my vampire system - قسمت 81
چپتر 81
اثر فلجی متاثر از آن خوناشام در بدن لن کم کم داشت از بین می رفت و لن میتوانست از روی زمین بلند شود. بعد از بلند شدن نگاهی به اطراف انداخت تا بفهمد دقیقا چه خبر شده است.
سنگش را دراورد و با نور سنگ توانست ووردن را ببیند. ووردن آنجا ایستاده بود و صندلی های معلق زیادی اطرافش را گرفته بودند.
لن با خوش فکر کرد:
” از کی میتونه این قدرت رو انقدر خوب استفاده کنه؟ اگه منم بودم برای این کار وسط جنگ باید خیلی زور میزدم. اصلا مگه اون همین چند وقت پیس قدرت منو کپی نکرد؟”
خوناشام از روی زمین بلند شد و آن قطعهی فلزی فرو رفته در شانه اش را با درد زیاد بیرون آورد.
{ نوار خون 20/25}
” راااااااااهههههههه”
خون آشام جیغ بلندی کشیدو حالا تمام تمرکزش متوجه کسی بود که به او صدمه زده.
اما به جای حمله مستقیم، پنجه هایش را در دیوار فرو کرد و از آن بالا رفت.
ووردن:
” حالا از کجا میخوای بفهمی کجاست؟ اینجا که خیلی تاریکه و اون هم میتونه از هرجایی حمله کنه”
کوچیه:
” من وقت اضافی واسه بازی ندارم”
دستانش را بالا برد و صندلی های فلزی را به تکه های بسیار ریزتری تقسیم کرد و از آن ها تیر ساخت که همگی بالای سرش شناور بودند.
هیولا به پایین پرید و مستقیما حمله کرد. کوچیکه صبر کرد و وقتی که توانست او را ببیند و صدایش را به طور دقیق بشنود، همهی تیر هارا با سرعت سرسام آوری به سمتش پرتاب کرد.
با این وجود ،وقتی خوناشام درحال پایین آمدن بود، اولین تیر را در هوا گرفت و با همان سرعتی که آمده بود پرتاب کرد.
اما کوچیکه برای این هم خودش را آماده کرده بود. کمی قبل پرتاب دوباره تیر توسط هیولا، بقیه صندلی های اتاق را جمع کرده بود و با چسباندنشان به یکدیگر، یک سپر آماده ساخت.
وقتی تیر به سپر برخورد کرد، کوچیکه با بلند کردن سپر مانع از برخورد تیر به خودش شد ولی قدرت پرتاب هیولا از آن چیزی که پیشبینی کرده بود خیلی قویتر بود و باعث شد سوراخی به ضخامت حداقل 6 اینچ روی سپرش ایجاد شود.
ریتن:
” خخخخخخخخ. انگار من واقعا این یکی رو از دست دادم. خدایی دیدی چقدر قویه؟ خیلی دلم میخواست به پستش بخورم. حالا اگه ووردن بود همون موقع میمرد.”
با اینکه هیولا توانسته بود یک تیر را در هوا برگرداند، ولی این حقیقت را که تقریبا توانایی حرکت کردن از او در هوا گرفته شده بود را عوض نمی کرد.
تیر ها یکی پس از دیگری به بدنش برخورد کردند و او را به سقف چسباندند.
{10 / 25 نوار خون}
هیولا که دیگر اهمیتی به آسیب وارد شده به بدنش نمی داد، پاهایش را خم کرد و به سقف چسباند و با تمام قدرت خودش را به سمت پایین هل داد به طوری که تمام تیر ها از بدنش در آمدند. البته تمام سوراخ هایی که در اثر تیر ها بوجود آمده بودند هم به سرعت ترمیم شدند. با اینکه این اتفاق چیزی به نوار خون جانور اضافه نمی کرد ولی حداقل این امکان را می داد که مثل قبل بتواند حمله کند.
او روی سکوی محوطه فرود آمد و همان لحظه فرود چند صندلی را نابود کرد. همینکه بلند شد به سمت ووردن برگشت و با بی پروایی تمام به او حمله ور شد.
ووردن گفت:
” این حرومزاده لعنتی چرا نمیمیره؟!!”
او دوباره صندلی های بیشتری را تبدیل به تیر کرد و به سمت هیولا فرستاد. اما ایندفعه مثل دفعه پیش روی هوا معلق نبود و قابلیت حرکت داشت و توانست از همه تیر ها جا خالی بدهد. حالا داشت به ووردن نزدیک و نزدیک تر می شد، با هر قدم نزدیک تر شدن میتوانست تیر هارا دقیق تر ببیند و بهتر جا خالی بدهد.
به محض پرتاب شدن تیرها توسط ووردن هیولا واکنش نشان میداد و همه را پشت سر میگذاشت.
ووردن فکر کرد:
” خیالاتی شدم یا این لعنتی نسبت به قبل سریعتر شده؟!!”
ریتن:
” خیلی بد شده. کوچیکه قدرت کاملش رو نداره، اگه فقط دو نفر دیگه که قدرت داشتن اینجا بودن…”
خوناشام همچنان به حرکت خود ادامه میداد و با جا خالی دادن و ردکردن تیر ها، آنقدر به ووردن نزدیک شد که بتواند با پنجه هایش یک حمله مستقیم انجام دهد.
سپر برای محافظت بالا رفت ولی خوناشام چنان ضربه محکمی به آن زد که کاملا متلاشی شد.
حالا هیچ فلزی اطراف کوچیکه نبود و هیولا میتوانست به راحتی کار را تمام کند. اما وقتی خواست قدم نهایی را بردارد، حس کرد چیزی کف پایش را سوراخ کرده است.
یکی از تیر ها در پایش فرو رفته بود. وقتی به اطراف نگاه کرد متوجه لن شد. انگار او کاملا خودش را ریکاوری کرده بود و همچنین هم او بود که آن تیر را به طرف پایش پرتاب کرده بود.
{ 7/25 نوار خون}
اما ناگهان اشک از چشمان کوچیکه سرازیر شد. حالا که هیولا خیلی نزیک شده بود، نور سنگ صورت و لباس هایی که تن هیولا بود را به طور واضح نشان داد.
هیولاهای که روبه روی او بود، همان یونیفرمی که تن کویین بود را بر تن داشت و صورتش هم کمی با کویین فرق میکرد اما جزئیاتش یکسان بود.
او نمیدانست اگر این موجود کوین است، چه چیزی باعث شده که به این حالت در بیاید، تنها چیزی که حس می کرد این بود که کوین و این موجود هر دو یک نفرند.
لن فریاد زد:
” داری چه غلطی میکنی؟!!!! د بکشش”
لن یکی از صندلی های اطرف را شکست و تبدیل به تیر کرد. حالا سر هیولا را هدف قرار داده بود. تیر پرتاب شد ولی وسط هوا کسی متوقفش کرد.”
“نههههه” کوچیکه با یک دستش تیر را منحرف کرد و با دیگری تیر را از پای هیولا درآورد.
الان خوناشام برای حرکت کاملا آزاد بود. البته که کسی را هم هدف قرار داده بود که آخرین بار به او صدمه زده و به طرف لن حمله ور شد.
با اینکه آخرین بار این لن بود که تیر را به طرف هیولا پرتاب کرده بود، ولی هنوز هم تحت تاثیر فلجی قرار داشت و نمیتوانست درست حرکت کند.
هرلحظه با نزدیک تر شدن خوناشام، وحشت لن بیشتر می شد و مرتبا صندلی های بیشتری را به سمتش پرت می کرد ولی خوناشام زیادی قوی بود. راحت همه را با دستش در هوا رد می کرد و جا خالی می داد.
لن که دیگر راهی نداشت، خنجرش را درآورد ولی درهمان لحظه که مشغول بیرون اوردن خنجر بود، هیولا از دیدش خارج شد و حتی قبل از اینکه بفهمد روی زمین پهن شده بود و داشت به سقف نگاه می کرد. حس درد وحشتناکی در بدنش پیچید، به بدن خودش نیم نگاهی انداخت، پاهایش کاملا قطع شده بودند و خون فوران می کرد.
خوناشام از ترس اینکه کوچیکه مانع غذا خوردن او شود، سریع یان را گرفت و با خودش به خارج از محوطه کشاند.