Welcome to Classroom of the Elite - قسمت 02
رای کلاسی
روز بعد، سه شنبه ۲ مارس.
کمی بعد از به صدا دراومدن زنگ، چاباشیرا به کلاس اومد. یه اتفاق معمولی که هر روز صبح میافتاد. کلاس بسیار آرومش بود.
دیروز اعلام شد همه ما بدون هیچ دردسری آزمون پایان سال رو قبول شدیم. هنوز چند روز تا شروع امتحان نهایی ویژه سال اولیها تو ۸ مارس مانده بود، پس تعجبی نداشت بقیه در آرامش کامل به سر ببرن.
ولی، چاباشیرا که پشت تریبون وایساده بود، چهرهی عبوستری نسبت به روزهای گذشته داشت؛ هالهی پرتنشی که ساطع میکرد به بقیه هم سرایت کرده بود.
«اوم، اتفاقی افتاده؟»
هیراتا، که همیشه ثبات کلاس اولویت اولش بود، رشته کلام رو به دست گرفت و حرف زد.
چاباشیرا به جای جواب دادن همینطوری ساکت موند. طوری بود که انگار خوش نداره حرفی بزنه.
اون همیشه بیرحمانه دربارهی آزمونی که پیشرو داشتیم توضیح میداد، فرقی نداشت چقدر موضوع جدی باشه. طولی نکشید که همه متوجه غیرعادی بودن شرایط شدن.
«…چیزی هست که باید به همهتون بگم.»
محکم حرف میزد. مثل همیشه خشن بود اما از صداش معلوم مشخصه که داره با خودش کلنجار میره.
«دیروز هم گفتم که آزمون ویژه سال اولیها هشتم مارس شروع میشه. بعد از این آزمون شما به سال دوم میرید.»
چاباشیرا تکه گچی برداشت و به سمت تخته سیاه رفت.
«امسال شرایط با سال قبل فرق داره.»
با حس کردن خطر هیراراتا پرسید: «فرق داره… چطور؟»
«حتی بعد از آزمون پایانی یکی از شما اخراج نشد. این اتفاق تو تاریخ مدرسه بیسابقه بوده.»
ایکه گفت: «خب این یعنی ما کارمون خیلی درسته، نه؟»
فکر کردم نباید از پا رو از گلیم درازتر کنیم و جشن بگیریم، اما ایکه دقیقا انجامش داد. اگه چابابشیرایِ همیشگی بود، حتماً به ایکه میگفت حواست به رفتارت باشه.
«درسته، مدرسه هم همینطور فکر میکنه. تو این شرایط به نوع خودش باید خیلی خوشحال باشید. ما هیئت علمی مدرسه دوست داریم فارغالتحصیلی دانشآموزهای زیادی رو ببینیم. اما وقتی اوضاع مثل همیشه پیش نره مشکلاتی پیش میاد.»
یهطور عجیبی حرف میزد. هیراتا و هوریکیتا از مدل حرف زدنش فهمیدن چیزی این وسط درست نیست.
«خب بگو خوش نداشتی کسی اخراج نشه.»
«اصلا اینطور نیست. اما گاهی اوقات اتفاقات فرای انتظار من پیش میرن.»
با اینکه قرار بود یه جشن داشته باشیم، اما لحن چاباشیرا همچنان سنگین بود.
هوریکیتا پرسید:«داری میگی چیزی این وسط درست نیست، نه؟»
اما حرفهای چاباشیرا قرار نبود با سوال هوریکیتا عوض بشن. اون کسی نبود که انتخاب میکرد، فقط کارمندی بود که دستورات رو بازگو میکرد و دستورات رو به ما میرسوند.
«چون هیچ سال اولی اخراج نشده، مدرسه…»
چاباشیرا یه لحظه مکث کرد.
و جملهای که سختش بود بگه رو آخرش به زبون آورد.
«…تصمیم گرفته برای کم کردن تعداد امروز یه آزمون ویژه بدون آمادگی قبلی بگیره.»
تاریخ امروز، سهشنبه ۲ مارس، همراه با عبارت “آزمون ویژه تکمیلی” روی تخته سیاه نوشت.
«عه؟! چی شد؟! یه آزمون ویژه دیگه؟ خیلی ناعادلانهست! چون هیچکس اخراج نشده مدرسه داره مثل بچههای لوس رفتار میکنه؟»
چاباشیرا از غرولند ایکه عصبانی شد. دانش آموزها حق نه گفتن نداشتن… نه، شاید اون برخلاف میلش این آزمون تکمیلی رو بهاجرا گذاشته. هنوز هم نسبت بقیهی روزها زیاد خونسرد نبود. نمیخواست ما رو بترسونه، پس حتماً مدرسه عجولانه این تصمیم رو گرفته.
هوریکیتا بهآرومی زمزمه کرد: «با کاری که تا الآن انجام میدادیم کمی فرق داره…»
«فقط کسایی میتونن امتحان هشتم مارس رو بدن که این آزمون تکمیلی رو قبول بشن.»
با این توضیح مختصر، چاباشیرا مکث کرد.
«هیچوقت موافق این نبودم. باورم نمیشه باید یهبار دیگه امتحان بدیم!»
«حق دارید ناراضی باشید. هرچی نباشه مدرسه بدون اطلاع قبلی یه آزمون ویژه برگزار کرده. این یه اضافهباری رو دوش دانش آموزهاست. من و بقیه معلمها این موضوع رو در نظر گرفتیم.»
موضوعی که بقیه معلمها در نظر گرفتن؟ معلمها جدی میگرفتن، اما مدرسه اینطور نبود. از حرفهاش معلوم بود همینطوره.
این همه آزمون کار رو برای دانش آموزها سخت میکنه.
اینطوری دانشآموزها باید دوباره درس بخونن و آماده بشن. حتی برای آزمونهای بدنی باید آمادگی مجدد به دست بیارن. هر آزمونی که باشه فشار زیادی به دانشآموز وارد میکنه. با ابراز نارضایتی چند نفر، قرار نیست آزمون تکمیلی لغو بشه.
چاباشیرا به صحبتش ادامه داد.
«محتوای آزمون خیلی ساده است، و احتمال اخراج هر نفر تو کلاس کمتر از سه درصده.»
کمتر از سه درصد. از نظر من که کم بود. اما شاید این آزمون با بقیه آزمونها فرق داشته باشه.
لزومی نداشت درصد ترکتحصیل رو بگه. موقع آزمونهای قبلی این کار رو نمیکرد. دانشآموزها هم به این تضاد پی برده بودن.
نگاهم با دختر بغل دستم گره خورد.
«چی شده، آیانوکوجی-کون؟»
«نه. چیزی نیست.»
«اگه همینطوری زل بزنی ترسناکه، میدونی چی میگم؟»
«…باشه.»
تصمیم گرفتم از پنجره به بیرون نگاه کنم. تو این کلاس کوچیک فرقی نداشت کجا رو نگاه کنم، میتونستم حرفها رو بشنوم.
«موندم این آزمون چطوره؟ از ما چی میخواد؟»
چاباشیرا گفت: «انگار استرس دارید اما نیازی به نگرانی نیست. این آزمون ویژه هیچ ربطی به تحصیل یا ورزش نداره. موقع آزمون فقط باید کاری به سادگی نوشتن اسمتون رو برگه آزمون انجام بدید. موافقید که سه درصد احتمال اخراج خیلی کمه، نه؟»
تمام این مدت از مشکل اصلی طفره میرفت: محتوای آزمون.
«…اندازهی سختی مهم نیست. از نظر ما، همون سه درصد هم ترسناکه.»
«دقیقاً همینطوره هیراتا. اینطور نیست که شما رو درک نکنم. اینکه بتونید این سه درصد رو کم کنید یا نه، به آمادگیهای قبل از آزمون بستگی داره. همونطور که میدونید نتیجه با تلاش خودتون تغییر میکنه.»
هیراتا پرسید: «این درصد اخراج از کجا اومد؟ با توجه به حرفتون، انگار داریم قرعهکشی میکنیم، درسته؟»
اینکه کسی از کلاس اخراج بشه خندهدار نبود.
درسته چاباشیرا اخراج رو دست کم گرفته بود، اما این چیزی از بار دانشآموزها کم نمیکرد.
اول هیراتا فهمید، بیشتر در مورد این موضوع کنکاش کرد.
«لطفا بگید. آزمونی پیش رو داریم؟»
«اسم آزمون “نظرسنجی کلاسی” هست.»
«نظرسنجی… کلاسی؟»
چاباشیرا اسم آزمون رو روی تختهسیاه نوشت.
«الآن توضیح میدم قوانین آزمون چطوره. تا چهار روز همکلاسیهاتون شما رو قضاوت میکنن. روز شنبه، به سه نفر رأی انتقادی و سه نفر دیگه رأی ستایش میدید. همین بود.»
این یعنی باید همدیگه رو ارزیابی کنیم؟ طبیعتاً کسایی مثل هیراتا و کوشیدا رای زیادی جمع میکنن و در صدر جدول قرار میگیرن. برعکس، کسایی که دردسرساز هستن یا باعث عقب موندن کلاس میشن به قعر جدول سقوط میکنن.
اینکه مدرسه میخواست شنبه آزمون برگزار بشه نشون میداد چقدر عجله دارن. ولی با توجه به حرفهای چاباشیرا در مورد دانش آموزهای رده بالا و رده پایین…
«و-واقعاً؟ کل امتحان همینه؟»
«درسته. همینه. نگفتم سادهست؟»
«پس مدرسه چطور نتیجه رو مشخص میکنه؟»
«الآن توضیح میدم.»
چاباشیرا گچ رو برداشت و یهبار دیگه رو تختهسیاه نوشت.
«ملاک آزمون، تعداد آرای انتقادی و پاداش شما تو روز شنبهست. به دانشآموز برتر که بیشترین رأی پاداش رو جمع کنه جایزه ویژه داده میشه. این جایزه امتیاز خصوصی نیست. در عوض از سیستم جدید، یعنی امتیاز محافظتی، امتیاز میگیره.»
تا حالا در مورد این امتیاز نشنیده بودیم.
البته که توجه همه رو جلب کرد.
«با امتیاز حفاظتی میتونید حق اخراج رو لغو کنید. اگه زمانی مردود شدید میتونید ازش برای از بین بردن سوالات اشتباه استفاده کنید. اما این امتیازها قابل انتقال نیستن.»
بعد از این حرف موج جدیدی کلاس رو فرا گرفت.
«حتماً فهمیدید این امتیازها چقدر عالی هستن. ارزش اونا تقریباً برابره با بیست میلیون امتیاز خصوصی. البته برای دانشآموز ممتازی که دلیلی برای اخراج نداره زیاد باارزش نیستن.»
درست نیست.
مهم نیست کی باشه، هیچوقت صد درصد در امان نیستی. دانشآموزی وجود نداره که از چنین قدرتی استقبال نکنه.
هیراتا مضطرب پرسید: «پس اتفاق بدی برای اون سه نفر با رتبه پایین میفته؟»
«نه. فقط دانش آموزی جریمه میشه که بیشترین رأی انتقاد بگیره. بقیه با هر تعداد رأی انتقادی جریمه نمیشن. هدف این آزمون، انتخاب کسی هست که برای تصاحب رتبهی آخر تلاس میکنه.»
«جریمه چیه؟»
«این آزمون ویژه متفاوته، مخصوصاً تو یه مورد بهخصوص. اون هم اینه که برای حل مشکلات، ترکتحصیل انجام میشه.»
اولین موضوع نگرانکننده، دلیل برگزاری آزمون بود. اگه امتحان واسه نبودن دانشآموز اخراجی برگزار میشد…
«آزمون دقیقاً بهاندازهای که گفتم آسونه. حتی اگه از نظر درس و ورزش بلنگید بازم ضرر نمیکنید. چرا مدرسه هنجارشکنی میکنه تا امتیاز خصوصی ارائه بده؟ چون غیرممکنه بدون اخراج کسی به سال دوم برید.»
چاباشیرا برگشت و به همه ما نگاهی انداخت.
«کسی که پایینترین رتبه رو بیاره اخراج میشه.»
همیشه بعد از رأیگیری یه نتیجه هم هست.
و اگه نتیجه باشه، یکی هست که در صدر قرار میگیره و کسی که به قعر جدول سقوط میکنه. و کسی که سقوط کرده اخراج میشه.
نتیجهای گریز ناپذیر.
حالا چه کلاس عالی امتیاز بیاره چه افتضاح، تفاوت فقط برای کسی هست که جریمه میشه.
آزمون ما قرار بود اینطوری باشه.
مدرسه ناراضی از اخراج نشدن هیچکس این آزمون رو برگزار میکرد. اگه با وجود آزمون تکمیلی کسی اخراج نمیشد دیگه همه اینا بیمعنی بود.
یه لحظه چهره پدر ساکایاناگی، رئیس مدرسه از فکرم گذشت. با اینکه از ماهیت واقعی اون بیخبر بودم اما بهنظر نمیاومد کسی باشه که چنین آزمون غیرمنطقیای راه بندازه.
«متوجه منظورت نمیشم، سنسه. واقعا… کسی که آخر جدول میره اخراج میشه؟»
«درسته. باید با گیوتین رو در رو بشن. اما اگه کسی اخراج شد کلاس دیگه جریمه نمیشه. آزمون اینطوریه.»
کاملا با امتحان قبلی فرق داشت.
اونوقت با اینکه احتمال اخراج وجود داشت ولی اینم بود که همه بتونن نجات پیدا کنن. اما با این سیستم وجود یه قربانی اجتنابناپذیر بود.
این مورد خاصی بود که مدرسه برای ما تدارک دیده. دقیقاً بهخاطر اصرار اونا به اخراج ما بود که امتیازهای حفاظتی رو ارائه میدادن.
ولی باز هم دانشآموزها با خطر خیلی زیادی روبهرو میشن.
«غیر منطقیه، نه؟ خب، منم بهعنوان یه معلم همینطور فکر میکردم. اما حالا که مدرسه تصمیم گرفته نمیشه کاریش کرد. باید با رعایت قوانین تو آزمون شرکت کنید.»
«واقعاً عیبی نداره…؟»
ابرهای سیاه با وجود قبولی همه تو آزمون، در کلاس سایه انداخته بودن. آخر این هفته، یه دانشآموز از این کلاس قراره حذف بشه.
«تا رأیگیری زمان زیادی نمونده، پس بذارید قوانین رو توضیح بدم. تعداد آرای ستایش و انتقادی هر دانشآموز بعد از آزمون بهصورت عمومی اعلام میشه. در واقع، نتیجه برای کل کلاس اعلام میشه. اما اینکه به کی رأی دادید محرمانه باقی میمونه، چون رأیگیری ناشناسه.»
معلومه که رأیگیری باید ناشناس باشه.
رأی ستایش بهکنار، اگه جزئیات پخش بشن مشکلاتی سر رأی انتقاد بهوجود میاد.
«رأی ستایش و انتقاد میتونن همدیگه رو خنثی کنن. مثلا از ده نفر رأی انتقادی و از سی نفر رأی پاداش گرفتید. اونوقت بیست رأی ستایش در کل دارید. و ممکنه هیچ کدوم از دو رأی رو به دست نیارید، رأی دادن به یه نفر چند بار پشت سر هم ممنوعه.»
«اگه رای ندیم چی میشه…؟ میتونیم از رأی انتقادی استفاده نکنیم؟»
«البته که نه. باید همه رأیها رو، فرقی نمیکنه کدوم باشه، تو صندوق بندازید. حتی اگه روز آزمون مریض باشید، بازم باید رأی بدید.»
پس برگه رو خالی گذاشتن یا کلا رأی ندادن غیرممکن بود.
چند نفر واقعاً ترسیدن.
آزمون بسیار خطرناکی برای دانشآموزهایی بود که خیال میکردن رأی انتقادی زیادی جمع میکنن. حتی اونایی که برای موفق شدن تو امتحانات از بقیه کمک میخواستن، الآن فشار رو احساس میکنن.
هیراتا گفت: «نه، واسه تسلیم شدن خیلی زوده… سنسه گفت جلوی اخراج رو گرفتن احتمالا غیرممکنه. این یعنی یه جایی نقطه ضعف وجود داره.»
وقتی قوانین آزمون رو توضیح میداد، حتماً تو عمق حرفهاش راه نجاتی وجود داشته.
اما اینبار چی؟
این دو کلمه (احتمالا – غیرممکن) نشون میده راههایی هست که ما هنوز نمیشناسیم.
هوریکیتا گفت: «با اینکه آسون نیست اما حتماً راهی برای جلوگیری از اخراج شدن همه ما وجود داره.»
«م-منظورت چیه، هوریکیتا؟»
هوریکیتا گفت: «اگه کل کلاس متحد بشن و سه نفر برای رأی ستایش و سه نفر برای رأی انتقادی انتخاب کنن، هر شش نفر اونا در کل صفر رأی به دست میارن. اینطوری هیچ کس نفر آخر نمیشه. درست نمیگم؟»
«د-درسته! از این کمتر هم ازت انتظار نمیرفت، سوزونه!»
اگه همه انجام میدادن شدنی بود. اما بهفرض یه خائن این وسط پیداش میشد، دانشآموزهایی که مورد خیانت قرار گرفته بودن ممکن بود اخراج بشن.
امتیازهای حفاظتی دانشآموزها رو تشویق میکنه که به مقام اول برسن.
کسایی مثل کوشیدا که از هوریکیتا متنفر بودن میتونستن دردسرساز باشن، میشد پیشبینی کرد دست به چه کاری میزنه. اگه موقعیت کوشیدا طوری بود که به هوریکیتا رأی انتقاد بده میشد از بحران جلوگیری کرد. و اینطوری بعد از اعلام شدن نتایج خائن پیدا میشد.
و چون معلوم میشد خائن کیه، دیگه نمیتونستن راحت به کلاس خیانت کنن.
چاباشیرا گفت: «نقشه هوریکیتا هیچ معنیای نداره.»
«چرا سنسه؟»
اگه کسی برای مقام اول و آخر انتخاب نشه آزمون شکست خورده بهحساب میاد. و اگه نتایج صفر باشن، آزمون دیگهای برگزار میشه. اونقدر آزمون تکرار میشه تا یکی رو انتخاب کنید.»
راه فراری که کلاس دیوانهوار بهدنبالش بود بسته شد.
«این قانون عجیب نیست؟ حتی اگه بدون دوز و کلک آزمون رو رد کنیم و به صفر رأی برسیم بازم نتیجه فرقی نمیکنه. اگه نتایج رو بعدش تغییر بدیم اونوقت آزمون دیگه قانونی نیست.»
«درست میگی، هوریکیتا. اگه همه رأی صفر بگیرن، اونوقت رأیگیری دوباره عجیب بهنظر میاد. اما، درست و واقعبین فکر کنید. تو آزمون که رتبه اول و آخر داره، رأی صفر داشتن برای همه کاملا غیرممکنه، نه؟»
جواب چاباشیرا هم منطقی بود. صفر رأی خالص برای همه اتفاق نمیفته مگه طبق نقشه باشه.
«پس وقتی دو یا چند نفر اول یا آخر بشن چه اتفاقی میفته؟»
اتفاقاً شانس مساوی کردن هم وجود داشت.
«در هر دو صورت، رأی تعیین کننده اجرا میشه. ولی حتی اون موقع همه ممکنه رأی برای بار دوم مساوی بشه. اگه این اتفاق افتاد، وضعیت با روشهای خاص مدرسه سنجیده میشه. درحال حاضر نمیتونم در مورد این روشها توضیح بدم.»
پس فقط زمانی اون گزینه رو فاش میکنه که با آرای مساوی تموم بشه؟ ولی بعیده تا اونجا برسیم.
«نیازی به نگرانی در اون مورد نیست. احتمال رسیدن به رأی تعیینکننده صفره.»
چاباشیرا اضافه کرد، انگار داشت نظر من رو در مورد این موضوع میگفت.
«چرا؟ احتمال اینکه اتفاق بیفته زیاده.»
«چون از دانشآموزهای دیگه رأی ستایش میگیرد.»
«از کلاسهای دیگه؟»
«باید دانشآموز شایستهی رأی ستایش رو از کلاس دیگه انتخاب کنید و جداگانه بهش رأی بدید و این، طبیعتاً بهعنوان یه رأی ستایش عادی محسوب میشه. با این حساب دانشآموزی که بیشتر از همه تو کلاس مورد تنفر واقع میشه میتونه با رأی ستایش بقیه کلاسها با مجموع هشتاد رأی حتی با احتساب آرای انتقادی نجات پیدا کنه.»
وجود صدتا رای ستایش عجیب بود.
اینطوری رأیگیری تعیین کننده خیلی کمتر بود.
آزمون ویژه تکمیلی – نظرسنجی کلاسی
مطالب امتحانی:
آزمون شامل رأی کلاسی هست. هر دانشآموز در هر کلاس سه رأی انتقادی و سه رأی ستایش میگیرد.
– قانون اول:
رأی انتقادی و پاداش میتوانند همدیگر را خنثی کنند.
آرای ستایش منهای آرای انتقادی = نتیجهی نهایی
– قانون دوم:
کسی نمیتواند به خودش رأی انتقادی یا ستایش بدهد.
– قانون سوم:
چند بار به کسی رأی دادن، خالی گذاشتن برگه رأی، رأی ندادن و کارهایی از این قبیل ممنوع میباشد.
– قانون چهارم:
آزمون تا زمان مشخص شدن نفر اول و آخر ادامه پیدا میکند. دانشآموز با پایینترین رتبه اخراج میشود.
– قانون پنجم:
باید به دانش آموزی از کلاس دیگر رأی بدهید.
اینها جزییات آزمون تکمیلی ویژه بود. این آزمون واقعا آسون بود. اما بیرحمانهترین آزمون ممکن هم هست.
آخر این هفته یه نفر از این کلاس میرفت.
به هرحال…
«سنسه. چرا گفتی احتمالا غیرممکنه؟ هرچقدر هم تلاش میکنم نقطه ضعفی پیدا نمیکنم.»
«درسته. نقطه ضعفی وجود نداره، اما صد درصد مطمئن نیست و استثنائاتی هم وجود داره. همونطور که خودتون میدونید وقتی از امتیاز شخصی استفاده میکنید همه چیز عوض میشه.»
«یعنی میتونیم از امتیازات خصوصی برای جلوگیری از اخراج شدن استفاده کنیم؟»
«بیست میلیون. اگه بتونید این تعداد امتیاز رو آماده کنید، مدرسه راهی جز لغو اخراج شما نداره.»
این دلیلی بود که گفت “احتمالا غیرممکنه”.
این که محدودیتی برای انتقال امتیاز خصوصی وجود نداشت یعنی استفاده از اونها قابل قبول بود. اگه میتونید با پول آرای ستایش بهدست بیارید، پس تلاش کنید. این چیزی بود که مدرسه به ما میگفت.
اونها این رو یهجور قدرت بهحساب میآوردن. با کمک قدرت محض تواناییهایی که سال قبل به همه نشون دادید. یا بهوسیله قدرت مالی امتیازهای خصوصی که تو آزمونهای قبلی تونستید پسانداز کنید.
یا حتی شاید با قدرت کار گروهی که از راه دوستی بهدست آوردید. ما آزاد بودیم هرطور که میخواستیم این آزمون رو بگذرونیم.
«ل-لطفاً صبر کنید… بیست میلیون امتیاز کمی…»
«این برای شما نشدنیه، حتی اگه کل امتیازهای خصوصی کلاس سی رو یهجا جمع کنید. ولی، اگه از کلاسهای دیگه امتیاز جمع کنید یا از کلاسهای بالاتر کمک بگیرید، غیرممکن نیست.»
اگه از حد کلاس و سال تحصیلی جلوتر بریم، اونوقت امکان پذیره.
ولی، اگه کسی بپرسه که واقعاً این تعداد امتیاز رو برای محافظت از یه دانشآموز جمع میکنیم، جواب دادن به سوالش کار سختی میشه.
حتی برای کلاس اِی و کلاس بی، احتمال زیادی وجود داره که نتونن این همه امتیاز خصوصی جمع کنن. نه، حتی اگه انجامش میدادن، جای سوال داشت که از اونا برای محافظت از یه دانشآموز استفاده میکنن یا نه. برای اونا خیلی خطرناکه که کل سرمایه رو که تا الآن بهدست آوردن دور بندازن.
«این تنها راهیه که میتونید از قوانین وضع شده مدرسه فرار کنید. از همین الآن میگم، تلاش برای پیدا کردن راه دور زدن قوانین این آزمون کاملا غیرممکنه. بقیه قضاوت و تصمیم گیری با شماست.»
چاباشیرا با خاتمه دادن به توضیحات کلاس رو تموم کرد. بهمحض بیرون رفتنش، کلاس پر از سروصدا شد.
«چیکار کنیم!؟ چیکار کنیم!؟ این آزمون خیلی وحشتناکه، این چه وضعشه؟!»
«شما پسرها خیلی پر سروصدا هستید!»
«منظورت از پر سروصدا چیه؟! احتمالا میخوای رأی انتقادت رو به ما بدی، اینطور نیست!؟»
همه تهمت میزدن، انگار داشتن از خودشون دفاع میکردن.
«چقدر ناخوشایند.»
یکی از دانش آموزها با تمسخر خندید و نگاهش به درگیری بین دختر و پسرها بود.
دانشآموز غیرعادیِ کلاس، کوئنجی روکوسوکه.
«وحشت فایدهای نداره، نه؟»
سودو گفت: «واقعا فکر میکنی الآن تو موقعیتی هستی که آروم باشی؟ اصلا میدونی که تا الآن چقدر برای کلاس دردسر درست کردی؟»
تا امروز، کوئنجی بهلطف رفتار عجیب و غریبش، باعث دردسرهای زیادی تو کلاس سی شده بود.
«خودخواهانه از آزمون جزیره خالی از سکنه و جشنواره دو و میدانی شونه خالی کردی!»
گفتوگوی اونا باعث جلب توجه کلاس شد، دانشآموزهای ضعیف از نظر قوای فکری دنبال کسی بودن که قربانی بشه تا از اخراج شدن خودشون از مدرسه جلوگیری کنن.
«این تو هستی که نمیفهمی، موقرمز-کون.»
کوئنجی پاهاش رو روی میزش دراز کرد.
«بهنظر میرسه این تصور رو داری که همه چیزهایی که تا الآن گنده کردی، کلید پیروزی تو این آزمون ویژهست.»
«دقیقاً همینطوره!»
«اشتباهه. این آزمون ویژه بدون شک دو سال آینده هم هست.»
کوئنجی صریحاً نظر سودو یا بهتره بگم نظر کل کلاس رو رد کرد.
«هاه؟ چی میگی…؟»
سودو کاملا گیج شده بود، احتمالا این رو یکی از رفتارهای مزخرف همیشگی کوئنجی میدونست.
«گوش میدی چی میگم؟ این آزمون به معنای واقعی کلمه خاصه. رسم نیست که وقتی یه نفر اخراج میشه کلاس جریمه بزرگی متحمل بشه؟ اما اینبار اصلا اینطور نیست. که یعنی، این فرصت خیلی مناسبی برای ماست تا از شر یه دانشآموز بیفایده خلاص بشیم.»
«پس بذار بهت بگم، تو دانش آموز بیفایدهای هستی. یهبار زیادی رو دوش کلاس!»
«اوه نه عزیزم، امکان نداره.»
«چی؟ …چطور میتونی چنین چیزی بگی!؟»
«اگه میخوای بدونی چرا، به این دلیله که من شگفتانگیزم.»
کوئنجی با جسارت بینظیری حرف میزد و انگار اعلام میکرد که این حرف آخرش در این مورده.
سودو از این اعتماد بهنفس به تتهپته افتاد.
«وقتی نوبت به امتحانات کتبی میرسه، همیشه در صدر کلاس هستم، نه، در صدر کل مدرسه. من تو امتحان پایان سال تنها با اختلاف کمی رتبه دوم رو گرفتم. البته، اگه تمرکزم رو میذاشتم وسط، بهراحتی نفر اول میشدم. تازشم، از نظر توانایی بدنی، حتی از شما هم جلو میزنم. خودت باید این واقعیت رو بهخوبی بدونی، اینطور نیست؟»
کوئنجی اوج پتانسیل خودش رو به رخ کشید.
«خ-خب که چی! اگه مشکلات رو جدی نگیری، همهی این چیزهایی که میگی بیارزش میشن!»
«البته. بههمین دلیله که از این به بعد، برگ جدیدی رو ورق میزنم. با این آزمون بهعنوان نقطه عطف، من دانشآموز مفیدی میشم که تو همه جور امتحان و آزمونی پیشروی میکنه. این یه مزیت بزرگ برای کلاسه، نه؟»
«کی همچین حرفی رو باور میکنه!؟ من خیلی مفیدتر از تو هستم!»
حرف سودو هم منطقی بود. هیچکس تو کلاس، از جمله من، دلیلی برای باور کردن حرفهای کوئنجی نداشت.
در واقع، اصلا فکر نمیکردم این پسر بعد از این آزمون چیزی رو جدی بگیره.
در عوض، اولا اون دلیل واقعی برای تغییر کردن نداشت. واضح بود تا زمانی که بتونه این آزمون رو پشتسر بذاره، به زندگی خودپسندانه خودش ادامه میده.
«خب پس، اجازه بده سؤال رو برعکس کنم. این بحث درباره مفیدتر بودن تو از من، چیزیه که همه اینجا میتونن باور کنن؟»
کوئنجی سودو رو نادیده گرفت و در عوض خطاب به همکلاسیهاش گفت.
«نه، نه فقط مو قرمز-کون. وقتی صحبت از دانشآموزهایی میشه که هنوز هیچ کمکی نکردن، هیچ تضمینی وجود نداره که یهو بعداً مفید واقع بشن، داره؟ هر کسی میتونه وعده بده، مثل من، اما چیزی که آخرش اهمیت داره، قدرت پنهانه. بدون پشتوانه قدرت، وعدههای توخالی قانعکننده نیستن.»
اینکه دانشآموزها که توانایی زیادی ندارن باید تلاش کنن تا ورق رو برگردونن،
دانشآموزایی با توانایی بالا هم باید تلاش کنن تا ورق رو برگردونن.
کوئنجی میگفت این دوتا شبیه هستن، اما یکی نیستن.
قضیهی جمع کردن آرای انتقادی و تموم کردن کار پایینترین رتبه تو کلاس، کوئنجی اصلا چنین چیزی رو زیر سوال نمیبرد. برعکس، بهنظر میرسید داره به امتحان تکمیلی خوشآمد میگه.
ولی بازم، اینطور نیست که کوئنجی اصلا با هیچ خطری روبهرو نباشه. طوری که اوضاع کلاس پیش میرفت، در معرض خطر گرفتن کلی رأی انتقادی بود.
چه بد چه خوب، زیادی حرف زده بود.
البته بخوام راستشو بگم با فکر کوئنجی موافق بودم. اگه قرار بود بهطور کلی به کلاس فکر کنیم، لازم بود که تصمیم قطعی بگیریم.
فرصتی برای ما پیش اومده بود که به دقت دانشآموز غیرضروری رو انتخاب کنیم و بهخاطر کل کلاس از شرش خلاص بشیم، بهجای اینکه همینطوری از روی ترجیحات شخصیمون دست به انتخاب بزنیم.
در مورد آزمونهای ویژه قبلی، احتمالا موارد زیادی وجود داشت که دانشآموزی که نقاط قوت زیادی داشت بهخاطر یکی یا دو نقطه ضعف اخراج میشد. بهزبون ساده، این درمورد خودِ سودو بود، که داشت با کوئنجی بحث میکرد. برخلاف تواناییهای جسمانی که داشت، تواناییهای تحصیلی اون تو بدترین حالت ممکن بود. در واقع، تواناییهای تحصیلیش تقریباً بهحدی اون رو عقب انداخته بود که در آستانه ترکتحصیل قرار گرفته بود. ولی باز هم، با کمک هوریکیتا، سودو کمکم کمبودها رو جبران کرد و در نتیجه ارزش خودش رو بهعنوان عضوی از کلاس نشان داد.
مثل سودو، بیشتر مردم هم نقاط قوت و هم ضعف دارن.
از طرف دیگه، کسایی که نهتنها نقاط قوت ندارن، بلکه پر از نقاط ضعف هستن و بهدلیل وجود اونا تو وضعیت بدی قرار میگیرن، کم نیست. همه پتانسیل رشد بهعنوان انسان رو دارن، اما هرکسی زمانهای مختلفی شکوفا میشه و بعضیها صرفاً با ظرفیت رشد محدود میشن. دقیقاً بههمین دلیل بود که مجبور شدیم از این آزمون استفاده کنیم.
متأسفانه کوئنجی تنها کسی بود که از این موضوع خبر داشت.
«اینقدر از من عیبجویی نکن، کوئنجی. فکر نمیکنم ما به کسی مثل تو نیاز داشته باشیم و این تغییر نمیکنه.»
«مهم نیست دوستای نزدیکت چقدر بیکفایت هستن؟»
«بی کفایت… به دوستای من میگی بیکفایت؟ آشغال عوضی!»
سودو با مشت به میز کوئنجی کوبید و با خشم به اون خیره شد.
«دقیقاً. تو همهی موارد اینطوره، مگه نه؟ اگه این تصمیم توئه، با خیال راحت هر کاری که دوست داری انجام بده، اما تا اون زمان… تا اونجا که من میتونم بگم، این کلاس همین طوری رقتانگیز و پست باقی میمونه.»
کوئنجی بیعلاقه دستی به موهاش کشید. حرفهای اون سودو رو خیلی عصبانی کرده بود.
«تو آدمِ…»
«آروم باشید. باید این موضوع رو با آرامش حل کنیم، درسته؟»
هیراتا بهزور جلوی دو نفر رو گرفت.
چندمین بار بود که هیراتا اینطور جلو میرفت و واسطه میشد؟
این صحنهای بود که قبلا به دیدنش عادت کرده بودم، اما سودو بیشتر و بیشتر عصبانی میشد و اصلا نمیخواست آروم بشه.
ایکه گفت: «منظورت از آروم بودن چیه، هیراتا؟ البته تو که مشکلی نداری. به هرحال، امکان نداره نفر آخر بشی.»
«خب-»
حرفهای ایکه قلب هیراتا رو به درد آورد.
درسته که هیراتا سال قبل کمک زیادی به کلاس کرده بود. کلا، اغراق نیست اگه بگم اون یکی از در امانترین دانشآموزها تو این آزمون بود. تو آزمونی که یه نفر بهزور اخراج میشد، حرفهای دانشآموزی که واقعاً از خطر در امان بود، نمیتونست با بقیه همخوانی داشته باشه.
هیراتا با تکذیب حرفهای ایکه گفت: «مـ… معلوم نیست چه اتفاقی قراره برای من بیفته.»
با وجود اینکه انکار کرد، حرفهاش سودو رو قانع نکرد.
«میشنوی چی میگه، کانجی؟ هیراتا همین الآن گفت نمیدونه چه اتفاقی قراره براش بیفته.»
«نه نه، به هیچوجه رفیق. هیراتا-ساما قطعاً تو امنترین نقطه قرار داره.»
یامائوچی و ایکه لبخندهای تلخی با هم رد و بدل کردن که بیشتر از عصبانیت پر از تعجب بود.
کاملا قابل درک بود. هیچکس اینجا هیچوقت هیراتا رو کاندیدای بالقوه اخراج نمیدونست.
حتی اگه چند تا رأی مخالف جمع میکرد، مطمئن بود اونقدر رأی ستایش میاره که بتونه رأی مخالف رو خنثی کنه.
«!…»
هیراتا چند بار سعی کرد چیزی بگه، اما حرفی از دهنش بیرون نیومد.
آزمون ویژه تازه شروع شده بود.
با توجه به وضعیت ناآروم، نمیتونستن با آرامش حرف هیراتا رو قبول کنن.
سودو گفت: «بیا به بحثمون ادامه بدیم کوئنجی.»
کوئنجی پاسخ داد: «من دیگه چیزی برای گفتن به تو ندارم.»
«کلی چیز برای حرف زدن وجود داره.»
سودو بیشتر موضوع رو به رخ کشید.
الآن، تنها کسی که میتونه جلوی اون رو بگیره…
«سودو-کون بسه دیگه.»
«ا…»
هوریکیتا حرف زد، به بحث خاتمه داد.
«فقط به این دلیل که نمراتت کمی بهتر شده، اینقدر مغرور نشو.»
«نه، ایندفعه، اینطور نیست…»
«کافیه.»
«… باشه.»
اون فقط با چند کلمه روی سودو کنترل کامل داشت.
هوریکیتا به سودو دستور داد که به صندلی خوش برگرده و فاصلهش رو با کوئنجی حفظ کنه.
«هوریکیتا-سان، کمک بزرگی کردی.»
«در مقایسه با مشکل این آزمون، کاری نکردم.»
هوریکیتا هم با گفتن این حرف از کوئنجی فاصله گرفت و به صندلی خودش برگشت.
گفتم: «بابت سختکوشی ازت ممنونم.»
«این کار تلاش بیشتری میخواست.»
آهی کشید و نشست.
«اما… همه چیز واقعاً دردسرساز شده. با وجود همه بیثباتیها و تبانیها، کلاس همیشه قادر به همکاری بوده. و با این حال، اونا میان و ما رو مجبور میکنن که کسی رو بیرون کنیم… خیلی بیرحمانهست.»
هوریکیتا شکایت کرد و نتونست کاری برای هرج و مرجی که کلاس رو فرا گرفته بود انجام بده.
«بیرحمانه، ها؟»
البته فهمیدم که فقط میخواد شکایت کنه.
«تو اینطور فکر نمیکنی؟»
«از همون اول هیچ تضمینی وجود نداشت، از همون موقع که برای اولین بار ثبتنام کردیم.»
«…آره. این واقعاً فقط یه راه چاره بود. اما با وجود این، هنوز فکر میکنم این آزمون ظالمانهست.»
«خب، بهنظر میرسه انتقام این باشه که هیچکس تا الآن اخراج نشده.»
منطقیه که مثل هوریکیتا ناراضی باشیم. با این حال، نمیتونستم زمان این آزممون خاص یه تماشاچی باشم.
همه کلاس باید خطر اخراج رو تحمل میکردن. نه، بهعنوان یه دانشآموز سطح پایین سلسله مراتب اجتماعی، میترسم اگه تو این امتحان شرکت نکنم، بیشتر در معرض خطر آرای انتقادی قرار بگیرم.
برای جلوگیری از اون، احتمالا بهتره مقدمات رو از قبل آماده کنم.
«راستش نمیتونم با این امتحان کنار بیام، اما…»
با وجود غرولند هوریکیتا، میتونستم چیزی مثل عزم راسخ رو تو حرفهایش احساس کنم.
بعد از اون، اتمسفر ناآروم تا تموم شدن کلاسهای صبح ادامه داشت.
1
زمان استراحت ناهار، گروه آیانوکوجی تصمیم گرفت از وقت آزاد برای برگزاری جلسه تو کافه استفاده کنه.
«ای وای، خیلی بد شد، اینطور نیست؟ مجبور کردن یه بنده خدایی به ترکتحصیل، مدرسه واقعاً به چی فکر میکنه؟»
هاروکا درحالی که نی رو تو نوشیدنی فرو میکرد، آه عصبانی کشید.
کیسی اولین کسی بود که جواب داد: «موافقم. غیر قابل بخششترین مسأله برای من اینه که همکلاسیها باید با هم بجنگن. این ۱۸۰ درجه متفاوت از آزمونهایی هست که تا الآن داشتیم و نیاز به همکاری داشتن. گیج کنندهست.»
«میفهممت. تا حالا، مهم نیست که چه آزمونی بوده، ما فقط لازم بود در برابر بقیه کلاسها مقابله میکردیم.»
آکیتو هم موافق بود.
«فقط به این دلیل که حتی یه نفر اخراج نشده… انگار مدرسه عمداً میخواد به ما حمله کنه، اینطور نیست؟»
کل صبح، همه با بیقراری زمان رو گذروندن و نمیتونستن آروم باشن.
این با توجه به اینکه بیشتر دانشآموزها از امتحان تکمیلی غیرمنطقی که مدرسه اعلام کرده بود ناراضی بودن، کاملا عادی بود. ممکن بود بقیه گروههای دانشآموز هم در این مورد صحبت کنن.
«من نمیدونم که واقعاً هیچ ترفند مخفی برای آزمون وجود داره یا نه. یوکیمو، تو واقعاً زرنگی. حتماً چیزی به فکرت رسیده؟»
«نه… اینطور فکر نمیکنم؟ پیشنهاد اولیه هوریکیتا برای تقسیم آرا به طور مساوی تنها راهیه که میتونم بهش فکر کنم. اما، با توجه چیزی که چاباشیرا-سنسه گفت، احتمالا غیرممکن باشه. با اینکه آزمون تکمیلی کمی خودخواهانهست، اما نمیتونیم قوانین وضع شده مدرسه رو نادیده بگیریم.»
تعجبی نداشت که کیسی نتونست راهحلی پیدا کنه. مهم نبود چطور بهش نگاه کنی، راه رهایی از این آزمون بسته شده بود.
«همینطور فکر کردم مدرسه نمیخواد ترکتحصیلی وجود داشته باشه. حداقل، این چیزیه که قبلا فکر میکردم، اما الآن بهنظر میرسه که اینطور نیست.»
«…داری میگی مدرسه واقعاً میخواد اخراج بقیه رو ببینه…»
چهره هاروکا که هنوز به ذره امید باقی مونده چنگ میزد، ناراحت شد.
«برای همینه که بهتره این بار خوشبین نباشیم. احتمالا نتیجه ناجوری منتظر ماست.»
نتیجه ناجور. یا همون اخراج شدن از کلاس. این آینده اجتنابناپذیری بود که انتظار ما رو میکشید.
«…ممکنه یکی از ما آخر این هفته دیگه اینجا نباشه.»
آیری مدتی بود که حرفی نمیزد، سرش رو با نگرانی تکون داد. رفتارش باعث میشد بهنظر برسه که تمایلی به تصور چنین آیندهای نداره.
آکیتو به امید شنیدن چیزی که اضطرابش رو از بین ببره پرسید: «کیسی. بهجای اینکه بیسروصدا منتظر آزمون باشیم، باید کاری انجام بدیم، درسته؟»
کیسی یهبار سرش رو تکون داد و پشتسر هم به هر کدوم از ما نگاه کرد.
«همونطور که آکیتو میگه، باید کاری انجام بدیم تا از اخراج جلوگیری کنیم. پس، من یه پیشنهاد دارم. چرا دور هم جمع نمیشیم و به هم رأی نمیدیم؟»
«منظورت از رأی دادن، استفاده از آرای ستایشمون برای همدیگهست؟»
«آره، فکر نمیکنم هیچکدوم از ما به اندازه کافی رأی ستایش به دست بیاریم تا مقام اول رو کسب کنیم. اما در هر صورت، بهتره که با هم کار کنیم تا آخر نشیم.»
با همکاری ما پنج نفر، هر کدوم میتونیم سه رأی ستایش به دست بیاریم. نکته مهم اینه که سه رأی انتقاد رو هم خنثی میکنه.
«ا-اما اشکالی نداره؟ از ما انتظار نمیره که به دانشآموزی رأی بدیم که بیشترین کمک رو تو کلاس داشته…؟ سنسه این هم گفت که تلاش برای کنترل آرا به این روش وقت تلف کردن بهحساب میاد…»
آیری همیشه صادق با ناراحتی حرف میزد.
«تا یه حدی، رأی دادن تو گروههایی مثل این اجتنابناپذیره. چاباشیرا-سنسه و بقیه دانشآموزها باید از اول از این موضوع باخبر باشن. تازشم اگه ما این کار رو انجام ندیم گروه دیگهای هستن که این کار رو انجام بدن. به هرحال، میشه از همون استراتژی برای متمرکز کردن آرای انتقادی روی یه نفر استفاده کرد. در واقع، ما پنج نفر تنهایی این توانایی رو داریم که برای نفر پنج رای مخالف بیاریم.»
«پنجتا رأی… این… تعداد سنگینی برای این آزمونه. اگه یه گروهِ به اندازه کافی بزرگ بسازی، قرار دادن ده یا بیستتا رأی اونقدرها هم سخت نیست، نه؟»
«دقیقاً همینطوره. بهطور خلاصه، کسایی که وضعیت بهتری تو کلاس دارن، آزمون رو راحتتر پشتسر میزارن.»
در واقع این یکی از نکات کلیدی آزمون بود. برای هر دانشآموزی، هرچه موقعیت اجتماعی اونها تو کلاس خودشون بالاتر باشه، روند رأیگیری براشون بهتره. دانشآموزها با نفوذ بالا میتونن از مزیت گروهی درست کردن و به دانشآموزای خاص حمله کردن، لذت ببرن.
«من هم موافق استفاده از گروه خودم برای پوشش دادن بقیه هستم. اینطور نیست که بخوام هیچکدوم از ما از اینجا بریم.»
من نظرش رو تایید کردم.
«م-منم همینطور.»
آیری هم به توافق رسید.
«پس تصمیم گرفته شد.»
کیسی در جواب موافقت یکپارچه گروه سر تکون داد.
«صبر کن، صبر کن… چیزی هست که من دوست دارم اول در موردش بپرسم.»
با اینکه آکیتو از همون اول با استراتژی کیسی موافقت کرده بود، بهنظر میرسید هنوز چیزی در ذهنش سنگینی میکنه.
«کسی نیست که سعی کنه گروهی بزرگتر از گروه ما درست کنه؟»
«البته ممکنه این اتفاق بیفته. در عوض، اگه اتفاق بیفته خیلی خوبه.»
طبیعیه که کیسی از همون اول به همین اندازه میدونست و با اون موافق بود. اگه کیسی پیشنهاد میداد که بریم و یه گروه بزرگ تشکیل بدیم، چارهای جز این نداشتم که جلوش رو بگیرم. این بهترین سیاست برای این آزمون نبود.
«پس ما نباید کاری انجام بدیم تا در اسرع وقت با بقیه ارتباط برقرار کنیم؟»
«نه… کلا، باید سعی کنیم تا تموم شدن آزمون دردسری درست نکنیم. فقط باید مطمئن بشیم که مطلقاً هرگز کاری با کسی تو کلاس انجام نمیدیم، مهم نیست کی باشه. پس بیا ایده درست کردن گروه بزرگ رو کنار بذاریم.»
«پس تو میگی… برای جلوگیری از هدف قرار گرفتن توسط بقیه، باید سعی کنیم تو چشم نباشیم.»
اگه بخوای توجه غیر ضروریای رو به خودت جلب کنی، احتمالا به هدف آسونی مثل سودو و کوئنجی تبدیل میشی.
بهعلاوه، واضح هست که ما گروه مناسبی برای این مدل استراتژی نیستیم.
«خب، حدس میزنم همینطور باشه.»
کیسی به این نتیجه رسید که باید از درست کردن یه گروه بزرگ خودداری کنیم.
از اینکه کل گروه، از جمله هاروکا، به توافق رسیده بودن، ممنون بودم. خیلی خوب بود میدیدم دیگه هیچ احتمالی وجود نداره که یکی از اونا تو استراتژی من گیر بیفته و تو موقعیت بدی قرار بگیره.
«ولی بازم، فکر میکنم مشکلی نباشه که دعوت رو قبول کنی. این یه راه ارزشمند برای توئه تا از هدف آرای انتقادی قرار گرفتن جلوگیری کنی.»
با وجود اینکه ما موافقت کرده بودیم که آرای ستایش رو تو گروه آیانوکوجی حفظ کنیم، این هنوز فقط سه رأی برای هر نفر بود. اگه بتونیم با سایر گروهها رابطه خوبی داشته باشیم و از رأیهای انتقاد دوری کنیم، برای ما سود بیشتری داره.
«اما اونطوری سخت نیست؟ یکی از دلایل اصلی که ما دور هم جمع میشیم اینه که نمیتونیم چنین کاری رو انجام بدیم.»
انگار هاروکا میگفت که ما گروه خودمون رو درست به این خاطر درست کردیم چون توانایی هماهنگی با هیچکدوم از گروهها رو نداشتیم.
خب، بهگمونم کیسی این رو قبلا از همون زمانی که این پیشنهاد رو مطرح کرد، فهمیده بود. اگه فرض کنیم همه ما دعوت نامهای دریافت میکنیم، پس بهتره به حرفهای کیسی گوش بدیم.
با این که تصمیم درستی بود، این هم بود که با تعداد قابل توجهی ریسک همراه باشه.
اگه قرار باشه با بیفکری به گروههای زیادی ملحق بشی و بهعنوان فردی که سعی داره با همه دوست بشه، شناخته بشی، ممکنه در عوض رنج بکشی.
نمیشه گروهی پیدا کرد که بخواد به این راحتی کسی رو راه بده.
«فقط با سه رأی… نمیشه گفت که صد درصد همه ما در امان هستیم، میشه؟ من… من اصلا کمکی به کلاس نمیکنم، پس… شاید همه از آرای انتقادی خودشون برای من استفاده کنن…»
ایده تبدیل شدن به هدف، آیری رو حتی بیشتر از قبل ناراحت کرد.
برای این آزمون، اگه قرار باشه کل کلاس رأی انتقاد خودشون رو روی یه نفر متمرکز کنن، عملا هیچ راهی برای مقابله در برابر اون وجود نداره. هیراتا یا کوشیدا ممکنه بتونن به اندازه کافی آرای ستایش به دست بیارن تا اکثر آرای انتقادی رو باطل کنن، اما…
نه، حتی اینم بعیده. تمرکز اصلی آزمون روی این بود که چند تا گروه میشه برای تضمین آرا ایجاد کرد. بهتره فرض کنیم که تعداد دانشآموزایی که بر اساس ارزیابیهای مناسب رأی میگیرن خیلی محدوده.
«زیاد نگران نباش آیری. اینطوری بیشتر استرس میگیری.»
«آره…»
قیافه آیری ناراحت شد. علیرغم تشویقها، نمیتونست از ناراحتیای که داشت جلوگیری کنه.
حتماً داشتن شخصیتی ترسو مثل اون تو چنین آزمونی معایب زیادی داشت.
«این افتضاحه… مثلا باید با همکلاسیهای خودمون دشمنی کنیم و دائماً مراقب باشیم که مورد حمله اونا قرار نگیریم.»
«موافقم، اما چون آزمون ویژهست، چاره دیگهای نداریم.»
«واقعاً به همین راحتی قبولش میکنی؟»
«حتی اگه نخوایم، فکر نمیکنم چاره دیگهای داشته باشیم.»
هاروکا بعد از گفتن یه “چقدر بالغ” زیر لب، سرش رو به نشانه موافقت تکون داد و ظاهراً تحتتأثیر جوابم قرار گرفت.
«اوه، اتفاقاً، کمی قبل متوجه شدم، اما بهش نگاه کن.»
هاروکا به عقب من و کیسی اشاره کرد.
همونطور که از بالای شونهم نگاه کردم، پسری از کلاس دی رو دیدم. بهوضوح با محیط اطرافش در تضاد بود و برای همین جلب توجه میکرد. احتمالا به همین دلیل هاروکا متوجه اون شده بود.
«کل این وضعیت یه ذره مشکوکه، و همینطور یه چیز غیرعادی در مورد ریوئن-کون داره اتفاق میفته.»
«هه. اون چیزی جز یه پادشاه خودخواسته که قبل از افشاشدن و خلعشدن از هر چیزی که داشت، خودش رو نشون داد.»
لحن کیسی اونقدر سرد بود که باعث شد فکر کنم به این دلیله که اون از آدمایی مثل ریوئن نفرت خاصی داره.
به هرحال، با توجه به استراتژیهایی که ریوئن استفاده کرد و نگرش سطح پایینی که در مورد تعامل با بقیه کلاسها داشت، این نتیجه طبیعی بود. البته، اصلا امکان نداشت ریوئن از وضعیت فعلی خودش پشیمون بشه، و تازشم احساس نگرانی نمیکرد.
«اما، این آزمون برای ریوئن-کون خیلی سخته، درسته؟ یا اینطور نیست؟»
کیسی در جواب به سوالای پر از شک هاروکا سر تکون داد.
«فکر میکنم آزمون رو دستکم گرفته. بگم ناامید کنندهست درستتر نیست؟ برای مدت طولانیای هر کاری میخواست انجام میداد که حالا بههیچوجه نمیتونه از جمعشدن رأی انتقاد جلوگیری کنه.»
آکیتو هم سری تکان داد و نظر کیسی رو تایید کرد. هاروکا ادامه داد و به حرفهای کیسی اضافه کرد.
«یه جورایی رقت انگیزه، مگه نه؟ اینکه ممکنه اون رو از همون کلاسی که قبلا کنترل میکرد، بیرون کنن.»
«اما، اون نسبت به این شرایط زیادی خونسرد نیست؟ اینکه تو فضای باز و تنهایی کتاب میخونه… اگه جای اون بودم حتماً گریه میکردم.»
آیری حرف میزد و با کنجکاوی به هاروکا نگاه کرد.
«واقعا؟ به این دلیله که تسلیم شده. با توجه به نوع آزمون، دلیلی وجود نداره که آدمای بیدوستی که مورد نفرت بقیه قرار میگیرن، مبارزه کنن. احتمالا قصد داره مثل یه مرد آزمون رو تا آخر خط پشتسر بذاره، اینطور فکر نمیکنی؟»
این نتیجهگیری اشتباه بهنظر نمیاومد.
با این حال، واقعیت این بود که اگه ریوئن کاری انجام نمیداد، احتمال اخراجش از مدرسه زیاد میشد.
«میاتچی، فقط برو و ازش بپرس که الآن چه احساسی داره.»
«نمیتونم این رو ازش بپرسم…»
با وجود اینکه آرام و خونسرد بهنظر میاومد، این موضوع تیز بودن نیشهاش برای چنگ انداختن رو تغییر نمیداد.
امکان نداشت کسی بدونه اگه تو بری و بیاحتیاط دستش بندازی چیکارت میکنه.
«اینقدر بهش خیره نشو.»
«باشه~»
هاروکا به اخطار آکیتو جواب داد و با آرامش دستاش رو به نشونه تسلیم شدن بالا برد.
«خب بریم سراغ موضوع اصلی، نظرت در مورد چیزی که کوئنجی تو کلاس گفت چیه؟»
آکیتو از کیسی در مورد چیزی که اوایل صبح امروز اتفاق افتاده بود پرسید.
کیسی حتماً قبلا در موردش فکر کرده بود، چون تقریباً بلافاصله جواب داد.
«منظورت اون چیزیه که در مورد قدرت مخفی گفت؟ خب، فکر کنم داره راست میگه، اما هنوزم فکر میکنم کوئنجی یه دانشآموز بیفایدهست. اون پسر همیشه برای کلاس دردسر درست میکنه. راستش رو بخوای، کمی ترسناکه.»
اگه بخوای از دیدگاه کیسی به ماجرا نگاه کنی، یعنی کسی که از ریسک کردن بیزاره، کوئنجی بدون شک موجودی غیرقابل پیشبینی هست.
«اضافه کنم… این ممکنه کمی بیرحمانه بهنظر برسه، اما اگه ما از شر کوئنجی خلاص بشیم، عواقب خیلی شدیدی نداره. آخرشم، اون یکی از کسایی هست که استفاده از رأی توهینآمیز از طرف من برای اون خیلی آسونه. بچهها نظرتون چیه؟»
«خب، ممکنه درست باشه. اگه مجبور باشیم کسی رو انتخاب کنیم، اگه کسی باشه که بتونیم بدون شک و تردید بهش رأی بدیم، اونوقت عالی میشه.»
«اوه… با اینکه کوئنجی-کون آدم عجیبیه، اما همیشه نمره آزمون فوقالعادهای میگیره، اینطور نیست؟ در مورد آزمونها، فکر میکنم که خیلی بیشتر از من تو کلاس همکاری میکنه…»
آیری با وجود اضطراب از کوئنجی دفاع کرد.
«همیشه فکر میکنم که کیسی-کون و کوئنجی-کون هر بار که نتایج آزمایش اعلام میشه فوقالعاده هستن.»
«این خوب نیست، آیری. اگه الآن نتونی تصمیم قاطعانهای بگیری، بعداً ضرر میکنی، میدونی چی میگم؟»
«می دونم ولی…»
ولی بازم، بهنظر میرسید آیری شدیدا مخالف این بود که به کسی رأی بده. هاروکا درحالی که آیری عقبنشینی میکرد حرف زد.
«خب، الآن، فکر کنم کوئنجی-کون رأی محکمی باشه.»
«مخالفتی با اون ندارم.»
هاروکا به کیسی نگاه کرد و ازش نظر خواست.
«الآن، البته. از اونجایی که به هرحال باید سه نفر رو انتخاب کنیم، با اقتضای شرایط، میتونیم بعداً دست به کار بشیم.»
کوئنجی به یکی از کاندیدهای آرای انتقادی گروه آیانوکوجی تبدیل شده بود. نظرهای مختلفی در مورد اینکه کوئنجی ضروری هست یا نه وجود داشت.
حتی از نظر من، مردی به اسم کوئنجی، با ریسک زیادی روبهرو میشد.
از این گذشته، بهخاطر ماهیت عجیب و غریبش میتونه عواقب سنگینی داشته باشه.
با این وجود، واقعا استعداد خیلی بیشتری از این داره. اگه بخواد با آزمونها و مشکلات رودررو مبارزه کنه، تقریباً میتونه هر کاری انجام بده. حتی اگه من هنوز ندیده باشم که چقدر توانایی داره، مطمئناً بهاندازه کافی توانایی داره که من رو به این فکر بندازه.
«ازش متنفر نیستم… اما سخته بگم که کوئنجی برای کلاس خوبه یا نه.»
بهنظر میرسید که این دلیلی بود که آکیتو رأی دادن بهش رو قبول کرده بود.
حضور برتر اون احساس میشه، یا بهتره بگم، اندازهگیری وجودش حتی بعد از درنظر گرفتن شایعات کار سختیه.
«تازشم، ایکه-کون، یامائوچی-کون، و سودو-کون هم هستن، درسته؟ بهنظر میرسه همه اونا گزینههای محکمی برای رأیهای مخالف هستن، اینطور نیست؟»
«اوهوم. این چهار نفر، از جمله کوئنجی، همه الآن کاندیدای احتمالی اخراج هستن. ولی بازم، نمیتونم تصور کنم که همه همینطوری بشینن و منتظر روز رأیگیری باشن. همه احتمالا گروههای بزرگی تشکیل میدن تا آرای ستایش جمع کنن و تمام تلاش خودشون رو بهکار میگیرن تا جلوی رأی اعتراض آوردن رو بگیرن.»
«ما اصلا امنیت نداریم.»
دقیقاً همینطور بود. آزمون دیگه شروع شده بود. نبردی برای متحد کردن و درست کردن یه دشمن مشترک.
«با توجه به صحبتهایی که داشتیم، تصور اینکه همه کلاس تا همین امروز صبح با هم رفیق بودن، برام سخته.»
آکیتو درحالی که اتفاقات آینده رو تصور میکرد آه ناامیدی کشید.
انگار چیزی به فکرش رسیده بود، هاروکا یهبار دیگه به ریوئن نگاه کرد.
«هنوز چندتا کاندید برای انتخاب شدن وجود داره. فکر نمیکنی اگه همه این فرصت رو داشته باشن که از اخراج شدن جون سالم به در ببرن، اینطور فکر نمیکنی؟»
دقیقاً به این دلیل بود که اون وضعیت فعلی کلاس سی رو درک میکرد که هاروکا از مشکلاتی که ریوئن تو کلاس دی داشت با خبر بود. مهم نیست که کی باشی، اگه هدف همه قرار میگرفتی، شانسی نداشتی.
«میاتچی، یوکیمو. مثلا، اگه جای ریوئن-کون بودید، چیکار میکردید؟»
«من که هیچکاری نمیکنم. اگه کل کلاس علیه من بودن، مبارزه کردن بیفایده بود. احتمالا تسلیم میشدم.»
آکیتو خیلی زود جا میزد.
کیسی کمی جدی در مورد سوالش فکر کرد تا اینکه بالاخره سرش رو تکان داد.
«غیر ممکنه.»
«غیرممکن؟ اگه کل کلاس رو تهدید کنی، چی؟»
«این فقط نتیجه معکوس داره.»
احتمالا چندتا دانشآموز بودن که انتظار داشتن ریوئن دقیقاً این کار رو انجام بده. کسایی که احساس خطر میکردن، میتونستن بدون قید و شرط به ریوئن رأی منفی بدن.
«پس درمورد جمع کردن رأی ستایش با خم و راست شدن جلوی کلاسهای دیگه چطور؟»
«اگه ریوئن ازت بخواد بهش رأی میدی؟»
«عه~؟ فکر نمیکنم اینطور باشه…»
«همینطوریه.»
کیسی موافقش رو اعلام کرد و هاروکا هم نظرش رو تایید کرد.
«بیشتر مردم به همون نتیجهای میرسن که تو رسیدی. از این گذشته، همه از قبل رفتار همیشگی ریوین رو میشناسن. نباید اونقدر آدم عجیب و غریب وجود داشته باشه که بخواد به اون پسر کمک کنه.»
«پس، کمی رشوه یا خریدن رأی از همکلاسیهات چطوره؟»
«حتی اگه فرض کنیم که ریوئن کلی امتیاز ذخیره کرده، بهنظر نمیرسه که بتونه رأی کافی بخره. بهاندازه کافی عجیبه، نه فقط دشمنای زیادی پیدا کرده، تازشم تصور یه حریف دردسرساز رو هم از خودش بهجا گذاشته. شک دارم که یکی از همکلاسیهاش حاضر باشه در ازای کمی پول به اون رأی ستایش بفروشه.»
«پس، اون هنوز بهطور کلی شانسی برای کلاسهای دیگه نداره؟»
«نه، نه واقعاً. از نظر آدمای خارج از صحنه، رقابت با کلاس دی با ریوئن بدون دخالت مستقیم آسونتر نیست؟»
«آها… شاید حق با تو باشه. وقتی نمیدونیم قراره چه کاری انجام بده، ترسناک میشه.»
دقیقاً به همین دلیل بود که ریوئن به دردسر افتاد. اگه این طوره که اون فقط باریه که کلاس دی رو عقب نگه میداره، میتونست از بقیه کلاسها رأی ستایش بگیره و از اخراجش جلوگیری کنه. اما، از اونجا که ریوئن بهعنوان یه موجود دردسرساز بهوسیله بقیه کلاسها هم شناخته میشد، بیشتر اونا میخوان ببینن اون مدرسه رو ترک میکنه. مزایای خیلی کمی برای هر کدوم از کلاسها وجود داشت که بهطور عمدی اجازه بدن چنین تهدید بالقوهای سر جای خودش بمونه.
ممکنه چند تا از دانشآموزای کلاس دی به آینده دور فکر کنن، یا کورکورانه باور داشته باشن که ریوئن ناجی کلاس میشه، اما شکی نیست که این دانشآموزها در اقلیت قرار میگیرن.
حتی اگه ریوئن با چندتا دانشآموز دیگه قرارداد ببنده و قول بدن به هم رأی ستایش بدن، اثبات اینکه اونا واقعاً به تعهدات خودشون عمل میکنن یا نه کار آسونی نیست. از اونجایی که رأیگیری بهصورت ناشناس انجام میشه، تا زمانی که یه رأی ستایش بگیری، هر کسی میتونه دروغ بگه و ادعا کنه که بهت رأی داده. حتی اگه ریون بخواد بهخاطر رفتار اشتباه دعوا راه بندازه، دیگه خیلی دیر شده بود. اون دیگه اخراج شده بود.
بهعلاوه، قبل از هر کدوم از این موارد، هنوز این مسأله وجود داشت که در وهله اول کسی رو پیدا کنی که مایل به بستن قرارداد با ریوئن باشه.
«پس این یه کیش و مات کامله…»
«اون تمام تلاشش رو بهکار میگیره تا یه جبهه بیسروصدا داشته باشه. از این گذشته، مبارزه ناامیدانه فقط به این دلیل که نمیخوای اخراج بشی، ناخوشایند بهحساب میاد.»
«آره… این برای کسی که قبلا طوری رفتار میکرد که مالک اونجاست خیلی شرم آوره، اینطور نیست؟»
حیف شد، اما اخراج ریوئن تا حد زیادی از قبل تعیین شده بود. البته اگه واقعاً دلیلی برای مبارزه داشت، اوضاع کمی فرق میکرد، اما…
هرچقدر که الآن بحث کردیم، جوابی پیدا نکردیم. چیزی که اون در مورد همه این اتفاقات فکر میکرد چیزی بود که فقط خودش میدونست.
«پس، چطوره بفهمیم؟»
یه نفر از پشتسرم حرف میزد، صداش نزدیک گوشم بود. هوریکیتا بود.
یه کیسه پلاستیکی تو دست داشت که ساندویچِ ناهار ازش بیرون زده بود.
آکتیو پرسید: «بفهمیم؟ چی رو بفهمیم؟»
درحالی که از نحوه انتخاب کلماتش چیز مشکوکی احساس کرد. نه، بیشتر شبیه این بود که احساس ناراحتی بهش دست داد.
«اون در مورد همه اینا چی فکر میکنه، بعداً چه نقشهای داره. ما چارهای نداریم جز اینکه ازش بپرسم تا بفهمیم.»
«تمومش کن. اگه بریم سراغش دردسرهای بزرگتری پیش میان.»
هیچکس نمیخواست داوطلب بشه تا به ریوئن نزدیک بشه.
«پس مشکلی نیست.»
«هیچ دلیلی برای هیچکدوم از ما، از جمله تو، وجود نداره که الآن با ریوئن در بیفتیم. اون کاری به این آزمون نداره.»
«این درسته، اینطور نیست؟ صد درصد برای کلاس اهمیتی نداره، اما ممکنه برای من مفید باشه.»
هوریکیتا قبل از اینکه لحظهای مکث کنه اینو گفت. کمی بعد از اینکه دید من قصد ندارم بهش ملحق بشم، خودش رفت تا اون رو ببینه.
«ممکنه برای من مفید باشه؟ حتی چی…؟»
کیسی و آکیتو متوجه نشدن، چون هر دو با سردرگمی سرشون رو کج کردن.
«هی، این کمی دردسر ساز نیست؟ هوریکیتا-سان تو خطر نیست؟»
«منم همینطور فکر میکنم… کیوتاکا-کون؟»
هاروکا و آیری درحالی که بحث رو متوجه من میکردن گفتن.
«…به گمونم. میرم ببینم اوضاع از چه قراره.»
فکر نمیکردم اتفاقی بیفته، اما شاید بهتره کسی همراهش باشه. خوب یا بد، هوریکیتا کسی نبود که حرفش رو زیر پا بزاره. جلوی آکیتو رو گرفتم و جلو رفتم.
«میخوای در مورد چی با ریوئن صحبت کنی؟»
«فقط فکر کردم که اون ممکنه بتونه اطلاعات مفیدی در اختیار من بذاره.»
اطلاعات مفید؟ نمیتونستم بفهمم که چی در موردش فهمیده. اما با دیدن این که دست بهکار شده، فهمیدم حتماً دلیلی داره.
«ساکورا-سان و بقیه خواستن که مراقب من باشی؟»
«یه چیزی شبیه اون.»
«اوه واقعاً.»
طی این مکالمه کوتاه، سرعت راه رفتن هوریکیتا تغییری نکرد.
خیلی زود به جایی که ریوئن نشسته بود رسیدیم. حتماً از همون اول متوجه ما شده بود، اما نگاهش به کتابی که تو دست داشت متمرکز بود. با توجه به صفحهای که میخوند، بهنظر میرسید که یهجور رمان ادبی باشه.
«بدجور خونسردی، ریوئن-کون.»
«کنجکاو شدم بدونم کی داره میاد، اما اونا فقط سوزونه و همراه کوچولویِ بیعقلش بودن.»
یهو کتاب رو بست، مهر روی جلد نشون میداد که از کتابخونه به امانت گرفته شده.
ناگفته نمونه، «همراه کوچولوی بیعقل» که ازش حرف میزد، البته که من بودم. قبل از اینکه نگاهش رو برگردونه و رو به هوریکیتا حرف بزنه، فقط یه لحظه به من نگاه کرد.
«و با من چیکار دارید؟»
کنجکاو بودم بدونم که چرا هوریکیتا از همون اول این خطر رو قبول کرد که سعی کنه به ریوئن نزدیک بشه.
«مستقیم میرم سر اصل مطلب. این آزمون ویژه جدید. چیکار میخوای کنی؟»
«قرار نیست که انتخابهای زیادی داشته باشم. قرار نیست کاری انجام بدم.»
«پس… میگی که مطیعانه استعفا دادی تا ترکتحصیل کنی؟»
اگه اوضاع به همین شکل پیش میرفت، اخراج ریوئن اجتناب ناپذیر بود.
«من هدف خوبی برای بازی بهوجود میارم. تو امتحانی مثل این که یه نفر حتما باید اخراج بشه، هیچکس نمیخواد خشم شیرِ بیچارهای رو که بیرون انداخته میشه متوجه خودش کنه، اما در مورد من، اینطور نیست.»
ریوئن که متوجه شد این گفتوگو ارزش وقت گذاشتن نداره، کتابش رو دوباره باز کرد و به خوندن ادامه داد.
«رأیهای انتقادی میان سراغت. درحالی که ممکنه بیشتر دانشآموزها نسبت به این کار احساس گناه کنن، بار روانی همه هنوز خیلی کمتر از اونه که به کس دیگهای رأی بدن.»
بهنظر میرسه که ریوئن جدی بهفکر رفتن از مدرسهست.
«اگه واقعاً قصد ترک مدرسه رو داری، من یه کلمه هم حرف نمیزنم. نه فقط من. احتمالا دانشآموزهای زیادی تو کلاس بی و اِی هستن که میخوان تو هم بری. خوب یا بد، زیاده روی کردی. هیچکس حاضر نیست کمکت کنه.»
واقعیت این وضعیت رو به صورت خلاصه شرح داد. بعضی وقتها، حرفهایی مثل این ضربه محکمی هستن، حتی برای کسی که از همون اول شرایط رو درک کرده.
اما، اونا برای ریوئن هیچ معنایی نداشتن.
اون قبلا همه چیز رو خودش فهمید و از ته دل قبول کرده بود.
«احتمالا درسته. کلاس دی بعد از رفتن من شانسی نداره. بهعنوان دانشآموز از کلاسهای دیگه، بهترین و مناسبترین قضاوت برای تو اینه که که منو همین جا له کنی.»
بهجای اینکه منفی نگاهش کنه، در عوض به شکل یه چیز مثبت نگاهش کرد.
«این یه ارزیابی فوقالعاده مغرورانه از خودته. چقدر عادی رفتار میکنی. اما حتی با این همه اعتماد به نفس، بهخاطر نداشتن توانایی بهعنوان رهبر، به کلاس دی سقوط کردی، اینطور نیست؟»
«هههه. قطعا همینطوره.»
کلاس دی تونست با دیکتاتوری ریوئن پیش بره. حالا که سقوط کرده بودن، فرصت برگشتن دوباره رو از دست دادن.
با این حال، برنامه ریوئن از همون اول هیچ ربطی به رتبهبندی کلاس نداشت. چه تو کلاس اِی یا کلاس دی باشی، تا زمانی که امتیاز خصوصی داشته باشی، میتونی شکست رو به پیروزی تبدیل کنی. به همین خاطر بود که حتی در برابر انتقادهایی که از پایینترین رتبه بهدست میاومد، نیازی به اضطراب نداشت.
کلاس اِی ممکنه کلاس برتر باشه، اما برتری به خودی خود ارزشی نداره.
استراتژی ریوئن روی آینده متمرکز بود. روش جالبی برای مبارزه بود، اما کاستیهای زیادی داشت. برای حفظ موقعیت خودش بهزور متوسل میشد و همکلاسیهاش رو درک نمیکرد. خیلی بالاتر رو هدف گرفته بود و نمیتونست ببینه چه اتفاقی اطرافش میافته. اینا دلایلی بودن که تو شکست خوردن اون نقش داشت و کارش به اینجا ختم شده بود.
«بهنظر نمیرسه هرگز بتونیم همدیگه رو درک کنیم.»
«آره انگار. راضی شدی؟»
با اینکه تموم این مدت به حرفهای هوریکیتا گوش میدادم، هنوز نفهمیدم که میخواد چی از اون بفهمه…
«امروز ممکنه آخرین باری باشه که بتونیم با هم صحبت کنیم، پس اشکالی نداره اگه ازت سوالی بپرسم؟»
انگار داشت سراغ موضوع اصلی میرفت.
این سوالی بود که هوریکیتا رو به اطلاعاتی که دنبالش بود میرسوند؟
«الآن تو وضعیت ناامید کنندهتر از هر کس دیگهای هستی. اگه برای مقابله با این آزمون تلاش جدی کنی… میتونی زنده بمونی و از اخراج جلوگیری کنی؟»
نگاهی تیز به اون انداخت و جرأت داد که تو چشماش نگاه کنه و جواب بده. این دلیلی بود که باعث شد هوریکیتا با ریون صحبت کنه، حتی اگه دلیلی برای نگرانی در مورد اون نداشت.
اون میخواست از ریون بپرسه که چطور میتونه به نتیجه تقریباً قطعی اخراج از مدرسه غلبه کنه.
«عجب سوال احمقانهای. البته که میتونم.»
ریون بدون تردید جواب داد. اون معتقد بود که تا زمانی که بخواد زنده بمونه، میتونه طاقت بیاره.
نگاهی که تو چشماش داشت یه ذره هم عدم اطمینان نشون نمیداد.
«این همون چیزیه که من ازت انتظار دارم، حتی اگه بلوف بزنی. چیزی جز اعتماد بهنفس ازت احساس نمیکنم.»
«بالاخره راضی شدی؟ یا میخوای نقشهی مخفی من برای دووم آوردن تو آزمون رو هم بدونی؟»
«نیازی نیست. من موقعیت تو رو ندارم.»
«البته.»
«ممنونم. انگار که به لطف تو میتونم تصمیم خودم رو کمی بیشتر حفظ کنم.»
«تصمیم؟»
هوریکیتا سرش رو تکون داد و حرفش رو روشن کرد.
«قطعاً بهخاطر این آزمون تکمیلی اخراجهایی هم پیش میاد. این سرنوشت اجتناب ناپذیره. پس، لازمه که صحیح و درست مناسبترین فرد رو برای حذف شدن مشخص کنیم. سنگینی حرفی که میگم رو درک میکنی؟»
«مبارزه تو ممکنه منجر به طرد شدنت بهوسیله بقیه کلاس بشه.»
ریوئن درحالی که لبخند میزد و به هیچوجه به سوالش جواب واضحی نداد.
«اگه اینطوری تموم بشه، پس این کل تواناییهای منه.»
«چقدر خجالت آور. پس همهش بلوف بود؟»
«!…»
با وجود اینکه هوریکیتا آروم با ریوئن صحبت میکرد، ریون تونست فکرش رو بخونه.
نه، بهجای اینکه فقط فکرش رو بخونه، بیشتر شبیه اینطور بود که خودش باعث شکستنش شده.
«از صحبت کردن با من میخوای اعتماد بهنفس به دست بیاری، اما عزمت چیزی جز یه نمایش ساختگی نیست.»
حرفهای ریوئن کمکم هوریکیتا رو آتیشی کرد.
«اینکه کی رو برای اخراج انتخاب کنی تنها بخش خیلی مشکل کل کاره.»
«…از عهدهاش بر میام. از زمانی که اینجا ثبتنام کردم، هرگز به کسی که کلاسم رو عقب انداخته رحم نکردم.»
«نه تو نمیتونی.»
«تو… چی در مورد من میتونی بفهمی؟»
«سال قبل وقت زیادی داشتم تا در جریان کارهای تو قرار بگیرم، پس بهاندازه کافی تو رو درک میکنم. اگه اون رو طوری بگم که حتی تو هم بتونی بفهمی، میتونم ضعفی رو که میخوای پنهان کنی، ببینم.»
هوریکیتا هیچ شانسی برای پیروزی تو این نبرد کلامی نداشت.
اون جواب نصفه نیمه و مبهم اون که میگفت “انگار ممکنه تصمیم خودم رو کمی بیشتر حفظ کنم”.
اون لحظه تردید قبل از اینکه بگه “من میتونم این کار رو انجام بدم”.
ریوئن فوراً تونست این جزئیات کوچیک رو که آدمای دیگه معمولا قادر به دیدنشون نبودن، متوجه بشه.
هوریکیتا بدون اینکه خودش بدونه ضعفش رو به اون نشون میداد.
مکالمه اونا کاملا تحت کنترل ریوئن بود.
«کلاست قبلا رضایت کافی رو به تو داده. امکان نداره الآن بهاندازه کافی بیرحم باشی و انتخاب کنی. باید از همون اول مثل من از وابستگی طولانی به کلاست خودداری میکردی یا با همکلاسیها مثل مهرههای شطرنج رفتار میکردی، همونطور که ساکایاناگی اینکارو انجام میده.»
کلاست بعد از برقراری ارتباط نزدیک با همکلاسیهات احساس خیلی متفاوتی پیدا میکنه.
وقتی هوریکیتا برای اولین بار اینجا ثبتنام کرد، همش بدون تردید دست به عمل میزد. کاملا تو فکرش بود که سودو رو بعد از شکست خوردن تو امتحان رها کنه. اما اگه بخوای بپرسی که اون الآن میتونه ولش کنه یا نه، احتمالا کار غیر ممکنی برای اون به حساب میاد. رابطهش با همکلاسیهاش دائما درحال تغییر بود.
«بهنظر میرسه همه چیز رو فهمیدی، اما واقعاً راهی برای نجات نداری، نه؟»
«و چرا اینطور فکر میکنی؟»
«واقعاً به یکی از همکلاسیهای خودت باختی یا این کار بهوسیله کسی خارج از کلاس خودت انجام شده؟»
هوریکیتا برای کسری از ثانیه به من نگاه کرد و بلافاصله نگاهش رو به ریوئن برگردوند.
«هر کدوم که باشه، قراره تو سکوت وضعیت بازنده خودت رو قبول کنی و تن به ترک تحصیل بدی؟»
هوریکیتا این حرفها رو مثل یه کبریت که آتیش رو روشن میکنه به اون گفت.
ولی، ریوئن همهش رو بدون حتی پلک زدن قبول کرد.
«این جایزه ایشیزاکی بهعنوان کسی هست که من رو شکست داده، برای همین خوش دارم عقب بشینم و قبولش کنم. این فرصتیه که تو و بقیه کلاس دی نباید از دست بدید.»
ریوئن در حین صحبت لبخند زد و دوباره توجهش رو به کتابش معطوف کرد.
«…اوه واقعا؟ پس، فقط باید مراقب باشم و مطمئن بشم که همکلاسیهام هرگز، هرگز هیچکدوم از آرای ستایش رو برای تو هدر نمیدن. البته، حتی اگه من مراقب هم نبودم، به هیچوجه به تو رای نمیدادن.»
هوریکیتا رفت و منم فوراً دنبالش رفتم. وقتی ما رفتیم توجه ریوئن به کتابش معطوف شد.
هوریکیتا درحالی که راه میرفتیم حرف میزد، صدای اون هم کاملا آروم بود هم پر از عصبانیت.
«اگه دروغ یه انسان بود حتما مثل اون میشد. به این معنی نیست که اون برای موندن تلاش نمیکنه، فقط داره نمایش اجرا میکنه. به هرحال مهم نیست. مهم نیست چقدر تلاش میکنه، اون محکوم به ترکتحصیله.»
«کی میدونه. ممکنه واقعاً یه جور نقشه داشته باشه.»
«غیرممکنه. هیچ راهی برای ریوئن-کون برای جلوگیری از اخراج اون وجود نداره، مهم نیست که چطور بهش نگاه کنی. حتی اگه اون از کلاسش عذرخواهی کنه و برای یهبار هم که شده انسان واقعاً شایستهای باشه، در هر صورت تعداد رأیهایی که اون کسب میکنه، تغییر نمیکنه.»
«آره. امکان نداره که بتونه کار رو با این استراتژی به پایان برسونه.»
«تلاش برای تهدید یا رشوه دادن به بقیه برای اون بیفایدهست. شما هم قبلاً همین رو میگفتید، درسته؟»
حق با اون بود. حتما به حرفهای ما گوش داده.
«یا شاید قبلاً چیزی به فکرت رسیده؟ راهی برای ریوئن-کون تا اخراج نشه؟»
«نه، به هیچوجه.»
مدتی بود که سعی داشتم راهحلی پیدا کنم، اما با توجه به موقعیت اون، هنوز نمیتونستم به چیزی فکر کنم که بهطور حتمی نجاتش بده. هنوز یه قطعه واجب از پازل رو کم داشتم.
«پس همش همین بود.»
هوریکیتا با همون حال و هوای ناامیدانهای که وارد شد کافه رو ترک کرد.
برای مدت کمی برگشتم و نگاهی به ریوئن انداختم. فکر کردم اگه من و ریوئن زودتر همدیگه رو میدیدیم چی میشد…
«نه، این یه توهم بیمعنیه. حداقل فعلاً.»
دیگه دلیلی برای فکر کردن به دانشآموزی که داشت اخراج میشد نداشتم. دیگه به اون فکر نکردم و تصمیم گرفتم پیش گروه آیانوکجی برم.
2
اون شب کِی به من زنگ زد. بیشترش مربوط به آزمون ویژه بود.
کِی پرسید: «هی، خب، برا این آزمون باید چیکار کنم؟»
«یه گروه برای خودت ساختی، درسته؟»
«خب، یهجورایی. تو گروه من هفت تا دختر هست.»
اون اسم دخترهای دیگه رو رو بهغیر از خودش لیست کرد. همهی دخترهایی بودن که کِی معمولاً رابطه خوبی باهاشون داشت.
«بالاخره، همه از اخراج شدن واقعا میترسن. اگه بخوام روراست باشم… مطمئن نیستم چند نفر از من متنفرن.»
«اگه چند تا رأی مخالفت بگیری زیاد عجیب نیست.»
«هوی، نباید همچین حرفی میزدی؟ بهتر بود تظاهر کنی اینطور نیست حتی اگه دروغ باشه!» عصبانی بهنظر میرسید.
«الآن، بهترین کار اینه که آروم عمل کنی تا توجه زیادی رو به خودت جلب نکنی. با زیادی جلب توجه کردن کاندیدای اخراج میشی.»
«فهمیدم. حواسم هست کار احمقانهای انجام ندم.»
«خوبه. ناگفته نمونه، اینکه از هیراتا جدا شدی، ممکنه برای تو مفید باشه.»
«عه؟»
«هیراتا بین دخترها خیلی محبوبه. اگه هنوز با اون بودی… ممکن بود بعضیها بخوان از اخراج برای جدا کردن زوری شما دو نفر استفاده کنن.»
«اوه، ترسناکه. با اینکه کاملاً امکانپذیره…»
دانشآموزهای دیگه ممکنه صرفاً بهخاطر ناشناس بودن هویت رأی دهنده، کاری بدون فکر قبلی انجام بدن.
«…تو که مشکلی نداری، نه؟ جلب توجه نمیکنی چون تو سایه خودت رو استتار کردی و نمراتت هم متوسطه.»
از نظر بیشتر دانشآموزهای کلاس، نباید چیزی وجود داشته باشه که بهخاطر اون از من انتقاد یا تعریف بشه.
«کم جلب توجه کردن مزایای خودش رو داره.»
«اما شاید از سودو-کون رأی انتقاد بگیری، اینطور نیست؟ مثل این، برای خلاص شدن از شر رقیبی که هدفش هوریکیتا-سان هست. آره، ولی خب، احتمالا این همون چیزی هست که اون با خودش فکر میکنه.»
«شاید.»
چون چارهای جز رأی دادن به سه نفر وجود نداشت، احتمالا هرکسی یکی دو رأی انتقادی میگرفت. ولی، ارزش نگرانی نداشت.
«از کل کلاس، میتونم بگم که سه احمق و کوئنجی-کون همگی یهجورایی وبیشترین مشکل رو دارن، درسته؟»
بهنظر میرسید که گروه دوستای کی به نتیجهای مثل گروه آیانوکوجی رسیدن.
«اونا کاندیدهای برتر هستن، اما ما هنوز نمیدونیم چه اتفاقی میفته. ولی بازم، کوئنجی احتمالا الآن وضعیت خوبی نداره.»
«از اون آدمایی نیست که چند تا گروه بسازه و آرا رو هماهنگ کنه، اینطور نیست؟»
«آره.»
معلومه که ایکه، یامائوچی و سودو گروه کوچیکی برای حمایت از همدیگه میسازن.
از طرف دیگه کوئنجی درمونده و تنها بود. همینطور بهلطف اون دیدگاه سرسختانهش، دوست داشت دشمنتراشی کنه.
بهعلاوه، درست روزی که امتحان اعلام شد، اون و سودو جلوی همه کلاس مشاجره شدیدی داشتن.
«پس میخوای چیکار کنی؟ از آرای مخالفت خودت برای کی استفاده میکنی؟»
واقعاً هنوز در موردش فکر نکردم، اما قصد دارم کسایی رو انتخاب کنم که انتظار ندارم برای پیشرفت کلاس مفید باشن.»
«عجب قضاوت درستی. اما این سبک توئه، مگه نه؟»
از اونجایی که میدیدم یه نفر ناگزیر باید مدرسه رو ترک کنه، این تنها تصمیمی بود که میتونستم بگیرم.
«آه؟ امکان نداره، اما… در مورد کسایی مثل من حرف نمیزنی، درسته؟»
«تو برای کلاس مهم هستی. عمراً همچین کاری انجام بدم.»
«و-واقعا. خ-خب البته.»
واکنش متعجبش کمی شرمآور بود.
«اگه بچههای کلاس تصمیم گرفتن که از شر دانشآموزها خلاص بشن، یعنی اگه متوجه شدی تصمیم گرفتن دقیقاً برای کی از رأی انتقاد استفاده کنن، خبرم کن. برای من سخته که خودم این اطلاعات رو بدست بیارم.»
«باشه~»
قطع کردم.
با وجود اینکه بهش گفته بودم کسایی رو انتخاب میکنم که انتظار ندارم تو پیشرفت مفید باشن، ولی این فقط نظر شخصی من در مورد این موضوع بود.
از اونجایی که حضور فعالی تو کلاس نداشتم، نمیخواستم بهطور جدی درگیر دستکاری آرا بشم.
برای همین، قصد داشتم از صمیم قلب هر نتیجهای رو که کلاس بهدست میاره، بدون توجه به اینکه کدوم گروهها به جون هم میفتن، قبول کنم. البته، اگه من رأی انتقاد قرار میگرفتم، قضیه کاملا فرق داشت.
به هرحال، همونطور که کی قبلا گفت، شانس اخراج آیک، یامائوچی یا سودو کم نیست. کوئنجی هم همینطور. تازشم، از نظر دخترها، اونهایی که نمرههای ضعیفی دارن، مثل اینوگاشیرا، ساتو و آیری احتمالا در امان نیستن. ولی بازم، با حرکت رو به جلو، گروهها به تدریج شروع به شکل گیری کردن. کلی رأی به دلایل کاملا غیرمرتبط با توانایی تحصیلی به تکاپو افتادن. آدمای منزوی مثل کوئنجی و ترسوها مثل آیری که دوستای زیادی ندارن هم به هدف آسونی تبدیل میشن.
«کنجکاوم بدونم بعدا چه اتفاقی میفته.»
فقط باید اطلاعات جمع میکردم تا برای هر تغییر و تحول غیرمنتظرهای آماده باشم و روند رای گیری رو زیر نظر داشته باشم.