگی؟» 

صدای کامورو بود که تا الآن ساکت نشسته بود. 

هاشیموتو تحلیل خودش رو در مورد اینکه چرا ساکایاناگی چنین حرکت ضعیفی انجام داده توضیح داد. 

اون گفت: «اگه ما موفق می‌شدیم کارویزاوا، رهبر دخترای کل‍اس سی رو گول بزنیم، می‌تونستیم از همه طرف رأی انتقادی رو سر آیانوکوجی بریزیم. امکانش هست که از هدف‌مون که بیست رأی بود جلو بزنیم و به سی رأی نزدیک‌تر بشیم. یکم حریص شدی.» 

«من می‌دونستم که اونا قراره یه محاکمه کل‍اسی داشته باشن. دیر یا زود اتفاق میفته.» 

اما اگه این موضوع معلوم نمی‌شد، یامائوچی ممکن بود راهی برای نجات پیدا کردن داشته باشه. 

ساکایاناگی با شنیدن تمام تئوری‌های اونا، نمی‌تونست بهش خوش نگذره. 

«گیاهخوارها زمانی که بدونن در شرف طعمه شدن برای یه شکارچی هستن، آخرین مقاومت رو از خودشون نشون میدن. اما دقیقا به همین دلیله که به‌نظر من جالب میاد. نمی‌خوای ببینی تو زمانی که باقی مونده باهاش چیکار می‌کنه؟» 

«اینکه چطور مبارزه می‌کنه؟» 

«برای همین هم عمدا به کارویزاوا اطل‍اعات دادی؟ چون می‌خواستی این رو ببینی؟» 

«همچنین به من این اجازه رو می‌ده تأیید کنم که حرف تو درست بوده.» 

هاشیموتو گفت: «اما آیانوکوجی در مورد اون با هوریکیتا مشورت کرد و با این کارش، اون اطل‍اعات رو برای همکل‍اسی‌هاش فاش کرد. حال‍ا ما نمی‌دونیم چخبره. حتی اگه یامائوچی به‌دلیل رأی‌های ستایشی که از ما می‌گیره اخراج نشه، امکان نداره که آیانوکوجی هم اخراج بشه. من حتی نمی‌دونم که کی قراره اخراج بشه.» 

کامورو گفت: «تازشم، این اشتباه نبود که وقتی صحبت از رأی انتقادی بقیه به آیانوکوجی می‌شه، چیزها رو به وعده‌های گفتاری محدود کنیم، نه اینکه بریم سراغ قراردادهای مکتوب؟ باید تعجب کنم که چند نفر بعد از فهمیدن چیزی که امروز خبرش پخش شد، نظرشون عوض می‌شه…» 

رأی‌های انتقاد به آیانوکوجی حسابی کم می‌شه، درحالی که رأی انتقادی برای یامائوچی زیاد می‌شه. با این حال، یامائوچی بیست رأی ستایش رو از کل‍اس اِی می‌گیره، پس می‌تونه نجات پیدا کنه. با توجه به اون، تشخیص اینکه کی در نهایت بیشترین رأی انتقاد رو به‌دست میاره، کار آسونی نبود. 

ساکایاناگی با شنیدن نظریه‌های هاشیموتو و کامورو لبخند زد. با خودش فکر کرد که از همین الآن می‌تونه نتیجه رو ببینه. نتیجه‌ای که هنوز برای کامورو، هاشیموتو، یامائوچی یا بقیه قابل تشخیص نبود. 

موبایلش رو که خاموش کرده بود بیرون آورد. وقتی دوباره روشنش کرد، تماس‌ها و پیام‌های خیلی زیادی از یامائوچی پیدا کرد. تو این فکر بود که رأی‌های ستایش کل‍اس اِی به کجا ختم می‌شه. می‌خواست بدونه واقعا بهش رأی می‌دن یا نه. 

خب، طبیعی بود که تا این حد اضطراب داشته باشه. 

ساکایاناگی گفت: «چیزی هست که فراموش کردم بهتون بگم. چیزی خیلی مهمی در مورد یامائوچی-کون.» 

و بعد به همه چیزایی رو گفت که ظاهراً از فراموش کردن‌شون هیچ احساس بدی نداشت.

قبلی
بعد
اطلاعات محصول

نظرات فصل " قسمت 06 "

بحث و گفتگو

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

*

مشابه

photo_2022-06-24_13-54-08
Duke Pendragon
3 تیر 1401
Mushoku Tensei-noveleto
Mushoku Tensei
5 مهر 1401
IMG_20221122_121448_855
Berserk of Gluttony
29 بهمن 1401
IMG_20230204_120541_035
You Like Me, Not My Daughter?!
18 اسفند 1401
برچسب ها:
novel Welcome to Classroom of the Elite, Welcome to Classroom of the Elite, جلد 7 کلاس نخبه ها, جلد 7.5 لایت ناول کلاس نخبه ها, جلد 8 لایت ناول کلاس نخبه ها, جلد 9 لایت ناول کلاس نخبه ها, جلد هشت لایت ناول کلاس نخبه ها, دبیرستان نخبه ها, لات ناول دبیرستان نخبه ها, لایت ناول کلاس نخبه ها, ناول کلاس نخبه ها

نماد اعتماد

logo-samandehi

تمامی حقوق برای ناولتو محفوظ میباشد

قسمت پولی

ابتدا باید وارد شوید