Omniscient Reader’s Viewpoint - قسمت 23
صندوق آیتمهای تصادفی محدود… طبق داستان راههای نجات، این یه آیتم قابل خریداری با سکهـست که قبلنا تو «سناریو» به عنوان نسخه محدود فروخته شده بود.
[عه، نه، این چیزه چرا اینجاست؟] بیریوی دستپاچه تازه به خودش اومد و فریاد زد. [بـ- بـ- بعد شروع برنامه که ممنوع الاستفاده شده بود!]
طبق راههای نجات اصلی، کارکرد این آیتم بدجوری پیچیده بود. این آیتم پولی خیلی قبلتر از شروع سناریوهای جهانی 8612 پخش شده بود. چیزیه که سازمان مدیریت استریم ستاره به زور غیرمجازش کرده.
اگه آیتمهای سطح پایین داخلش بذاری، «صد درصد» یه آیتم سطح بالا بهت تحویل میده. این هم تاثیر زیادی روی به هم خوردن تعادل سناریوها میذاره. به علاوه، قیمت یه صندوق آیتم حسابی فضایی بود و تا یه میلیون سکه هم میرسید. اساطیر از این سیاست قیمت گذاری شاکی شده بودن، برای همین دوکبیای که این آیتم رو اختراع کرد رو از سازمان مدیریت اخراج کردن.
[ا- اساطیر عزیز. چی بگم والا… روحمم خبر نداره این لامصب اینجا چیکار داره… هـ- هه هه هه! پایان برنامه!]
[کانال #BI-7623 موقتا بسته شد.]
بیریوی وحشت زده و پر سر و صدا کانال رو بست، صداهای اساطیر هم محو شد. حیف نمیتونم واکنش اساطیر رو ببینم، ولی خب چه میشه کرد. سرم رو پایین آوردم و به صندوق لرزون نگاه کردم. دیگه چیزی نمونده آیتم تصادفیم حاضر شه.
[چون آیتم شمشیر داخل صندوق گذاشتین پس آیتم مشابه شمشیر هم تحویل داده میشه!]
[تحویل جنس تصادفی شروع شد!]
صندوق آیتم تصادفی نسخهی محدود به صورت شانسکی آیتمهای رده بالاتر مرتبط به چیزی که داخلش میذاری بهت تحویل میده. احتمال داره هر آیتمی از ردهی C گرفته تا ردهی SSS ظاهر بشه. در کل همش به شانس بستگی داره.
[آیتمهای قرار داده شده تو صندوق مربوط به یک اسطورهـست!]
[احتمال ظاهر شدن آیتمی مرتبط با این اسطوره به شدت افزایش پیدا کرد.]
«…هن؟»
انتظار همچین چیزی رو دیگه نداشتم، ولی انگار برای من که بد نشد. هر دو دستم داشتن عرق میکردن. وقتی تو یه گیم آنلاین یه آیتم شانسکی تصادفی خریدم اینقد استرس نداشتم.
«تو رو به حضرت عباس قسم حداقل یه چیز رده A بهم بده.»
[یک آیتم رده بالا ظاهر شد!]
[شمار استفاده مجدد از صندوق آیتم تصادفی به 0 بار رسید.]
طولی نکشید که لرزش صندوق متوقف شد و نور ملایم کم کم محو شد. بعدش برگشتم و به یو سانگا و لی گیلیونگ که چشمهاشون از ذوق میدرخشید نگاه کردم.
«بازش کنیم؟»
«آره!»
صندوق رو باز کردیم.
«و- وایییییی!» لی گیلیونگ انقدر جا خورده بود که فریاد کشید.
راستی، واقعا هم چیز نابی بود خب. یه غلاف نقرهای خوش دست و تیغهی سفید… شکلش یجورایی شبیه وفای شکسته نیست؟ سریع اطلاعات آیتم رو چک کردم.
+
[اطلاعات آیتم]
اسم: وفای نشکسته
سطح بندی: اثر ستاره
توضیحات: در گذشته متعلق به قهرمانی به نام «کایزِنیکس» بود که تو عصر شیطان بزرگ، گروسیاد رو رهبری کرد. توانایی مهیب کایزِنیکس تو کنترل هاله بهش اجازه داد تا «تیغهی وفا» که حاوی تمام قدرتهای آتش، تاریکی و نیروی مقدسه.
از جمله امکانات اضافیش اینه که سطح قدرت و استقامت رو تا 2 سطح بالا میبره.
+
زبونم بند اومد. نه… این واقعیه؟ یعنی یه رده مقدماتی ساده گیرم نیومده، بلکه یه آیتم اثر ستاره نصیبم شده؟
«د- دوکجا- شی! شبیه یه آیتم خفن نیستش؟»
واقعا هم چیز خفنیه.
تو دنیای راههای نجات، «اثرهای ستاره» تنها آیتمهای غیرقابل رده بندی بود. فقط بخاطر این نبود که قدرت زیادی دارن بلکه بخاطر این هم بود که اون آیتمها خاصن.
هر اثر ستاره حاوی قدرت یه اسطورهی زندهـست. کاراییش بسته به اینکه اون اسطوره قهرمان دنیای خاصیه یا نه و چقدر باهوشه متغیره. خلاصه قدرت یه اسطوره رو درونش داره، برای همین آثار به شدت و فوق العاده ارزشمندن.
علاوه بر اینا، سطح استقامت و قدرتم رو تا 2 سطح برد بالا. با حساب اینکه آیتمهای رده A، میزان وضعیت کلی رو تا 1 سطح بالا میبرن، این آیتمه حتما باید حداقل رده S باشه. یو جونگهیوک هنوز جا برای بدست آوردن همچین آیتمی داره.
نگاهم رو بین یو سانا و لی گیلیونگ رد و بدل کردم. «…جدا میشه اینو نگه دارم؟»
«صد البته که میشه. دوکجا- شی، اصولا هم مال خودته.» یو سانگا برای جواب دادن به سوالم پیشقدم شد. لی گیلیونگ هم مشتاقانه سرش رو به نشونهی تایید تکون داد. به هان میونگو نگاه کردم، اما اون داشت با قیافهی احمقانهای پای موش زمینی رو کوفت میکرد و زیرلب حرفای نامعلومی با خودش میگفت. خیال میکردم خودش رو به آب و آتیش بزنه که این آیتم رو بگیره… عجیبه.
[شما یک اثر ستاره کسب کردین.]
[صاحب اثر ستاره دربارهی شما کنجکاوه.]
این پیام نشون میده که این اسطوره یه جایی وجود داره. بعدا یه نظر به راههای نجات میندازم تا ببینم کیه.
«خب دیگه بهتره برگردیم. اون بیرونی کلی موش زمینی دیگه هست، پس فقط همین اجاق قدرت جادویی رو برداریم کافیه.»
«راستی، اصلا چطوری برگردیم؟»
«با استفاده از قدرت لی گیلیونگ که بریم بیرون مشکلی پیش نمیاد. از ارتباط متنوع استفاده کن و…»
اما قیافهی لی گیلیونگ خوشایند به نظر نمیرسید. «هیونگ، من…»
«ها؟»
«این طرفا یه دونه حشره هم نیست.»
تازه الان یادم افتاد، حشرات این اطراف بخاطر فشاری که حین جنگیدنم با حافظ تاریکی ساتع شد منفجر شده بودن. فکر اینجاشو دیگه نکرده بودم. «یعنی حتی یه تک دونه هم نیست؟ بعضیاشون شاید هنوز زنده باشن. اگه یکم جلوتر بریم و از تواناییت استفاده کنی…»
انقدر حشره تو این دنیا زیاده که بخاطر مردن همین یکی دو تا اصلا ککم هم نگزید، اما لی گیلیونگ همچنان قیافهی گرفتهای داشت.
«خب، راستش یکی هست که میتونم صداش بزنم…» لی گیلیونگ چشماش رو بست و شروع به تمرکز کرد.
«دوکجا- شی، میگم یکم عجیب نشده؟»
چشمای لی گیلیونگ کم کم داشتن از نقطهای که بهش متمرکز شدن منحرف میشدن. بعدش خون از دماغش خون اومد.
«گیلیونگ؟»
ناگهان از بالای سرمون لرزش شدیدی رو حس کردیم. گرد و خاک از سقف و دیوار پایین ریخت. لرزش از زمین بالا سرمون بود…
همین موقع مو به تنم سیخ شد.
«گیلیونگ! لی گیلیونگ! به خودت بیا!»
«چی… هیونگ؟» چشمای لی گیلیونگ به حالت عادی برگشتن.
«گیلیونگ، مهارتتو غیرفعال کن! یالا!»
لی گیلیونگ متعجب مهارتش رو متوقف کرد و کم کم لرزش فروکش کرد. خیالم راحت شد و نفسم رو بیرون دادم.
رو سطح زمین هیولاهای شدیدا خطرناکی جولان میدادن. چندین هیولای رده بالا رو سطح زمین وجود داره، از جمله کرگدن رده 7امی. بین این هیولاها، شاه حشره هم وجود داره. از رو اسمش هم مشخصه که یجور حشرهـست.
«ناموسا تو…» دستم رو روی سر لی گیلیونگ گذاشتم و چیزی نگفتم. گیلیونگ داشت یه شاه حشره از بالای زمین صدا میزد که بیاد… پسره نکنه یه پا فابره؟ کم مونده بود زنده به گور شیم.
«فعلا این مهارتتو ببوس بذار کنار. تا بهت نگفتم ازش استفاده نکن. فهمیدی؟»
«باشه…» لی گیلیونگ با لحن غمگینی جواب داد. حالا چارهای جز صبر نداشتیم.
«تو تاریکی گم میشیم. بیاین یکم دیگه صبر کنیم و وقتی حشرات کوچیک این اطراف پیدا شدن حرکت کنیم.»
وارد مرز تاریکی شدن راحته ولی جای خیلی خطرناکیه. جاییه که یه اشتباه کوچیک باعث میشه تا یکی دو روز سرگردون شی. بعد یو سانگا دستش رو بالا آورد. «اگه مشکل فقط برگشتنمونه، گمونم من بتونم همون کار شبیه گیلیونگ رو بکنم.»
«…چطور؟» میخواستم بپرسم پس یعنی اون میتونه با مرز تاریکی ارتباط برقرار کنه ولی بیخیال شدم چون مسخره به نظر میرسید. یو سانگا آروم و با لحن شکاک جواب داد، «مهارت شبیهش رو دارم.»
حالا که بهش فکر میکنم میبینم من هنوز از ویژگی و حامی یو سانگا خبر ندارم.
«مهارتت چیه؟»
«خب، توضیح مهارتم پیچیدست…»
توضیح؟
«…ببخشید، یو سانگا- شی میشه بپرسم ویژگیت چیه؟»
یو سانگا از کاراکترهای رمان نبود، برای همین از ویژگیش خبر نداشتم. لی گیلیونگ و هان میونگو هم همینطور.
«عا، چیزه…»
قیافهی یو سانگا تو هم رفت. اگه میتونستم آمار کاراکتر رو روی یو سانگا اعمال کنم اون وقت جو اینقدر ناجور نمیشد. سعی کردم دوباره امتحان کنم ببینم میشه آمار کاراکتر رو استفاده کنم.
[مهارت اختصاصی، آمار کاراکتر فعال شد.]
[این شخص در «آمار کاراکتر» ثبت نشده.]
بله دیگه… اما یه پیام دیگه هم بعدش اومد.
[در حال جمع آوری اطلاعات از شخص مد نظر.]
«…ها؟»
تا حالا این پیام رو ندیده بودم. حالا که دقت میکنم میبینم وقتی یو سانگا از مهارت «مترجم» استفاده کرد یجور صدای سیستم رو شنیدم. پس صداهه برای اون نبود. یعنی ممکنه آمار کاراکتر بعد یه مدتی خود به خود آپدیت میشه؟ شاید…
افکارم رو جمع و جور کردم و تصمیم گرفتم بیخیال یو سانگا بشم. «سوالم رو فراموش کن. راستی، کار خوبی میکنی اتفاقا. بعدترها هم نذار کسی از ویژگی اختصاصیت خبردار شه.»
«اینطور نیست! دوکجا- شی من بهت اعتماد دارم…!» خب، ظاهر یو سانگا که برعکسش رو میگه.
همین موقع یه فکری به سرم زد. «یو سانگا میشه بگی حامیت چجور اخلاقی داره؟»
یو سانگا سرش رو خم کرد. «متاسفم.»
حرفهاش به زور از بین لبهای لرزونش خارج شدن. با توجه به این حد از احتیاطی که داره، احتمالا یجور قول و قرار تو قراردادش با حامیش گذاشته. شاید اگه اطلاعاتی لو بده جونش رو میگیرن. نمیدونم حامیش کیه، ولی ظاهرا تصمیم گرفته حسابی یو سانگا رو محکم بار بیاره.
«عیبی نداره. درک میکنم.»
«خیلی ممنونم…»
نیازی نبود ازم تشکر کنه. اینکه نمیتونه دربارهی حامیش بهم بگه… نگرانم کرد. به عنوان یه خواننده میخواستم فضای بین خطوط خالی رو پر کنم.
«پس حالا یه سر مهارتت رو امتحان کن.»
طولی نکشید که یه نخ نسبتا درخشان از نوک انگشتای یو سانگا ظاهر شد و امتداد پیدا کرد. «راستش وقتی اون موش منو قاپید، «نخ» رو به یه چیزی وصل کردم.»
یه سر نخ به اون وصل بود و سر دیگش به بیرون. شاید انتهاش رو به لی هیونسونگ یا جونگ هیوون بسته.
«بریم.»
دلیلی نداره یو سانگا از اول همچین مهارتی داشته باشه. حتما حامیش این ضربهی خلاص رو دراختیارش گذاشته. راستی، این نخ برای فرار از مخمصه یا جاییه که توش گیر افتادی. اینو… یجورایی گمونم این اسطوره رو میشناسم.
[کانال #BI-7623 باز شد.]
باز صدای پیامهای اساطیر به گوشم رسید.
[تعدادی از اساطیر نسبت به سیستم مخابرهی کانال شکایت کردن!]
[اسطوره «اژدهای شعله سیاه جهنمی» کنجکاوه که چی از صندوق آیتم تصادفی بیرون اومد.]
عه، ندیدن؟ چه حیف.
[لعنتی! اون عوضی کانالم رو به هم زد… هاهاهاه! من که نبودم دماغتون چاق بود؟]
چه عجب… نه، صداش آشناست.
بیهیونگ.
***
[…منکه نبودم حسابی ترکوندی؟]
«بخاطر من بود که نتونستی برگردی؟»
[خب… آره، بگی نگی به تو مربوطه. از سازمان مدیریت اخطار گرفتم چون تبلیغات رو زیادی کش داده بودم.]
الان صدای بیهیونگ رو فقط من میتونم بشنوم. بهش میگن «ارتباط دوکبی» که فقط دوکبی میتونه ازش استفاده کنه. البته همین که گذاشته من ازش استفاده کنم خودش قشنگ نقض قوانینه.
[تصمیم گرفتم از الان به بعد همچین چیزای ریزه میزه رو به یه ورم بگیرم. یه سر تا سازمان مدیریت رفتن و برگشتن که کاری نداره. از اینا گذشته… از کجا درباره ه «صندوق تصادفی» میدونستی؟]
«خب، همینجوری اتفاقی پیداش کردم.»
[لعنتی. هنوز اثرات سابقه ی خرابم مونده. چرا اون صندوق اونجا بود…]
«سابقه ی خراب؟»
[···········.]
«…وایسا ببینم. نگو که اون آیتم پولی رو جنابعالی اونجا کاشته بودی؟»
به عنوان خوانندهی راههای نجات اینو نمیدونستم.
[تفففف! اگه اون موقع انقد حریص نبودم اون وقت…]
غرغرای بیهیونگ با صدای فریاد تحسین جونگ هیوون متوقف شد، «واااای، خدایی خیلی خوشمزس! انتظارشو نداشتم.»
10 دقیقه به لطف راهنمای یو سانگا، صحیح و سالم پیش بقیه ی اعضای اکیپ برگشتیم. خوشبختانه جونگ هیوون و لی هیونسونگ سر جاشون مونده بودن تا ما برگردیم.
«یکم بعد خوردن این حالت جا میاد.»
«خب، خدایی گمونم اوضاع جسمیم داره بهتر میشه.» جونگ هیوون شونه هاش رو امتحانی یه نرمشی داد و به نظر میومد حالش خیلی بهتر شده. گوشت گونههای زمینی درواقع قابلیت سم زدایی هم داره
«اون داخل خیلی چیزا گیرتون اومد؟ جز اجاق قدرت جادویی منظورمه…»
به لی هیونسونگ نگاه کردم و گفتم: «یکی دو تا چیز گیرم اومد.»
لی هیونسونگ سپر آهنی قدیمی که من بهش داده بودم رو دستش گرفته بود و تمیزش میکرد، اونم نه یکی دو بار بلکه چندین بار. حالا هم داشت دوباره و دوباره سطحش رو برق مینداخت. شبیه کسی شده بود که بهش ماشین جدید دادن.
[کاراکتر «لی هیونسونگ» وفاداری مختصری نسبت به شما پیدا کرده.]
جونگ هیوون که انگار حسودیش شده بود پرسید: «چیزی هم هست بدی من استفاده کنم؟»
«نه.»
«اون شمشیر پس هویجه؟»
«مال منه.»
«…گوشت رو بین مردم تقسیم میکنی؟»
«اگه سکه بدن حتما.»
«آخه… چقد تو خسیسی کیم دوکجا.»
«بهتره بگیم مهارتم برای زنده موندن بالاست.»
در حالی که یه تیکه گوشت پخته شده رو مساوی تقسیم میکردیم، به آخر تونل رسیدیم. اطراف ناگهان روشن شد و کم کم جمعیت رو دیدیم. اما جو یجورایی عجیب بود. این حالت آشفته و شلوغ چیه؟
[20 دقیقه تا تسویه حساب باقی مونده.]
[هزینهی زنده موندن رو آماده کنید.]
تازه متوجه زمان شدم. درسته. دیگه وقتشه. واقعا خیلی عجیبه که کلمهی «تسویه» میتونه اینقدر ترسناک باشه.
«سکه، سکه، تو رو خدا!»
«من سکه ی کافی ندارم! تو رو خدا، یکم…»
اگه مثل بچه ی آدمیزاد تو سناریو شرکت میکردن 100 سکه براشون چیزی محسوب نمیشد، ولی همچین آدمایی کم پیدا میشن.
«یه میلیون وون-… نه، ده میلیون وون بهتون میدم! کی 100 سکه میفروشه؟»
قیمت خرید سکه همچنان داشت بالا میرفت. مسخرهـست. داشتن نرخ پولی رو هی بالا میبردن که بعد ویرونی این دنیا دیگه به هیچ دردی نمیخوره. آدمایی بودن که از دور با لبخند این صحنه رو تماشا میکردن. اینا همشون سکه ی کافی داشتن. درواقع اونا چون اینهو و گروه چولدو بودن. چند تا زن سمت اعضای گنگ رفتن و ناله کردن، «شـ- شما که گفته بودین 100 سکه بهم میدین!»
«همممم، جدا؟ منکه یادم نمیاد.»
«چی…؟»
«اگه بذاری یه بار دیگه بکنمت شاید یادم بیاد. نظرت چیه؟»
جونگ هیوون سلاحش رو بالا آورد و به اونا خیره شد. «اون بیشرفای بیناموس…»
[ویژگی کاراکتر «جونگ هیوون» به شکوفایی نزدیکه.]
دیگه برای جونگ هیوون وقتش شده. اگه ویژگیش الان شکوفا شه بد نمیشه… ولی برای بدست آوردن «ویژگی» که مد نظرمه هنوز باید صبر کنه. بعدش یه پیام سیستم ظاهر شد.
[کمی بعد تسویه حساب برای زنده موندن شروع میشه.]
«نـ- نجاتم بدین! نجاتم بدین!»
قیافه ی اکیپمون عوض شد. لی هیونسونگ با ناراحتی سرش رو خم کرد و جونگ هیوون در حالی که شمشیرش رو دستش گرفته بود لبش رو میگزید. همه میدونستن بهای شکست تو «تسویه حساب» چیه. اینجا کسی نیست که خودش به چشم ندیده باشه. بعدش یو سانگا بهم نگاه کرد. «…دوکجا- شی.»
«بله.»
تو این دنیا، سکه یعنی قدرت. هرکی که سکه داشته باشه میتونه آیتم های خوب یا وضعیت کلی حسابی داشته باشه. سکه اینجا همه چیزه.
[چندین اسطوره به پیشنهاد اساطیر دیگه به کانال اضافه شدن.]
[اسطوره طراح مرموز منتظر شنیدن تصمیم شماست.]
[اسطوره اسیر سربند طلایی منتظر شنیدن تصمیم شماست.]
[اسطوره قاضی شیطان نمای آتش منتظر شنیدن تصمیم شماست.]
…منم که الان تو این ایستگاه کسیم که بیشترین تعداد سکه رو داره.