my vampire system - قسمت 24
چپتر24……راز مدرسه
پیتر در حال دویدن در مدرسه به دنبال کوین و ووردن میگشت. به دلیلی، هردو دوست جدیدش ناگهان از خودشان رفتار عجیبی نشان میدادند و پیتر نمیدانست در این باره چه کار کند. زندگیاش در مدرسهی قبلیاش مانند جهنم بود و او برای خدمت به افراد با رتبهی بالاتر هرکاری کرده بود.
و برای اولین بار در زندگیاش دوستانی پیدا کرده بود که از او محافظت کردند. کوین، حتی با اینکه رتبهی خودش پایین بود اما برای پیتر و ووردن ایستاد. کسی که نهتنها از پیتر محافظت کرد بلکه حتی به او در یادگیری مهارت جدیدش کمک کرد. اتفاقی برای ووردن افتاده بود که داشت عجیب رفتار میکرد.
با اینکه پیتر دربارهی اینکه چه اتفاقی برای کوین افتاده هیچ ایدهای نداشت، او دربارهی اینکه چه اتفاقی باعث تغییر ووردن شده چیزهایی میدانست. هرچه بود مربوط به سالن اجتماعات و دانشآموزان سال دومی بود. اما مهم نبود با چه کسی در این باره حرف میزد، هیچکس هیچ جوابی به او نمیداد. بعضی از آنها حتی او را تهدید کردند.
در همان زمان بود که پیتر صدای آشنایی شنید، زمانی که داشت از سالن میگذشت صدای کسی را شنید، صدایی که او میشناخت. وقتی رویش را به سمت گوشه برگرداند، ووردن را دید. ووردن بیکار ایستاده بود در حالی که به زمین زل زده بود. پیتر سریع در طرف دیگر دیوار گوشهی سالن پنهان شد.
تاکنون هر زمان که ووردن را دیده بود، بدون اینکه کلمهای با او حرف بزند او را نادیده میگرفت و میگذشت اما الان به نظر میرسید که ووردن دارد باکسی حرف میزند.
ووردن گفت: «شما دو تا آروم باشید.»
بعد از مدتی ووردن دوباره شروع به حرف زدن کرد.
«من به اینکه کوین به احساسات اون صدمه زده یا نه اهمیتی نمیدم، اینجوری نیست که کوین اجازه نداره با کس دیگهای حرف بزنه.»
دوباره پس از مدتی.
«ببین اگه درگیر بشی و به اونا صدمه بزنی نمیبخشمت. من نمیذارم اتفاقی مثل بار آخر بیفته.»
تمام مدتی که پیتر داشت به مکالمه گوش میداد تنها صدایی که میتوانست بشنود صدای ووردن بود اما معلوم بود که دارد با کسی حرف میزند. پیتر دیگر نتوانست تحمل کند و سرک کشید اما تنها کسی که توانست ببیند ووردن بود.
پیتر با خودش فکر کرد: «یعنی اون یارو به این زودی رفت؟»
درست همان زمان که ووردن شروع به رفتن کرد، صدای زنگ به گوش رسید که نشانهی این بود که وقت نهار تمام شده و وقت کلاسهای بعدازظهر است. همان موقع درهای کتابخانه بازشد و کوین و لایلا در حالی که با هم قدم برمیداشتند بیرون آمدند.
پیتر در حالی که دست تکان میداد گفت: «کوین!»
کوین قبل از ترک کردن لایلا و پیوستن به پیتر گفت: «امشب وقتی کلاسها تموم شد جلوی در جلویی میبینمت.»
آن دو بعد با هم به سمت کلاس قدم برداشتند.
پیترپرسید: «حالت خوبه؟ من از وقتی که اونجوری یهدفعه از اتاق رفتی بیرون نگرانت بودم.»
«خوبم، شرمنده، بیشتر از این نمیتونستم خودمو نگهدارم وگرنه لباس زیرم قهوهای میشد.»
پیترگفت: «اَاَاَه اَاَاَه… دیگه اینقدر با جزئیات نمیخواد بگی. حالا هرچی، خوشحالم که حالت خوبه، ببین من خیلی نگران ووردنم. از وقتی که از سالن اجتماعات برگشته رفتارش عجیب شده.»
کوین دستش را بر روی شانهی پیتر قرار داد و دید که کاملاٌ متحیرشده، تمام این زمان کوین چیزهای مهمتری داشت که نگرانشان باشد و حالا که مهمترین مشکل را حل کرده بود، زمان آن بود که تمرکزش را روی چیزهای دیگری بگذارد.
«نگران نباش، با همدیگه میفهمیم که چه اتفاقی افتاده.»
زمانی که آن دو وارد کلاس بعدی شدند، دیدند که ووردن قبل از آنها آنجاست و روی صندلیاش نشسته، و قبل از آنها آماده شده.
وردن با لبخند گفت: «سلام بچهها، چطورین؟»
پیتر رفت تا روی صندلیش که سمت راست ووردن بود بنشیند در حالی که کوین رفت تا روی صندلی سمت چپ ووردن بنشیند.
پیترپرسید: «حالت بهتره؟ یهکم پیش به نظر میاومد اوقاتت تلخه.»
وردن گفت: «نگران نباش، سال دومیا فقط یهکم اینور و اونور پرتم کردن. بهخاطر همینه.»
کوین پرسید: «چه اتفاقی توی سالن اجتماعات افتاد؟»
حالت چهرهی ووردن به وضوح تغییر کرد، انگار داشت چیزی را عقب نگه میداشت. ووردن برای چند لحظه دستش را مشت کرد و بعد از مدتی آرامشش را بهدست آورد.
«بچهها زیاد نگران نباشید، شما که میدونین من قویم و از پس خودم برمیام.»
با اینکه پیتر کاملاً راضی شده بود چون بهنظر میرسید که ووردن همان خود همیشگیاش است، کوین فهمید که وردن چیزی را سرکوب میکند، از همه بیشتر چیزی که وقتی او سوال کرد.
همانطور که بقیهی دانشآموزان در حال وارد شدن به کلاس بودند وقتی چشمشان به ووردن افتاد بلافاصله شروع به پچ پچ کردند و زمانی که ووردن به آنها نگاه کرد آنها سریعاً سرشان را به طرف دیگر برگرداندند.
و وقتی دانشآموزان روی صندلیشان نشستند گفتوگوها ادامه پیدا کرد و صداهای مختلفی به گوش میرسید. هیولا، عجیب غریب، دیوانه، و همهی این کلمات به سمت ووردن نشانه میرفتند. اینطور به نظر میرسید که تمام مدرسه داشتند رازی را با هم به اشتراک میگذاشتند که قرار نبود پیتر و کوین چیزی از آن بفهمند و حتی خود ووردن هم چیزی از آن نمیگفت.
بعد از شنیدن آن کلمات کوین فهمید که وردن بیحرکت مانده در حالی که سرش را پایین گرفته، او حتی در دفترچه یادداشتش هم دربارهی درس چیزی یادداشت نمیکرد.
با اینکه بهنظر میرسید کسی به پیتر و او چیزی دربارهی اینکه چه اتفاقی افتاده بود نمیگفت، کوین الان متحد دیگری داشت که ممکن بود بتواند کمکش کند و آن متحد کسی نبود جز لایلا.
در آخر کلاس، آقای دل مقابل تمام کلاس صفحهای را به نمایش در آورد که در آن اسامی تمام دانشآموزان دستهبندی شده بود.
آقای دل توضیح داد: «لطفاً با دقت به این نگاه کنید و ببینید اسمتون کجاست، از فردا کلاسهای مبارزهی شما شروع میشه.»
لیست از تعداد زیادی ردیف مختلف تشکیل شده بود و هر ردیف نسبت به نوع تواناییهای دانشآموزان متفاوت بود. قدرت عناصر، قدرت تغییر شکل، افزایش قدرت و…
این زمانی بود که کوین فهمید اسامی برخی افراد از جمله وردن در لیست نیست.
«اگه اسمتون تو لیست نیست به این معنیه که تواناییتون جزو هیچ کدوم از دستهبندیها نیست یا تواناییتون منحصربهفرده. شما آزادین هر دستهای که میخواین شرکت کنین رو انتخاب کنین. اینا تو قانون نیست اما مدارس براساس توانایی شما رو توصیه میکنن.»
بعد لیست تمامی دستههای در دسترس به ساعت مچی دانشآموزان فرستاده شد تا آنان دستهای که به آن علاقه داشتند را انتخاب کنند.
کوین درحالی که به لیست طولانی نگاه میکرد با خودش فکر کرد: «موندم کدوم دسته برام بهتره؟»