Omniscient Reader’s Viewpoint - قسمت 12
سیستم استریم ستاره- برنامهی استریم ستاره طراحی شده تا محتویات سرگرم کنندهش رو تو کل کیهان پخش کنه. دنبال کنندههاش اساطیری بودن که تو کهکشانهای دور لش کردن، بازیگرهاش هم آدمهایی مثل من بودن و گویندهای که این دو رو به هم متصل میکرد دوکبیها بودن که یکیشون هم رو بهروی من بود.
[هه، هههههههه! تو دیوونهای! یه آدم دیوونه! همون موقع که حمایت اساطیر دیگه رو رد کردی باید اینو میفهمیدم!] بیهیونگ کلی خندید و بعد دوباره حرف زد. [نمیدونم از کجا برنامهی استریم ستاره رو میشناسی ولی نمیتونم پیشنهادت رو قبول کنم. من دوکبیام، نه یه اسطوره. نمیتونم حامیت باشم.]
«انگار منظورم رو نفهمیدی. من کی بهت گفتم حامیم باشی؟»
[هان؟]
«خوب میدونم جنابعالی یه دوکبی ضعیفی. قدرتتو میخوام چیکار. کانالت رو میخوام.»
[کانالم؟]
«انگار اصلاً نمیفهمی چی میگم، دستور زبان کرهایت عیب کرده؟»
[نه، چطور مگه؟]
[زیر دیپلم میگم. میخوام با کانالت یه قرارداد انحصاری ببندم.»
بیهیونگ خشکش زد و بعد از یه مدت طولانی به خودش اومد. [وایسا ببینم. الان میخوای باهام «قرارداد استریم» ببندی؟]
«آره.»
قرارداد استریم درواقع قراردادی بین دوکبیها و اساطیره. تجسم اون اسطوره تو کانال قراردادی ظاهر میشه و دوکبی بخشی از سکههایی که تجسم اسطوره بهدست آورده رو به عنوان حقالزحمه میگیره. اصولاً اونی که تجسمه هم نمیتونه دخالتی تو این قرارداد بکنه. در ظاهر اسمش حمایت بود، اما تجسم قراردادی چیزی جز یه برده نبود.
[هاهاها، نرینی داوش.] بیهیونگ پشت انگشتهای کوچیکش خندید. جو حاکم داشت تغییر میکرد. [نمیدونم از کجا این چیزا رو میدونی، ولی یه آدم بیارزش با چه رویی حرف از قرارداد استریم میزنه؟ اونم تویی که حتی یه حامی هم نداری؟] با عوض شدن لحن صحبتش، هالهی قصد کشت وجودش هم فضا رو پر کرد. حتی یه دوکبی درجه پایین هم از آدمها قویتر بود. اما این چیزا باعث نمیشد عقب بکشم.
«اتفاقا چون حامی ندارم باید باهام قرارداد ببندی.»
[…چی؟]
«به نظرت چرا اساطیر میان تو کانال؟» با سوال یهوییم، بیهیونگ عین یه بچه مدرسهای گیج شد. حالا وقتشه برای این دوکبی درجه پایین برم بالای منبر. «نمیخواد اینقدر مضطرب شی حالا. خودت این چیزا رو میدونی. ولی بیا بازم چراشو یه مروری بکنیم.»
بیهیونگ با جریان حرفام همراه شد و با اینکه خودش هم نمیخواست ولی سرش رو به نشونهی تایید تکون داد.
«دنبال کنندههای استریم ستاره کلاً دو دستهن. گروهی که دنبال هیجانن و میخوان با ول گشتن تو کانال سرشون رو گرم کنن. گروه دوم دنبال تجسم هستن که میخوان تجسمی پیدا کنن تا باهاش قرارداد ببندن. درست میگم؟»
[آره. درسته.]
«برای همین باید بتونی حداقل یکی از این دو دسته رو راضی نگه داری که کانالت تو استریم ستاره مشهور شه. به عبارت دیگه یا بساط عشق و حال اونایی رو فراهم کن که دنبال سرگرمین یا اونایی که دنبال تجسمن. باید یکی از این دو تا رو درست حسابی جذب کنی.»
[اطلاعاتت بدک نیست. ولی که چی؟ این قرارداد چه ربطی به دلیل اومدن اساطیر تو کانال داره؟]
«نمیدونم دیگه به چه زبونی بهت بگم. به خاطر همینه دنبال کنندههات از سه رقم بیشتر نمیشن.»
[…خفه شو. برو سر اصل مطلب.]
وقتی بیهیونگ به طرز بانمکی شاخهای کوچیکش رو سمتم نشونه گرفت، اصلاً نمیتونستم باور کنم این دوکبی همونیه که چند دقیقه پیش کلهی آدمها رو متلاشی کرد. حالا وقتش بود دست از مسخره کردنش بردارم و از فرصت استفاده کنم.
«چی میشه اگه کانالی باشه که هم اونایی که دنبال سرگرمین و هم اونایی که دنبال تجسمن رو راضی کنه؟»
[چی داری میگی؟ همچین چیزی محاله. حتی اگرم شدنی باشه، زیاد موندگار نمیشه.]
حرفهای بیهیونگ درست بودن. این که میگه راضی نگه داشتن تمام اساطیر محاله بهخاطر خصوصیت اون دستهایه که «دنبال تجسمن». هدف این اساطیر «پیدا کردن تجسم» بود. به محض تموم شدن انتخاب حامی، کانالی که دنبال میکردن رو عوض میکنن. به همین دلیل اون دستهای که دنبال تجسمن فقط مشتریهای موقت بودن. اما…
«این فقط تو حالتی صدق میکنه که انتخاب حامی بدون هیچ مشکل و مثل همیشه پیش بره.»
[چی؟]
«چی میشه اگه تجسمی باشه که با هیچ اسطورهای قرارداد نبنده؟ تازشم، چی میشه اگه اون تجسم تمام تجسمهایی که حامی دارن رو تو جیب بغلش بذاره و قویتر ازشون از آب دربیاد؟»
یه تجسم قدرتمند حتما چشم اساطیر رو میگیره. اگه این تجسم همینطور از انتخاب حامی سر باز بزنه، دستهای که «دنبال تجسمن» به دنبال کردن کانال ادامه میدن و ترکش نمیکنن.
[یـ- یه لحظه وایسا ببینم! توــــ بهخاطر همین بود حامی انتخاب نکردی…؟]
«آره، درسته.»
[هه… جالبه.] بیهیونگ رو به من پوزخند زد. [که میخوای بدون حامی، قویترین تجسم بشی… اگه همچین چیزی شدنی باشه، اون وقت صددرصد کانالم بهترین کانال استریم ستاره میشه. ولی همچین تجسمی وجود نداره.]
«اینطور فکر میکنی؟»
[…اعتراف میکنم یه آدم معمولی نیستی. از همون اول توجه اساطیر رو به خودت جلب کردی، به لطف همین منم کلی داشتم حال میکردم. ولی توهم زدن هم حدی داره. این همه اتفاق واست افتاده و هنوز دوزاریت نیفتاده؟ یه آدم عادی هیچوقت نمیتونه حریف یه تجسم بشه. قانون این دنیا همینه.]
«چی بگم والا.»
[حالاشم به شانست پشت پا زدی. دور و ورت رو ببین. سناریوی اصلیای در کار نیست. تو یه سناریوی فرعی شکست خوردی، حالام جونت تو خطره. هیچ کدوم از اساطیر هم تماشات نمیکنن…]
«جدا؟»
[…؟]
«اساطیر تا الان دیگه باید صداشون دراومده باشه. مگه نه؟ حتماً الان هم المشنگه راه انداختن و میگن کانال رو زود باز کنی.» بیهیونگ ساکت شد. «الان حتماً دارن از کنجکاوی میمیرن، نه؟ دارن با خودشون میگن اون دیوونهای که جلوی پسرو وایساد اصلاً کیه؟ واقعا یه پیشگوـه؟ خدایی میتونه آینده رو ببینه؟ اگه از آینده خبر داره، پس چرا ایکتیوسور یه لقمهی چپش کرد؟»
[بـ- بس کن! تو داری چـ-…]
«از الان میخوام خلاف این چیزا رو بهت ثابت کنم. پس خفهخون بگیر و هر کاری میگم رو بکن. میخوای پادشاه دوکبیها بشی یا نه؟»
طرز نگاه بیهیونگ به من داشت کمکم عوض میشد و میتونستم صدایی که حین به زور قورت دادن آب دهنش میاومد رو بشنوم. بیهیونگ نگران بود. اما خب به هر حال اگه همین جا حرفام رو باور میکرد ضرری بهش نمیرسید. خب…؟ مردمک چشمهای بیهیونگ سریع حرکت میکردن. [پس بیا اول بهخاطر شکستت تو سناریو تسویه حساب کنیم. 5100 تا سکه بهم بده…]
«چی میگی بابا؟ من که شکست نخوردم.»
[…هان؟]
«احتمالاً تا الان شرایط رو تکمیل کردم…» بدنم رو شل کردم و از سر جام بلند شدم. سردم بود و بدنم خشک شده بود. بیهیونگ هنوز اون قیافهی احمقانه رو داشت. «کانال رو باز کن. به زودی شروع میشه.»
[چی چی شروع میشه…]
بعدش صدای اومدن پیامی تو فضا پیچید.
[سناریوی مخفی ظاهر شد!]
+
[سناریوی مخفی – فرمانروا کُش]
نوع: مخفی
دشواری: A+
شرط تکمیل: ایکتیوسورِ «فرمانروای دریا» رو کشته و از شکمش فرار کنید.
محدودیت زمانی: 10 روز
پاداش: 9000 سکه
شکست: مرگ
+
«ببین، بهت نگفتم آماده شو؟»
تو راههای نجات سه نوع سناریو وجود داشت. سناریوی اصلی برای جلو بردن داستان اصلیـه، سناریوهای فرعی برای حوادث کوچیکـن و سناریوهای مخفی فقط تحت شرایط خاص باز میشدن.
[چطور ممکنه…؟] لبهای بیهیونگ از شدت تعجب میلرزیدن. برخلاف سناریوهای اصلی و فرعی که یه دوکبی اونا رو ردیف میکنه، سناریوهای مخفی بسته به اوضاع، اتوماتیکوار طراحی میشن و وقتی شرایط خاص برای فعال شدنشون تکمیل میشه خود به خود ظاهر میشن.
«حتی این رو هم نمیدونستی. دوکبیِ درجه پایین.»
[عوضی… چی بلغور کردی؟]
«هرچی حالا، اگه بتونم از پس این سناریو بربیام، اون وقت ثابت میکنم که توانایی قرارداد بستن باهات رو دارم، درسته؟»
بیهیونگ با نگاه پکرش، یه نظر به صفحهی سناریو انداخت. با نگاه محتاطانه براندازم کرد و پرسید: [سطح دشواری این سناریو A+ـه. واقعاً فکر میکنی میتونی از پسش بربیای؟]
«آره.»
آب رودخونهی هان به دیوارههای بیرونی شکم ایکتیوسور خورد و داخل شکمش امواج کوچیکی ایجاد شد. بیهیونگ کمی سکوت کرد و بعد دهنش رو باز کرد حرفی بزنه، […باشه. اگه بتونی از پس این سناریو بربیای اون وقت منم قراردادی که حرفش رو زدی قبول میکنم.]
«بعد از تموم کردن سناریو، دربارهی شرایط قرارداد مذاکره میکنیم.»
[نرینی… پس دوباره کانال رو باز میکنم. خدا پشت و پناهت حاجی.]
«عا، یه دقیقه وایسا.» اگه این قدر زود میرفت کارم سخت میشد. باید یه چیزی رو چک میکردم. «یه چیزی رو جا انداختی.»
[…باز چیه؟] لحن طعنهآمیز بیهیونگ یهجورایی رو مخ بود.
«ارور سیستم رو واسم درست کن.»
[ارور سیستم؟]
«پنجرهی ویژگیهام باز نمیشه.»
[محاله. امکان نداره سیستم ارور داشته باشه. سیستم سناریو همه چی تمومه.]
«خودت یه نگاه بنداز.»
بیهیونگ با شک و شبهه نگاهم کرد و زیر لب چیزی گفت.
[دوکبی «بیهیونگ» از «دخالت سیستم» روی شما استفاده کرد.]
دخالت سیستم، یه مهارت دخالتـه که ردخور نداره و فقط دوکبیهایی که حق دخالت تو سناریو رو داشتن میتونستن ازش استفاده کنن. راستش معلوم نبود این که نمیتونم پنجرهی ویژگیها رو ببینم به خاطر اروره یا نه. اما حداقلش یه چیزی دستگیر دوکبی میشد. ولی اگرم چیزی دستگیرش نمیشد، بازم به نفعم بود.
[مهارت اختصاصی، «دیوار دفاعی» فعال شد!]
لحظهی بعد، جرقههایی توی هوا ایجاد شد و به بیهیونگ خورد.