Return of the Mount Hua Sect - قسمت 112
“ها، اوه؟ هوو-هاهاها…”
هیون سانگ به شدت نفس میکشید و صدای باد عجیبی از دهنش بیرون میاومد.
“این. هاهاها!”
هیچی نمیتونست بگه، تمام تلاشش رو کرد تا از خنده منفجر نشه.
بردشون بینهایت لذتبخش بود اما آسیب وحشتناک حریف بهوضوع بیان نمیشد.
“اگه من یک شاگرد درجه یک بودم، تا اونجا میدوییدم!”
این اولین باری بود که هیون سانگ به خاطر بزرگتر بودنش احساس غرور کرد.
ما واقعاً اونها رو شکست دادیم!
به طور دقیق، چانگ میونگ برنده شده بود، نه کوهستان هوآ. اما کیه که بهاین چیزها اهمیت بده؟
تنها حسرت هیون سانگ این بود که به خاطر وقارش به عنوان یک بزرگتر نتونست به بچهها، توی جشن و شادیشون بپیونده.
” اوهاهاها! ما بردیم، ما بردیم! اون رو دیدی؟ ساهیونگ! چانگ میونگ دوباره ثروت و اعتبارمونرو زیاد کرد!
“اسم فرقه رو که گفت، یعنی منظورتون این بود؟”
«مگه نگفتم!؟ هاهاها! اون خوک طلایی از کجا غلت زد؟ هاهاها!”
«س-ساجایی! بهتره از کلمات مناسبتر و بهتری استفاده کنی و درباره چیزی که میگی یکم فکر کنی…”
“با اون لعنتی! چرا باید تو این شرایط به فکر کرامت باشم!؟ از وقتی که اومدم کوهستان هوآ این اولین بُردیه که داریم پس باید جشن بگیرم!”
“ب-بیا آروم بگیریم…”
” هاهاها! به قیافه اون عوضیهای حرومزاده لبه جنوبی نگاه کن! وای که هر بار مجبور میشدم اینقدر پیروزمندانه رفتنشونرو ببینم، اعصابم کلی بهم میریخت! لعنتی حتی نتونستم بخورم. همشون برن به جهنم! هاهاها!»
هیون سانگ از تلاش برای کنترل هیون یانگ دست کشید و لبخند زد.
راست میگفت کی الان به نجابت اهمیت میده؟
وقتی اونها ظاهرشونرو حفظ کردن و مؤدب موندن چه سودی برای کوهستان هوآ شد؟ تنها چیزی که گرفتن فقط تشویق برای خوش اخلاقی بود.
« کوهاهاها! رهبر فرقه! رهبر فرقه! دیدی!؟ اون چانگ میونگ…رهبر فرقه؟»
هیون یانگ که به سمت هیون جونگ دوید، از لحظهای که حالت ملایم صورت هیون جونگ رو دید، اخم کرد.
“همهچی بدست اومده…”
«نه! این احمق همش سعی میکنه هروقت اتفاق خوبی میافته، اونرو به همه منتقل کنه…به خودت بیا! ساهیونگ!»
هیون جونگ سرش رو تکون داد.
«احساس میکنم روحم برای مدتیه فرار کرده…صبر کن، این الان مهم نیست.»
“این یک رویا نبود؟”
“هیچ رویایی به اندازه این پوچ نیست!”
“درسته، حق با شماست.”
هیون جونگ با لبخند مغرور به چونگ میونگ نگاه کرد. چونگ میونگ که توسط شاگردهای دیگه احاطه شده انگار فریاد میکشید و اونها رو بخاطر اذیت کردنش سرزنش میکرد، اما همه ساهیونگها بدون توجه بهش اونرو بغل گرفتن.
“اینه.”
چقدر از وقتی که همه شاگردهای کوهستان هوآ دورهم جمع شدن و شادی کردن میگذره؟
هیون جونگ بیشتر از قبل از پیروزیشون راضی و خوشحال شد.
“رهبر فرقه.”
اون ژئوم با لبخندی درخشان بهش نزدیک شد.
“این شادیِ غیرقابل توصیف قابل درکه ولی چرا الان تمومش نکنیم؟ خوب نیست که فرقه لبه جنوبی رو به تماشای این برنامه مجبور کنیم.”
“منهم همین فکرو میکنم.”
هیون جونگ لبخندی زد و به اونجئوم نگاه کرد.
“تو میدونستی این اتفاق میوفته؟”
“انتظار اینو نداشتم؛ ولی…”
“ولی؟”
اونجئوم به چانگ میونگ نگاه کرد و گفت: “ولی انتظارشو داشتم که میتونه کوهستان هوآ رو سربلند کنه.”
“ها…پس خیلی بهش ایمان دارین.”
“درسته. اون کسیه که از جهات مختلف خیلی فراتر از انتظاراس.»
“دقیقا…دارم میبینم.”
درسته که در مورد چانگ میونگ تردیدهای زیادی وجود داره، اما در حال حاضر چه اهمیتی دارن؟
“باید بریم. بزار اونها اینجا باشن؛ ما باید به طرف مقابل سلام کنیم.»
هیون یانگ به سرعت برای کمک بهش پرید: «نباید برایشون هدیهای چیزی بیاری؟
اونها حتما این داستان رو پخش میکنن؛ ساهیونگ! بیایید کیف پولامونو باز کنیم، یکم پول هست که باید خوب ازش استفاده کنیم! ما باید از این پول برای رشوه دادن به مردم استفاده کنیم تا از کوهستان هوآ و…اوم! اوم!»
هیون جونگ آهی کشید و سرش رو تکون داد و همزمان هیون سانگ، هیون یانگ رو گرفت و اونرو همراه خودش کشید.
ساما سونگ فقط سکوت کرد. اغلب گفته میشد کسی که به شدت طرد میشه، خشم رو احساس نمیکنه.
به نظر میرسه این گفتهها درست بودن؛ عصبانیتی که قبلاً روی ذهن ساما سونگ تسلط داشت کاملا ناپدید شده بود و فقط یک احساس توخالی از ناامیدی وجود داشت.
“چرا اینطوری شد؟”
فرقه لبه جنوبی تاحالا هیچوقت توی کنفرانسی شکست نخورده بود و الان این اتفاق افتاده. توی آخرین کنفرانس، اونها شکستی رو متحمل شدن که هیچوقت نمیتونستن از خاطر نسلهای آینده پاکش کنن.
فرقه لبه جنوبی، یکی از اعضای نُه فرقهٔ بزرگ و یک اتحادیه کامل، مبارزهرو به فرقهای که در حال فروپاشیه و دنبال نابودیشن باخت.
اتفاقی که اینجا افتاد به طرز باورنکردنی مضحک بود.
‘چرا؟’
این شکست سادهای نبود.
این شکست جریان قدرت رو توی مناطق اطراف تغییر میده. هر کی که از اون خبردار باشه فرقه لبه جنوبی رو توی شانشی[یکی از استانهای چین] بازنده میدونه. آیندهٔ این فرقه مشخص نیست و…
ساما سونگ به شاگردایی که روبروش ایستاده بودن نگاه کرد.
بعضیهاشون بیهوش بودن، در حالی که بعضیهای دیگه از کشتهها مراقبت میکردن، بیشترشونهم گیج شدن.
همونطور که جشن شادی طرف مقابلرو نگاه میکرد و برق چشمهای خوشحالشونرو میدید، احساس کرد یه چیزی ته قلبش رو میسوزونه.
میدونست توی آیندهای نهچندان دور از کوهستان هوآ میترسن، درست مثل اجدادشون.
بعد از حمله فرقه اهریمنی، شاگردهای کوهستان هوآ همون ناامیدی رو احساس کردن که فرقه لبه جنوبی حس میکرد.
اونها موقع روبهرویی با دیواری که هیچوقت نمیشه بهش غلبه کرد، ناامیدی رو تجربه کردن.
‘چرا؟’
همه اینها به خاطر اون بود.
چشمهای ساما سونگ درخشید.
ما به کوهستان هوآ نباختیم.
اونها فقط به یک نفر باختن.
اگر چانگ میونگ نبود، همچین نتیجهای غیرممکن میشد. چیزی که شاگردهای درجه سوم به دست آوردن رو میشه به عنوان یک تصادف نادیده گرفت.
به هر حال مریدان درجه سومِ فرقه لبه جنوبی، در مقایسه با کوهستان هوآ جوونترن.
با این حال، چانگ میونگ با شکست شاگردهای درجه دوم، جایی برای بهونه نزاشتهبود.
ازاین به بعد هر وقت اسم فرقه لبه جنوبی میاد، مطمئناً اسم چانگ میونگهم پشت سرش میاد.
“این دیگه چجور تحقیریه؟”
شرمندگی افتضاحی که دیگه تکرار نمیشه، اجازه نمیداد بشه.
“این…”
شاگردها با دیدن ساما سونگی که در حال دندون قروچه بود سرشون رو خم کردند.
“این…لعنتی!”
حالا که متوجه وضعیت شده بود، چشمهاش از خشم و تحقیر میدرخشیدن، قلبش جوری ضربان گرفت که انگار با دور شدن چشمهاش منفجر میشه.
“لعنتی! حالا چجوری با رهبر فرقه روبهرو شم؟”
با شنیدن زمزمه ساما سونگ، رنگ و روی شاگردها پرید.
چشمهای ساما سونگ که دنبال راهی برای توضیح این موضوع میگشت رهبر فرقه کوهستان هوآ رو که نزدیکتر میشد، دید.
دندونهاش رو از عصبانیت و حرص رویهم فشار میداد و اینقدر لبش رو گاز گرفت تا دوباره خونریزی کرد.
اما نمیتونست اجازه بده کوهستان هوآ متوجه اون درد و رنجشی که تحمل میکنه بشه؛ این باعث میشد اونها فقط بیشتر مسخرش کنن.
ساما سونگ خودشرو کنترل کرد و با هیون جونگ حرفزد: «بهتون تبریک میگم رهبر فرقه.»
“تو هم خوب بودی.”
هیون جونگ لبخندی زد و با خوشحالی کنترلشدهای گفت: ” بهنظر میرسه این دفعه ما خوش شانس بودیم.”
…پس ما نباید خوش شانس باشیم؟
چشمان ساما سونگ برق زد.
با شنیدن حرف هیون جونگ دلش میخواست جیغ بزنه اما با لحن سردی گفت:
“هرچقدر که دلتون میخواد شاد و خوشحال باشین رهبر فرقه. چون پیروزی کوهستان هوآ یه اتفاق نادر و بیسابقهاس پس خوشحال باش چون معلوم نیست پیروزی بعدیتون کی میشه، حتی ممکنه دیگه اتفاق نیوفته پس بهتره امروز رو جشن بگیرین!”
«ای-این…»
هیون یانگ میخواست داد بزنه اما هیون سانگ سریع اونرو عقب کشید.
ساما سونگ در حالی که لحنش یکم تغییر ادامه داد: ” درسته کنفرانس امروز رو باختیم، اما یادتون نره کوهستان هوآ بخاطر مبارزه چندتا شاگرد درجه دومی از فرقه لبه جنوبی جلو نمیزنه. واقعیت اینه که شما چیزی رو تغییر ندادین و لبه جنوبی هنوزهم از شما بهتره.»
هیون جونگ در حالیکه به سونگ گوش می داد لبخند روشنی زد:
” آه درسته. ماهم همین فکر رو می کنیم.”
“من از نظرات شما سپاسگزارم؛ اما اگه بتونین سلاممرو به رهبر فرقه لبه جنوبی بفرستید، ممنونترهم میشم.»
با شنیدن این کلمات، چشمهای ساما سونگ گرد شد.
“اون چطور جرات کرد این حرف رو بزنه!”
تا همین دیروز هیون جونگ حتی جرات نداشت مستقیم تو چشمهاش نگاه کنه اما حالا خیلی سرکش رفتار کرد و همش بخاطر همین یکبار بُرده؟
“شما-”
توی همون لحظه…
«ها چیزهای ارزونقیمت و بیارزش هیچوقت خیلی دور نیستن.»
برای چند لحظه همه ساکت شدن، ساما سونگ با عصبانیت کنترلشدهای سرش رو برگردوند.
این صدا آشنا بود، صداییه که هیچوقت توی زندگیش موفق نمیشه فراموشش کنه.
چونگ میونگ با ساهیونگهاش به بزرگان نزدیک شدن.
چشمهای ساما سونگ از خشم و عصبانیت به قرمزی میزد که نگاهش به چانگ میونگ افتاد، همهچیز بخاطر اونه.
ساما سونگ در حالی که با چشمهاش به چانگ میونگ آتیش خشم پرتاب میکرد با نفسعمیقی عصبانیتش رو مهار کرد.
چونگ میونگ با دیدن دست مشت شدهٔ جو گل کنارش ایستاد.
“ساهیونگ! چیزهای ارزون و بیارزش!؟ چطور تونستی اینو بگی!؟»
“سلام! من ساهیونگ اینجام!»
“واقعا؟ اگه تو ساهیونگی پس نباید یکم مودب باشی و سعی کنی از چهره من محافظت کنی؟ چطور میتونی اینقدر گستاخ و بیادب باشی!»
جو گل به چونگ میونگ نگاه کرد و با تعجب گفت:
“واقعا داری با من صحبت میکنی؟ من ارشدتما.”
چانگ میونگ به جو گل لگد زد و سمت هیون جونگ برگشت.
«رهبر فرقه. کنفرانس تموم شده بخاطر همین احساس میکنم بهرسم ادب باید به طرف مقابل سلام کنم.»
” هوهو میبینم.”
“هوی حرومزاده باهاشون مودب نباش.”
چونگ میونگ که از رهبر فرقه اجازه گرفت تمرکزشرو روی ساما سونگ گزاشت.
بدن ساما سونگ با دیدن لبخند تنفرزا چونگ میونگ به لرز خفیفی افتاد.
همه اینا تقصیر اونه.
و…
شاید این مرد در آینده بزرگترین مانع برای فرقه لبه جنوبی باشه. باید جلوش رو بگیره، یکی باید اونرو متوقفش کنه.
دستش رو یکم تکون داد و تلاشی برای کنار زدن افکارش نکرد.
اون بخاطر نجات آینده فرقه لبهٔ جنوبی حاضره توی بدنامی زندگی کنه؛ میدونه که ممکنه هیچوقت دیگ نتونه به فرقه جنوبی برگرده اما نمیتونست همینجوری دست روی دست بزاره و نابودی لبه جنوبی رو تماشا کنه.
همون موقع چانگ میونگ لبخندی زد و گفت: “دوست داری کامل سمت من تاب بخوری یا من بیام جلوت وایسم؟”
ساما سونگ متعجب شد و چشمهاش لرزید.
«این دلقک…»
رنگ از صورت ساما سونگ پرید وقتی فهمید چونگ میونگ قصد داره مثل خودش بهش آسیب بزنه.
“اون مرد جوونی چطوری میتونست…”
اگه گارد چانگ میونگ از کار بیوفته، ساما سونگ ممکنه بتونه اونرو توی یک حملهٔ غافلگیرانه بکشه و از شرش خلاص شه.
ولی با قدرتی که اون از خودش نشون داده و تا وقتی که توی حالت دفاعی ایستاده ممکنه بتونه به سادگی از بین ببرش.
ولی اگه ساما سونگ نتونه چانگ میونگ رو شکست بده، بدون اینکه کاری انجام دادهباشه همه ازش متنفر میشن، در واقع شهرت فرقهاش بخاطر تربیت یک بد ذات از بین میره.
چونگ میونگ لبخند مسخرهای بهش زد.
«فکر کنم در آینده بازهم همدیگهرو میبینیم. دفعه بعدی اول به شما سلام میکنم و احترام میزارم.»
ساما سونگ برای مدت طولانی و بدونهیچ حرفی بهش نگاه کرد و چند لحظه بعد جوری که بدنش از عصبانیت میلرزید از کنارش رد شد: “برمیگردیم!”
اون حتی بدون اینکه منتظر شاگردهاش بمونه، به سرعت کوهستان هوآ رو ترک کرد.
«این…»
” هوم.”
چونگ میونگ با شنیدن نفسهای راحتی که از جمعیت بلند شد خندید.
“چرا اینجوری رفتار میکنین؟”
نمیتونست درست متوجه شه.
“چونگ میونگ.”
چونگ میونگ سمت صدایی منبع صدا برگشت.
هیون جونگ با حالت خیلی پیچیدهای بهش نگاه میکرد. همزمان احساسات مختلفی مثل محبت، ترحم، غرور و پشیمونی داشت. چونگ میونگ با تشخیص نگاهش بدون اینکه متوجه شه چشمهاش رو بست.
توی این مورد هیون جونگ همون حالت ساهیونگ خودش رو داشت.
چانگ میونگ قبلا معنی چهرهاش رو نمیفهمید، اما الان متوجهش شد. اون به طور طبیعی زمانی که کوهستان هوآ رو رهبری کرد متوجه شد.
بعد از مدت طولانی بالاخره صدای هیون جونگ به گوش چانگ میونگ رسید:
“بهنظر میرسه همگی سخت کار کردین.”
چونگ میونگ لبخند روشنی زد: “چیز خاصی نیست رهبر فرقه.”
_Blue