Omniscient Reader’s Viewpoint - قسمت 14
نمیدونستم چهقدر زمان گذشته. گاهی نفسم بالا نمیاومد و کل بدنم اون قدر خشک شده بود که به زور میتونستم تکون بخورم.
[تعدادی از اساطیر ارادهی شما برای زنده موندن رو تحسین میکنن.]
[اساطیر 100 سکه به شما اهدا کردن.]
به هر حال دووم آوردم. دووم آوردم چون مطمئن بودم که میتونم طاقت بیارم. روشناییای که توی تاریکی از خارها ساتع میشد مهر تاییدی بود برای این که من هنوز زندهم. متوجه شدم دمای دیوارهی معده پایین اومده، دیگه مطمئن شدم ایکتیوسور داره میمیره.
[اسطورهی «قاضی شیطان نمای آتش» روحیهی شما رو تحسین میکنه.]
[این اسطوره 100 سکه به شما اهدا کرد.]
وقتی گشنم میشد، زبونم رو روی انتهای خار میکشیدم. تو مایع غلیظی که ازش بیرون میریخت قدرت حیاتیای که از ایکتیوسور جذب کرده بود وجود داشت. دلیل این که همون اول مخاط رو خوردم به خاطر این بود که بتونم این شیره رو جذب کنم.
[قدرت شما به خاطر جذب قدرت ایکتیوسور، کمی افزایش پیدا کرد.]
تاثیر آنی تو سطح وضعیت کلیم ایجاد نشده بود ولی تو همین مدت که سعی میکنم از تو شکم ایکتیوسور بیرون برم، سطح قدرتم حداقل دو تا بالاتر میره. فقط تا یه حد مشخصی سطح قدرتم رو بالا میبره ولی خب این هم یکی از حقههای انگشت شماری بود که میتونستم سطح قدرتم رو بدون استفاده از سکه بالا ببرم.
آره دیگه، وسط خواب و رویا که نبودم. تنها تا همین حد ازم برمیاومد. من فقط یه خوانندهی معمولیم نه کاراکتر اصلی. حس میکردم انگار ممکنه هرلحظه با داد و فریاد تو تختم بیدار شم و ببینم همش یه کابوس بوده، ولی هر چند بار که پلک زدم همچین معجزهای اتفاق نیفتاد.
…مادرم هم فکر نکنم چیزیش شده باشه. حتما حالش خوبه. «مادرم» مثل بقیهی آدما نیست.
وقتی مایع روی کف معده خشک میشد، چرت میزدم و هر بار که آب سرد رودخونه میرفت تو دهنم از خواب میپریدم. بعدش بالاخره فرآیند هضم ایکتیوسور متوقف شد. دمای اعضای داخلیش یهو افت کرد و لایههای ارتجاعی معده کمکم سفت شدن. دیگه مطمئن شدم.
ایکتیوسور مرده بود.
[…ایول داری به خدا.] نوری تو تاریکی درخشید و هیکل مات بیهیونگ که تو هوا شناور بود ظاهر شد. [انتظار نداشتم از خار گراز سنگی اینجوری استفاده کنی. تا حالا حتی به ذهن خودم هم نرسیده بود. اساطیر عزیز، شما هم همینین؟]
بیهیونگ به خار گراز سنگیای که نور محوی ازش ساتع میشد نگاهی انداخت.
[گراز سنگی موجودیه که بیشتر کنار ساحل زندگی میکنه و از گونههای کوچیک دریایی تغذیه میکنه. خارهاشون رو تو بدن شکارشون فرو میکنن، ولی فکر نمیکردم بشه باهاشون منافذ ترشح اسید رو بست…]
چشمهای پرذوق بیهیونگ روی من متمرکز نبودن. حرفاش هم برای توضیح به من نبود.
[تعدادی از اساطیر جوری که خودشون از قبل این چیزها رو میدونستن لبخند میزنن.]
[اساطیر 100 سکه به شما اهدا کردن.]
[تعدادی از اساطیر تازه تصمیمی که گرفته بودین رو درک میکنن.]
[اساطیر شاکی هستن که از الان به بعد باید افکار و تصمیمهاتون رو به زبون بیارین تا اونها هم متوجه بشن.]
پیامهای اساطیر رو به چپم گرفتم. آخرین قطرات مایع غلیظی که روی خار بود رو خوردم.
[قدرت شما به خاطر جذب قدرت ایکتیوسور، کمی افزایش پیدا کرد.]
[سطح قدرت شما بیشتر شد!]
[قدرت سطح 11 -> قدرت سطح 12]
خب به چیزی که میخواستم هم رسیدم. بیهیونگ پایین اومد و بازوی سوختهم رو لمس کرد. [تازشم، اون مخاط… نمیدونستم مخاط اسب دریایی چکشی این قدر به درد بخوره.]
اصولاً پوستم باید با اسید معدهی ایکتیوسور ذوب میشد. دهنم رو باز کردم تا جلوی دری وری گفتنای بیهیونگ رو بگیرم. «مخاط اسب دریایی چکشی به اسید معده مقاومه. بعد از این که اکثراً شکار ایکتیوسور شدن اینجوری تکامل پیدا کردن.»
[تعدادی از اساطیر دانش شما رو تحسین میکنن.]
بعدش بیهیونگ با قیافهای که داد میزد انگار بهش خیانت کردم بهم نگاه کرد. [ببخشیدا، من باید توضیح بدم…]
«چون نمیدونستی زحمت کشیدم خودم گفتم. حالا توضیحات تموم شد؟»
[…آره.]
«پس حالا جایزهم رو رد کن بیاد.»
[حرومی ذلیل مرده.] در حالی که بیهیونگ غرغر میکرد، پیام دریافت جایزه جلوم ظاهر شد.
[سناریوی مخفی تموم شد.]
[9,000 سکه به عنوان پاداش دریافت کردین.]
[شما اولین نفری هستین که با موفقیت یه گونهی درجه هفتم رو شکار کردین.]
[1,000 سکه به عنوان پاداش تکمیل دستاورد دریافت کردین.]
9,000 سکه با 1,000 سکهی اضافی دیگه. مقدار خیلی زیادی گیرم اومده بود.
[سکههای کسب شده: 14,800 سکه]
اگه 500 سکهی دیگه از نمایش سگ دو زدنم برا نجات گیرم بیاد، کل درآمدم از همین سناریو میشه 10,500 سکه. بیشتر از اونی شد که فکر میکردم.
[هاها، اساطیر. حال کردین؟ بیاین قبل رفتن به سناریوی بعدی سریع یه چند تا تبلیغ ببینیم!]
میتونستم صدای محو تبلیغ رو از جای نامعلومی بشنوم. پکیج ویژهی باز کردن سناریو، فقط 8,800 سکه…
به محض دور شدن از چشم اساطیر، بیهیونگ با لحن دوستانهای شروع به صحبت کرد، [هوففف… عجب خفن جون سالم بهدر بردی. واکنش اساطیر بدجوری دیدنی بود.]
«چهقدر زمان گذشته؟»
[چهار روز. کل مدتی که داشتم تماشات میکردم قلبم بندری میزد برای خودش. نفهمیدی چقدر زمان گذشته؟]
«شارژ گوشیم ته کشیده.»
بیشتر از اونی که فکر میکردم وقت برد. هدفم رو روی دو روز گذاشته بودم… خب، چهار روز طول کشید. یو جونگهیوک تو دور چهارم پسرَویش تونست یه ایکتیوسور رو سقط کنه، پس سرعتم اصلاً کم نبود.
«هرچی حالا، از پسش براومدم.»
حس خوشایند موفقیت کل وجودم رو گرفت و بهم اعتماد به نفس داد. من یه آدم معمولی بودم با مهارتهای معمولی، ولی این چیزها به این معنی نبود که فقط میتونم کارهای معمولی بکنم.
«…چهقدر مسخره.»
عجیبه. رمانی که تا همین 28 سالگی همچین کمکی بهم نکرده بود حالا از من یه آدم غیرعادی ساخته.
[عه، هیچی نشده خل شدی و داری با خودت حرف میزنی؟]
«…»
[خوب نیست مگه؟ مثلاً یه تجسمی، این که با خودت حرف بزنی کلاً لازمه. البته یه سری اساطیر از این کار بدشون میاد ولی معمولاً…]
«خفه خون بگیر و فروشگاه دوکبی رو باز کن.»
[چرا؟ میخوای چیزی بخری؟]
«نمیخرم، بلکه میفروشم.»
[لعنتی، باید تبلیغات رو کوتاه کنم. اساطیر عزیز، یه لحظه وایسید. الان صدا رو تنظیم میکنم.]
در حالی که بیهیونگ داشت فروشگاه دوکبی رو باز میکرد، منم به خارهایی که تو دیوارهی معده ریشه کرده بودن نگاه میکردم. لایهی سطحیش سفت شده و ترکهای عمیقی اطراف خارها ایجاد شده بود. برای همین الان میتونستم یکم زور بزنم و لایهها رو بشکافم. با تنها خاری که باقی مونده بود، دیواره رو کمکم شکستم. خیلی طول نکشید به هستهی ایکتیاسور که به رنگ آبی میدرخشید رسیدم.
[هستهی ایکتیوسور]
یه هستهی درونی بود که تو بدن گونههای هیولای درجه 7ام یا بالاتر وجود داره. اگه بخورمش میتونم بدون استفاده از سکه، سطح قدرت جادوییم رو بالا ببرم. چون برای یه ایکتیوسور درجهی فرمانروای دریاست، کیفیتش هم خوبه. در حالی که بیهیونگ با یه قیافهی گیج و منگ نگاهم میکرد، بادقت گوشت اطراف هسته رو میبریدم.
«این رو میفروشم.»
[تو ناموساً…]
«البته نمیخوام به تو بفروشمش. میذارمش تو مزایدهی دوکبی.»
بیهیونگ که انگار دیگه از سوال پیچ کردنم خسته شده بود قبول کرد. [هوففف… هر کاری میخوای بکن. قیمتت چنده حالا؟]
«در ازای سکه نمیفروشمش. مبادلهش میکنم.»
[لعنتی، همه چی میدونی.] بیهیونگ آیتم رو تو مزایدهی دوکبی آپلود میکرد و زیر لب هم غرولند میکرد. خواستههاش خیلی ساده بودن. این گوله پشمک شاید بهتر از اونی که فکر میکردم حرفام رو گوش بده.
«یکی پیداش میشه بخرتش. با چیزی هم جز «وفای شکسته» تاختش نمیزنم.»
[وفای شکسته؟ یکی دارتش… به هر حال ثبت شده.]
«آره. برای خریدن هم…»
تو سبد خرید چشمم به انرژی ستارهی سفید خالص افتاد. کسی هم هنوز نخریده بودش. اکثر اساطیر درست حسابی دربارهی ارزش آیتمهای قابل خریداری با سکه نمیدونستن. اینطوریام نبود که تمام آیتمهای گرون فروشگاه دوکبی بیقید و شرط خوب باشه.
[یه دقیقه وایسا، میشه یه لحظه اختلاط کنیم؟]
با حرفای بیهیونگ، صدای تبلیغات دوباره بیشتر شد.
[اساطیر از تبلیغات طولانی شاکین.]
وقتی دیدم یه تبلیغ دیگه ظاهر شد، حدس زدم بیهیونگ میخواد چی بگه.
«دربارهی قرارداده؟»
تبلیغات تنها راهی بود که میشد بدون خاموش کردن کانال، از چشم و گوش اساطیر دور موند. از الان به بعدش دیگه دخلی به اساطیر نداشت.
[آره. دودل بودم ولی بعد این سناریو متقاعد شدم. خب… بیا یهبار امتحان کنیم. میتونم یخورده کمکت کنم.]
«این کارت اون وقت نقض قوانین استریمری نمیشه؟»
[عا، معلومه که میشه، حقیقتاً نمیتونم کمکت کنم. همینجوری الکی داشتم میگفتم. حالا قرارداد رو امضا میکنی؟]
«شرایطش کو پس؟»
[خودت ببین.]
دوکبی قراردادی تجملاتی که آماده شده بود بیرون آورد. قراردادی که به صورت یه پنجرهی شفاف تو هوا ظاهر شد رو داشتم میخوندم.
ـــ ــــــ
[توافق نامهی قرارداد استریم]
-
-
-
- کیم دوکجای تجسم (گاپ) قراردادی انحصاری با بیهیونگ (ئول) امضا میکنه و این قرارداد تا وقتی که کیم دوکجا تمام سناریوها رو تکمیل کنه یا بمیره پابرجاست.[1]
-
-
ـــ ــــــ
«…من گاپ شدم؟»
[هاها، مگه آدما اینجوریش رو دوست ندارن؟ حالا چیز خاصی هم نیست. بقیهش رو بخون.]
ـــ ــــــ
-
-
-
- کیم دوکجای تجسم (گاپ) تا وقتی تمام سناریوها رو تکمیل کنه یا بمیره حق نداره حاجی انتخاب کنه.
-
-
ـــ ــــــ
انتظار این یکی رو هم داشتم.
ـــ ــــــ
3) کیم دوکجای تجسم (گاپ) باید فقط تو کانال بیهیونگ دوکبی (ئول) فعال باشه.
4) کیم دوکجای تجسم (گاپ) و بیهیونگ دوکبی (ئول) درآمد حاصل از قرارداد استریم رو شریک میشن، سر مقدار سهم هر کدوم هم خودشون به تفاهم میرسن.
-
-
-
- ········.
-
-
10)کیم دوکجای تجسم (گاپ) و بیهیونگ دوکبی (ئول) اگه این قرارداد رو زیر پا بذارن، طبق قوانین استریم ستاره محکوم به نابودی میشن.
ـــ ــــــ
سیر تا پیاز قرارداد رو بادقت خوندم. فکر میکردم تو قرارداد یه حقههایی سرم سوار کنه ولی همچین چیزی ندیدم. جز یه چیز…
«مهمترین بخشش رو جا انداختی.»
[منظورت چیه؟ بله رو بگو خلاصمون کن. قرارداد استریم خیلی شرافتمندانه و سـ-]
«دارم دربارهی سهممون از درآمد رو میگم.»
[آ- آهااا. هاها. آره درسته.]
بزغالهی شاخ دار جوری میکنه انگار نمیدونه این مهمترین بخششه.
[پنجاه پنجاه چطوره؟ عوضش منم حقالزحمهی کانالم رو ازت نمیگیرم. عا، حساب کتاب بلدی؟ هرچی سکه بهت برسه رو بادقت نصف میکنم و با همین درصد بین خودمون تقسیم میکنم. مثلا اگه 100 تا سکه گیرت بیاد، تو 50 تا میگیری و منم 50 تا میگیرم.]
همهی قراردادهای ستاره اینجوری بودن. اساطیر، تجسمهاشون رو تو کانال دوکبی به نمایش میذاشتن و اهداییهای دریافتی از اساطیر دیگه با درصد مشخص شدهای با اون دوکبی تقسیم میشه. روند کار همین بود.
«منو هالو گیر آوردی؟ قبول نمیکنم.»
[چی؟ و- ولی روند اصولی سهمبندی تو این کار همینه…]
«من یه تجسم بدون حامیم. وقتی اساطیر به یه تجسم بدون حامی اهدایی میدن، باید یه حقالزحمهی درست درمون هم به دوکبی بدن. همین حالاشم به لطف من حسابی حال نکردی؟»
کمکم دهن دوکبی از تعجب اندازهی غار علیصدر شد، ولی این واکنشش الکی و بیفایده بود.
«صد صفر. جنابعالی فقط حقالزحمهت رو میگیری. یه قرون هم بهت نمیدم.»
[نَ مَ نَ؟! شوخیت گرفته دیگه حتما… هـ- هفتاد سی چطوره؟]
سهمبندی به طرز زیادی عوض شد، ولی قرار نبود صرف نظر کنم.
«صد صفر.»
[این دری وریا چیه داری بلغور میکنی؟ سهم بندیت مسـ-]
«پس قبول نکن. اصلاً میرم یه کانال دیگه. این روزا «گیلدال» حسابی کارش گرفته. بهتره برم با اون قرارداد ببندم.»
[…هشتاد بیست. این دیگه ته پیشنهادمه.]
«صد صفر.»
[·········.] قیافهی بیهیونگ جوری شد که انگار داره تهدیدم میکنه. طوری به سرم نگاه کرد که انگار ممکن بود هر لحظه متلاشی شه. ولی میدونستم محاله این قرارداد رو از دست بده. وجود من آخرین شانسیه که داره و مطمئناً بهش پشت پا نمیزنه.
«تبلیغات داره تموم میشه. نمیبینی اساطیر شاکی شدن؟»
بالاخره بیهیونگ تسلیم شد. [شعت، باشه حله. خب حالا قرارداد رو امضا میکنی؟]
راحتتر از اونی که فکر میکردم تسلیم شد. راستش میخواستم دیگه فوقش سر نود ده قانع شم.
…شاید هم بیشتر از اونی که انتظار داشتم پول گیرش اومده. یهکم رو مخم رفت.
«آره. یه چیز دیگه.»
[چیه؟ باز چی از جونم میخوای؟]
«باید به منم حقالزحمهی جدا بدی. 5,000 سکه رد کن بیاد، خدا بده برکت.»
قیافهی بیهیونگ دیگه بدجوری رفت تو هم. [تـ- تو خیلی…]
خندیدم. این که چرا یه «گاپ» شده «گاپ» و چرا آدما حسرتش رو میخوردن… میخواستم الان این دوکبی مزهی همون حسرت رو بچشه.
[قرارداد استریم بسته شد.]
[5,000 سکه به عنوان حق الزحمه دریافت کردین.]
تبلیغات تموم شد و اساطیر برگشتن. بعدش رو شونهی دوکبی زدم و گفتم: «بیا از اینجا بریم بیرون.»
حالا نوبت یه شروع واقعی بود.
[1] قرارداد گاپ ئول خیلی وقت نیست که تو کرهی جنوبی مد شده و این اصطلاح رو براش درآوردن. برگرفته از 10 امپراطور قدیم کرهست. گاپ و ئول به طرفین قرارداد گفته میشه، گاپ مقام بالاتری تو قرارداد داره و به منزلهی رئیسه، ئول هم درواقع به منزلهی زیردسته و مقام پایین تری داره.