reincarnation of the strongest sword god - قسمت 10

  1. خانه
  2. reincarnation of the strongest sword god
  3. قسمت 10 - شمشیر ابیسال
قبلی
بعد

شی فنگ بعد از تماس با بلکی اطرافش را زیر نظر گرفت. هیچ کس متوجه حضور ناگهانی او نشده بود، او به سرعت به داخل یک کوچه خالی رفت.

باز کردن یک صندوق طلای خالص حتما باعث ایجاد سر و صدا، آشوب و درگیری می‌شد.

بازکردن و نشان دادن یک صندوق طلای خالص در میدان مرکزی، یک عمل بسیار بزرگ و بچه گانه بود. تنها نوب‎‌ها چنین کاری می‌کردند. درمقایسه با دنیای واقعی، دنیای بازی هیچ محدودیتی نداشت. نیاز به گفتن نیست که قدرت‌های بزرگ‌تر درون بازی گنجینه‌های بزرگ را شکار می‌کردند. اگر بازیکنی قدرتمند نباشد، یکی از اتفاق‌هایی که میفتد،کشته شدن او تا وقتی به سطح 0‌ سقوط کند، است. اما اگرباز هم صندوق دراپ نشود… تبریک! تا آخر عمرش فقط می‌تواند درون شهر به زندگیش ادامه دهد. درحالی که باقی بازیکنان در طبیعت مشغول افزایش سطح هستند، تنها کاری که بازیکن میتواند انجام دهد گشتن درون شهر است. بعد از چند ماه، با افتخار می‌تواند به خودش لقب راهنمای شهر را بدهد. شی فنگ یک قاتل نبود، و مهارت مخفی شدت، غیب شدن و به قتل رسادن، نداشت. درحال حاضر او قدرت کافی برای محافظت از خودش را نیز نداشت. پس جلب نکردن توجه‌ها بر روی خودش یک امر ضروری بود.

شی فنگ برای لحظاتی به داخل کوچه تاریک نگاه کرد. بعد از مدتی که مطمئن شد کسی او را تعقیب نمی‌کند، شمشیر بلند سیاه رنگ را بیرون آورد.

شی فنگ به محض دیدن شمشیر سیاه اخم کرد.

{شمشیر اَبیسال} (سلاح جادویی)

نیازمندی شغل: شمشیرزن

آیا می‌خواهید این وسیله را به خودتان متصل کنید؟

شی فنگ درحالی که به شمشیر ابیسال نگاه می‌کرد مردد شده بود. «بهتره بپوشمش یا نه؟»

شی فنگ با سلاح‌های جادویی آشنایی زیادی داشت. سلاح‌های جادویی با تجهیزات معمولی تفاوت زیادی داشتند. هیچ رده بندی برای تمایز آنها از یکدیگر وجود نداشت، و حتی از تجهیزات افسانه‌ای هم کمیاب تر بودند. با این حال یک سلاح جادویی، شمشیری دو لبه بود. به این دلیل که یک اثر جانبی یا به عبارتی نفرینی به  نام پس زنی داشت. اگر بازیکنی که سلاح جادویی را در اختیار داشت، احتیاط نمی‌کرد ممکن بود با یک اشتباه، اکانتش را زمین گیر کند.

در زندگی قبلی‌اش ، تعدادی از استادان در امپراطوری ستاره ماه بودند که به خاطر سلاح جادوییشان به اساتید رده بالا تبدیل شدند. حتی زمانی که شی فنگ در اوج بود باز هم تنها می‌توانست به آنها نگاه کند. با این حال بعد از مدتی، اکانت دو نفر از این اساتید که به خوبی با پس زنی سلاحشان مقابله نکردند، فلج شد؛ و تنها انتخابشان شروع با یک اکانت دیگر بود. «فراموشش کن، فعلا کنار می‌زارمش تا بعد. الان نمی‌تونم ریسک کنم.» شی فنگ سرش را تکان داد، و شمشیر ابیسال را در کیفش گذاشت. او مجبور بود تا 16،000 اعتبار در 10 روز بدست آورد. او تحت فشار زیادی بود. اگر کوچکترین اشتباهی می‌کرد، تمام تلاش‌هایش به هدر می‌رفت. شی فنگ صندوق طلای خالص را بیرون آورد.

شی فنگ به صندوق طلایی رنگ نگاه کرد، و نمی‌توانست جلوی هیجانش را بگیرد. «صندوق نقره ناشناسی که اونها دفعه قبل آوردن، شامل یک دستورالعمل داروسازی و یک طرح آهنگری بود. نمیدونم یک صندوق طلای خالص چه چیزی داخلش هست.»

شی فنگ به مدت ده سال قلمرو خدایان را بازی کرده بود. و تعداد صندوق‌های طلای خالصی که دیده بود، به 20 عدد نمی‌رسید.

نبردهای زیادی برای صندوق‌های طلای خالص در گرفته بود. شی فنگ حتی در خواب هم نمی‌دید که بتواند یکی از آنها را بدست آورد. شی فنگ به آرامی در صندوق را باز کرد. ناگهان نورهای طلایی رنگی از درون صندوق به بیرون پرید، و فضای کوچه باریک را روشن کرد. قطعا اگر شب بود توجه تمام بازیکنان به این مکان جلب می‌شد.

بدون ریسک، شی فنگ تمام آیتم‌های درون آن را برداشت. نورها بعد از خالی شدن صندوق به آرامی ناپدید شدند.

خوشبختانه اینجا یک کوچه خالی بود، و هیچ کس متوجه نورها نشده بود.

«تنظیمات باز شدن صندوق‌ها در قلمرو خدایان خیلی مزخرفه. خوشبختانه الان روزه.» شی فنگ به صندوق کنارش نگاه کرد و سپس نگاهش را برروی سه آیتم درون دستش انداخت.

دو کتاب باستانی و یک زره جنگی وجود داشت. زره جنگی  نقره ناشناس بود حتی از بدترین تصورات شی فنگ هم بدتر بود.

{زره آسمان } ( رتبه نقره ناشناس )

زره فلزی

نیازمندی: قدرت بدنی 20

سطح 5

دفاع +25، قدرت بدنی +6، سرسختی +3، چابکی +3

دوام 30/30

ویژگی اضافی: تضعیف قدرت. کاهش آسیب فیزیکی دریافتی به میزان 15% بعد از پوشیدن زره.

شی فنگ بعد از نگاه کردن به ویژگی‌های زره شوکه شد. اگرچه سطح زره از سطح زرهی که در زندگی قبلی‌اش وجود داشت کمتر بود ولی، ویژگی‌های رده بالایی داشت. اگر این زره توسط یک شغل جنگجو پوشیده می‌شد، دیگر تانک شدن در مقابل باس‌های با آسیب فیزیکی کار دشواری نبود. اگر این زره فروخته می‌شد قیمتش باورنکردنی بود. «این خیلی عالیه. حالا یک زره برای سطح 5 دارم.» شی فنگ با خوشحالی زره را درون کیفش گذاشت. شمشیرزن‌ها نیز می‌توانستند زره‌های فلزی را بپوشند. وقتی او به سطح 5 می‌رسید ، می‌توانست مانند یک جنگجوی سپر شود.

شی فنگ نگاهش را بر روی دو کتاب باستانی انداخت و با دیدن اسامی آنها بار دیگر شوکه شد.

{ کتاب آهنگری } و { تاریخچه معجون ها }. این دو کتاب به طور وحشتناکی کمیاب و با ارزش  بودند.

همه می‌دانستند که آهنگری و معجون سازی برای یادگیری بسیار مشکل هستند. هر استاد آهنگری یا استاد معجون سازی، نشانه و سمبل قدرت یک گیلد بود. حتی شادو که صاحب ده شهر بود، تنها دو استاد آهنگری و پنج استاد معجون سازی داشت. با هر کدام از آنها مانند شاهزاده‌ها رفتار می‌شد.

با این دو کتاب شی فنگ می‌توانست یک استاد آهنگری و یک استاد معجون سازی شود.

«یادم میاد که یه ماموریت مخفی در دره دارکمون بود. نه تنها آهنگری را مجانی آموزش می‌داد بلکه یک مهارت، استعداد آهنگری هم جایزه می‌داد. اگه من هم استعداد آهنگری و هم کتاب آهنگری رو داشته باشم، به سرعت می‌تونم تبدیل به کارآموز پیشرفته آهنگری بشم. بعد تجهیزات برنزی می‌سازم و پول زیادی بدست میارم.» شی فنگ یکی از اعضای شادو به اسم همر تریدینگ را به یاد داشت. شخصی که به خاطر کامل کردن آن ماموریت مخفی، تبدیل به یک استاد آهنگری شده بود. دره دارکمون یک منطقه هیولای سطح 4 بود. ماموریت نیز سخت،و نیازمند زمان زیادی بود.

«به نظر می‌رسه باید یک سری لوازم و وسایل بخرم و خودم رو آماده کنم.» شی فنگ دو کتاب را در کیفش قرار داد و به بلکی پیغام داد تا در منطقه تجاری به او بپیوندد. سپس به سمت منطقه تجاری رفت.

********

دراین زمان تعداد زیادی بازیکن در منطقه تجاری جمع شده بودند. بازیکنانی که از شکار هیولاها خسته شده بودند برای استراحت و گفت و گو و خوردن نوشیدنی به منطقه تجاری آمده بودند. همچنین تعدادی از بازیکنان نیز لوت‌های بدست آمده از شکارشان را می‌فروختند.

شی فنگ به دنبال یک جای خالی گشت، و زمین را با پارچه سفیدی پوشاند. او تجهیزات و گیاه‌هایی را که بدست آورده بود روی آن گذاشت و غرفه‌اش را باز کرد. زره پارچه‌ای معمولی سطح 4 به ارزش 1 نقره و 20 برنز قیمت گذاری شده بود. درحالی که سپر برنزی 21 سکه نقره ارزش گذاری شده بود. قیمتی ارزان و منصفانه برای این مرحله از بازی بود.

شی فنگ فریاد زد: «گیاهان کمیاب، تجهیزات سطح بالا، هر کس مشتاقه بیاد اینجا.»

تعداد نسبتا زیادی از بازیکنان در منطقه تجاری بودند. با این حال اکثر آنها موادی مثل گیاه و سنگ معدن و… می‌فروختند. تا این لحظه هیچ بازیکنی تجهیزات نمی‌فروخت. شی فنگ به سرعت تبدیل به مرکز توجه شد.

«امکان نداره اینا واقعا تجهیزاتن، حتی یک سپر برنزی هم هست!»

«این سطح 5اه. این شوخیه؟ من درست نمی‌بینم درسته؟»

«چه چیز عالی در این باره هست؟ فراموش نکن، یک استاد شهردار رو کشته. اون نخبه سطح 15 بود. هیچ کس نمی‌تونه دیگه ماموریتی از شهردار بگیره.  بعضی از بازیکن‌هایی که از اون ماموریت گرفته بودن، الان دارن از عصبانیت منفجر می‌شن؛ همشون می‌خوان اون استاد رو زنده زنده بخورن.» « بیست و یک سکه نقره، این خیلی گرونه. من حتی 1% از اون مقدار رو هم ندارم.» بازیکنان همه شوکه شده بودند. قلمرو خدایان ده ساعت نبود که شروع به کار کرده بود ولی، یک شخص توانسته بود چنین تجهیزات سطح بالایی بدست بیاورد. قسمت غیر قابل باورتر این بود که برای  فروش گذاشته شده بودند. همه می‌دانستند که تجهیزاتی که توسط یک گیلد یا کارگاه بدست می‌آمد معمولا توسط خود آنها استفاده می‌شد تا بیشترین سود ممکن را از آنها ببرند. و قطعا آنها را نمی‌فروختند.  در این لحظه بازیکنان اکثرا سطح 1 بودند. تجهیزات سطح 5 چیزی غیر قابل باور بود، و البته نیازی به اشاره به سپر برنزی نبود. با این وجود 21 سکه نقره قیمت بالایی محسوب می‌شد. درآمد بازیکنان معمولی در این زمان از بیست سکه برنز بیشتر نمی‌شد، و 21 سکه نقره برابر با 2100 سکه برنز بود. آنها توان پرداخت چنین قیمت بالایی را نداشتند. شی فنگ درحالی که به تعداد بازیکنان اطرافش که درحال افزایش بودند نگاه می‌کرد، در سکوت لبخند زد.

او هرگز فکر نمی‌کرد که این بازیکنان توان خرید داشته باشند. چیزی که او می‌خواست تاثیر تبلیغات بود. لحظه‌ای بعد یک گروه از بازیکنان به سمت جلو هجوم آوردند. رهبر آنها یک جنگجوی سپر بود.

«راه رو باز کنید، راه رو باز کنید. حالا که ما، شادو اینجاییم، تمام وسایل داخل غرفه رو می‌خریم. بقیه می‌تونن برن.» اعضای گروه شادو راهی برای جنگجوی سپر بازکردند تا از بین جمعیت عبور کند. شی فنگ نگاه کوتاهی به او انداخت، و فهمید که جنگجوی سپر کسی بود که او می‌شناخت. آن مرد به اسم فلیمینگ تایگر شناخته می‌شد؛ رهبر شادو در شهرک ردلیف. در زندگی قبلی شی فنگ، او مکررا به عنوان سکوی پرتاب استفاده شده بود و از پیشرفتش جلوگیری می‌شد. فلیمینگ تایگر مسئول بسیاری از آن اتفاق‌ها بود. شی فنگ اصلا فکر نمی‌کرد که به این زودی با او ملاقات کند.

«تو صاحب غرفه ای؟» فلیمینگ تایگر پس از دیدن سپر صلیب مانند هیجان زده شده بود. سپس به شی فنگ نگاه کرد. او مهارت {چشمان مشاهده گر} را نداشت، پس نمی‌توانست سطح شی فنگ را ببیند. اما شی فنگ تنها تجهیزات آموزشی به تن داشت، و هیچ نشان گیلدی نیز به همراه نداشت. او قطعا یک بازیکن معمولی بود. چنین تجهیزاتی را فقط با استفاده از شانس بدست آورده بود.

شی فنگ سرش را در تایید تکان داد و گفت: «درسته»

فلیمینگ تایگر با غرور گفت : «خوبه، من همه رو در ازای یک نقره می‌خوام.»

او طوری قیمت را بیان کرد که انگار تمام وسایل درون غرفه فقط آشغال‌های بی ارزش بودند، و  یک سکه نقره نیز برای آنها زیاد بود.

«من قیمت رو تغییر نمی‌دم. لطفا با تظاهر به لرد بودن مانع کار من نشو.» شی فنگ عصبانی نشده بود، او تصمیم گرفت تا فلیمینگ تایگر را نادیده بگیرد. در این لحظه صورت فلیمینگ تایگر برافروخته شده بود. او به شی فنگ خیره شد و به سردی گفت: «مطمئنی که می‌خوای با ما، یعنی شادو دشمن بشی؟ من یه شانس دیگه به تو می‌دم، قبل از حرف زدن درست فکر کن.»

ناگهان تمام پنج بازیکن شادو شی فنگ را محاصره کردند. شی فنگ نگاهش را از فلیمینگ تایگر برگرداند، و خیلی ساده گفت: «احمق ها»

او جرات کرده بود تا در شهرک ردلیف با شی فنگ درگیر شود. مگر نمی‌دانست که درگیری درون یک شهرک ممنوع است؟

«تو می‌خوای بمیری!» فلیمینگ تایگر عصبانی شده بود، چشمانش به رنگ خون درآمده بودند. او نمی‌توانست جلوی خودش را بگیرد می‌خواست تا در جا شی فنگ را بکشد.

«هاهاها، واقعا جالبه. یک سپر برنزی سطح 5. چطور ما، اساسین الاینس متوجه نشدیم.»

گروه ده نفره‌ی دیگری در این لحظه به آنجا رسیده بود. تمام آنها نشان اساسین الاینس را داشتند. فردی که حرف زده بود استبینگ هارت بود. او وقتی صاحب غرفه را دید شوکه شد. او انتظار نداشت شی فنگ، استادی که چالش برنزی را در یک تلاش برنده شده بود، اینحا ببیند. شی فنگ حتی یک سپر برنزی سطح 5 بدست آورده بود، پس قطعا یک هیولای نخبه سطح بالا را کشته بود. استبینگ هارت حتی احترام بیشتری از قبل برای او قائل بود.

«بفرما 24 سکه نقره. من همه رو می‌خوام. بیا دوست بشیم. دفعه بعدی که تجهیزات خوبی بدست آوردی تو باید ما، اساسین الاینس رو خبر کنی.» استبینگ هارت 24 سکه نقره را بدون تامل به شی فنگ داد. اگرچه بدست آوردن این مقدار پول برای یک گیلد هم کار آسانی نبود. ولی قطعا ارزش این را داشت تا با استاد با مهارتی مثل شی فنگ دوست شوند. «بسیار خوب. حالا که تو صادق هستی، من دیگه 50 سکه برنز رو نمی‌خوام. در آینده باهات تماس می‌گیرم.» شی فنگ قصد استبینگ هارت را درک می‌کرد. فکر بدی نبود که با چنین گیلد بزرگی متحد شود.

در این لحظه تمام بازیکنان از عمل اساسین الاینس شوکه شده بودند، دادن 24سکه نقره در یک لحظه. با این حال آنها یک گیلد بزرگ بودند. چنین عملی باعث شده بود تا تعداد زیادی از بازیکنان خواهان ثبت نام در این گیلد شوند. در مقایسه با اساسین الاینس، هیچ آینده ای در یک گیلد مثل شادو برای آنها وجود نداشت. تمام بازیکنان با تحقیر به آنها نگاه می‌کردند.

بعد از اینکه آنها از بالا به شی فنگ نگاه کرده بودند، یک سیلی از اساسین الاینس خوردند. صورت فلیمینگ تایگر مثل لبو قرمز شده بود. چشمانش از عصبانیت می‌خواستند منفجر شوند. او یک قاتل را صدا زد و به سردی گفت: «کووایت وولف، چشمت به اون بچه باشه. می‌خوام بفهمه وقتی با شادو درگیر بشه چه اتفاقی براش میفته.» از سوی دیگر، شی فنگ مدت‌ها بود که آن جا را ترک کرده بود. او داشت آیتم‌های مورد نیازش را در منطقه تجاری می‌خرید.

او 24 سکه نقره به همراه داشت. این مقدار از کل ثروت یک گیلد معمولی بیشتر بود. الان شی فنگ یک سرمایه دار بود، او بدون احتیاط شروع به خرید کرد. او 20 بطری آبجو سیاه غلیظ، به قیمت هرکدام 25 برنز خرید. او 30 بمب دودزا، هرکدام 20 برنز خرید. همچنین 100 کیک سیب، هرکدام 5 برنز خرید. با خوردن یکی از آن ها 30 سلامتی در ثانیه، به مدت 10ثانیه بازیابی می‌شد.

100 آب جادویی، به قیمت هر کدام 5 برنز خرید، نوشیدن یکی از آنها 30مانا بر ثانیه، به مدت 10ثانیه بازیابی می‌کرد.

شی فنگ در یک لحظه بیشتر ثروتش را خرج کرد و تنها 3 سکه نقره برایش باقی مانده بود.

«برادر فنگ، بالاخره تصمیم گرفتی که خودت رو نشون بدی. الان می‌خوایم چیکار کنیم؟» بلکی مدتی بود که در منطقه تجاری منتظر ایستاده بود. او حالتی افسرده روی صورتش داشت، چشمانش پر از عصبانیت بود. 9 ساعت از زمان افتتاح قلمرو خدایان می‌گذشت. غیر از عنوان { جستجوگر } او هیچ چیز دیگری بدست نیاورده بود. او در مرز مردن از افسردگی قرار داشت.

شی فنگ لبخند زد و یک درخواست گروه برای بلکی ارسال کرد: «پس بیا بریم چند تا هیولا شکار کنیم.»

قبلی
بعد

نظرات فصل " قسمت 10 "

بحث و گفتگو

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

*

برچسب ها:
reincarnation of the strongest sword god, رستاخیز قوی‌ترین خدای شمشیر
  • اکشن (9)
  • ایسکای (1)
  • بازی (0)
  • تراژدی (2)
  • ترسناک (2)
  • تناسخ (1)
  • جادوگری (1)
  • جنگی (0)
  • حارم (2)
  • خوناشام (1)
  • دبیرستان (0)
  • سفر در زمان (0)
  • سنسن (2)
  • سیستم (2)
  • شونن (1)
  • ضعیف به قوی (3)
  • عاشقانه (2)
  • علمی تخیلی (2)
  • فانتزی (5)
  • کمدی (1)
  • ماجراجویی (9)
  • ماوراء طبیعی (2)
  • مدرسه (0)
  • معمایی (2)
  • هری پاتر (0)
  • ویدیو گیم (2)

نماد اعتماد

logo-samandehi

تمامی حقوق برای ناولتو محفوظ میباشد

ورود

رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

← Back to ناولتو

ثبت نام

برای این سایت ثبت نام کنید

وارد شدن | رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

← Back to ناولتو

رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

لطفا نام کاربری یا آدرس ایمیل خود را وارد نمایید. پیوندی برای ایجاد گذرواژه جدید از طریق ایمیل دریافت خواهید کرد.

← Back to ناولتو

قسمت پولی

ابتدا باید وارد شوید