my vampire system - قسمت 95
سیستم خونآشامی من
قسمت 95
خانواده ترودریم (خانواده رویای حقیقی)
پس از ورود از درب گلاتریومی ، گروه قسمت سقوط کرده در را بلند کرده و مجدداً بالا آوردند. سنگین بود، اما با کمک هایلی، درب بسیار سبک به نظر میرسید و آنها توانستند آن را کاملاً مانند یک پازل تنظیم کنند.
در حالی که ممکن است این جانور را حداقل از بین نبرد، اما آنها را از ورود باز میداشت.
دل که همه چیز را تماشا میکرد از فکر کردن اینکه چقدر تجهیزات جانوریی که هیلی پوشیده بود سطح بالایی داشتند که توانسته بود به همین راحتی در را بلند کند متنفر بود.
در راهرویی که در تاریکی پوشانده شده بود راه می رفتند، اگرچه برای لئو پیشروی در این راه تفاوتی نداشت.
اما هنگام راه رفتن، دل نمیتوانست این حقیقت را که لئو چقدر راحت توانست در را بشکند از سرش بیرون بیاورد. اینطور نبود که دل دانشآموز باشد ، او هم یک استاد بود. در آن زمان نیز در جنگ شرکت کرده بود و هرگز چیزی شبیه آنچه امروز دیده بود در خاطر نداشت.
با خود فکر کرد:”ممکنه بخاطر سلاح سطح دیو باشه؟”
اما او به سرعت به این نتیجه رسید که غیرممکن است. در حال حاضر، تنها دو سلاح جانوری در سطح دیو وجود داشت. یکی از آنها متعلق به ارتش و دیگری متعلق به گروه معروف به پُور بود.
با این حال، برای دل واضح بود که آنچه لئو از آن استفاده میکرد حداقل یک سلاح سطح بالا جانوری است.
وارد منطقه پذیرش ساختمان شده بودند، جایی که چندین درگاه به بخشهای مختلف مرکز آموزشی منتهی میشد. در جلو، میز پذیرش با دو راهرو منتهی به سالن وجود داشت. سپس اتاق پذیرش واقعی بود که میتوانست شما را به سالن غذاخوری و اتاق نشیمن هدایت کند.
هایلی به لئو و فی که جلو بودند گفت: “صبر کنید، وایسید.”
او خم شد و به دیدن و مطالعه زمین پرداخت.
او در حالی که به اتاق نشیمن اشاره میکرد گفت:”میتونید بگید این چیه؟ خونه و به این سمت میره.”
دل پرسید:” چطوری میتونی بگی از کدوم سمته، از سمت ورزشگاه هم میاد.”
“خب، دم خون، میبینی که به این سمت میره و مقدار زیادی ازش هم وجود داره، تقریباً مثل اینه که کسی به این سمت کشیده شده باشه.”
فی گفت: “بیا، باید عجله کنیم، ممکنه یکی از دانشآموزا باشه.”
مطمئن شدند که عجلهای ندارند اما سریع دنبال مسیر به دنبال خون حرکت کردند. اگر یک جانور داخل بود، آنها باید مطمئن شوند که او را وحشت زده نمی کنند.
لئو نیز دیگر پیش قدم نشد و در عوض،این بار فی جلوی همه قرار گرفته بود. معمولاً توانایی لئو به او امکان میداد تا هالهها و تواناییها را از طریق دیوار و موارد دیگر تشخیص دهد، اما این دربرابر دیوارهای جنس گلاتریومیای که ساختمان از آن ساخته شده بود کار نمیکرد.
اگرچه هنوز میتوانست خودش در مسیر خود حرکت کند و برایش مشکلی به وجود نمیآورد، اما تا زمانی که واقعاً آن را ندیده بود، نمی توانست بگوید آیا خطری در پیش است یا نه.
آنها مسیر را دنبال کردند تا سرانجام، به راهرو رسیدند، در شکسته بیرون و صندلیها پاره پاره شده بودند.
فی به در شکسته اتاق نزدیک شد و نگاهی زیرزیزکی به داخلش کرد و بعد بلافاصله برگشت.
فی سرش را برگرداند و گفت: “هیلی فکر کنم بهتر باشه یه نگاهی بهش بندازی.”
هیلی کار را به عهده گرفت و به داخل اتاق رفت، در حالی که دل هم به داخل نگاه کرده و سرش را برگرداند.
“جنازه رو دیدی؟” دل گفت: “بدنش از وسط پاره شده بود، رودههاش همه جا ریخته بودن.”
لئو که کنارش ایستاده بود سرش را برگرداند و به چشمانش خیره شد. “نه من چیزی ندیدم، مدتیه که چیزی حس نکردم.”
هایلی به بررسی جسد ادامه داد ، گردن مرد را دور زد. زیر زره جانور او، برچسب سگ رنگی را بیرون آورد. در حالی که برچسب سگ را در دست داشت، به بازرسی بدنش ادامه داد، و در این زمانی بود که چیزی را تشخیص داد.
“بازم، دو رد گاز گرفتن روی گردن، درست مثل اون یکی دانشآموزا.” هیلی فکر کرد. ´آیا واقعاً در داخل آکادمی جانوری وجود دارد، همان چیزی که این مرد را کشته؟ یا چیز دیگری است؟’
هایلی سپس از روی بدن بلند شد و جلو رفت.
“خبر خوبو میخواید یا خبر بدو؟” او گفت.
فی پاسخ داد: “فقط همه چیزو بهمون بگو.”
“خب، خبر خوب اینه که این یکی از دانشآموزا نیست.” هایلی سپس برچسبس را که به یک زنجیر چسبیده بود بیرون آورد و آن را جلوی دیگران تکان داد. “خبر بد اینه که جز یکی از چهار خانواده بزرگ بوده.”
به محض شنیدن این خبر چهره همه آویزان شد.
“کدوم یکی؟” فی پرسید.
“برچسب میگه برای ترودریم بوده.”
با شنیدن این کلمات فی فوراً مشت او را محکم به دیوار کوبید. “از بین این همه خانواده چرا اونا اخه!”
چهار خانواده بزرگ کسانی بودند که قدرت رقابت با ارتش را داشتند. آنها اصالتا با قدرت عظیمی بودند که تصمیم گرفتند توانایی های خود را به اشتراک نگذارند. با این حال، خانواده ترودریم از این چهار خانواده منحصر به فرد بودند.
آنها نزدیکترین ارتباط را با ارتش داشتند، به اندازهای که حتی میتوانستند روی میز شورا نیز صندلی داشته باشند. همه اینها به خاطر سرپرست خانواده بود که توانایی سرقت توانایی های دیگران را داشت.
اگر کسی بخواهد علیه ارتش شورش کند، از رهبر ترودریم بازدید میکند و دیگر هرگز نمیتواند از توانایی خود استفاده کند.
تنها مشکل این بود که ترودریم فقط میتوانست تواناییهای آنها را بگیرد اما نمیتوانست از آنها استفاده کند. بنابراین به یک متحد قوی نیاز داشت و به همین دلیل به ارتش نزدیک شده بودند.
سپس وقتی احساس امنیت و محافظت کرد، شروع به جمع آوری افراد خود کرد، توانایی هایی را که به دست آورده بود، به کسانی که به آنها اعتماد داشت هدیه میداد و آن افراد واقعاً از او سپاسگزار بودند. اما همیشه این ترس در پس ذهن او وجود داشت که ممکن است توسط خودیها مورد خیانت قرار بگیرد.
بدون داشتن اختیاراتی برای خود، تصمیم گرفت در کنار ارتش بماند.
این ترس مردم را در صف نگه داشت، این ترس چیزی بود که مردم را از سیستم امروز ارتش راضی میکرد. اگرچه بسیاری با روشهای ظالمانه و رویکرد هویج و چوب موافق نبودند، اما ارتش فعلی موافق بود. برای همین هیچ چارهای نداشتند.
“میتونیم فعلاً اینجا بذاریمش بمونه، اما بهتره قبل از رفتن، جسدش رو به خانواده ترودریم تحویل بدیم.”
فی گفت: “دردسره، اما باید از اینکه باخودمون برشگردوندیم ازمون ممنونم باشن.”
بعد از رها کردن بدن، تصمیم گرفتند تا رد خون را تا ورزشگاه دنبال کنند و این زمانی بود که آنها دو کودک را روی زمین دراز کشیده بودند مشاهده کردند.
“اونا اینجان، چه شانسی!” دل در حالی که جلو میدوید گفت.
هیلی، فی و دل بلافاصله جلو رفتند در حالی که لئو تنها کسی بود که عقب ماند. زیرا در مرکز عرصه او میتوانست رنگ هالهای را که قبلاً ندیده بود، ببیند، رنگ بنفش.