my vampire system - قسمت 18
چپتر 18: من یک خوآشامم
کوین مجبور بود چند قدم به عقب برگردد و چیزی را که میدید هضم کند. او نمیتوانست آنچه را که خوانده بود باور کند. بعد از دیدن آخرین پیام فقط یک چیز به ذهنش خطور کرد.
«من خونآشام هستم؟»
شاید کوین میخواست از واقعیت فرار کند اما این پیام همه چیز را تایید میکرد؛ دید در شب، ضعیف شدن در مقابل نور آفتاب و حالا سیستم از او میخواهد که خون بخورد.
کوین همانجا ایستاد و به پایین، به رایلی که روی زمین افتاده و از هوش رفته بود نگاه کرد. به نظر موقعیت خوبی برای او بود تا ماموریتش را کامل کند.
کوین بزاق دهانش را قورت داد، به دلایلی چیزی او را به سمت بدن رایلی میکشاند. بدون اینکه متوجه شود، او به آرامی به جلو میرفت و ناگهان دید که میتواند نبض رایلی و خونی که آنجا جریان داشت را حس کند.
<پاداش جستوجو اعطا شد.>
<خون قربانی خود را مصرف کنید تا یک امتیاز به دست آورید.>
کوین در حالی که رایلی را مانند گوشتی در بشقاب میدید با خودش فکر کرد: «اصلاً چهجوری باید این کارو بکنم، نباید گازش بگیرم نه؟ اصلاً چهقدر طول میکشه تا گرسنگی من از بین بره، یعنی اون میمیره؟»
سوالات زیادی ذهنش را مشغول کرده بود که جواب هیچ کدام را نمیدانست.
از زمانی که کوین از فروشگاه خارج شده بود، لایلا به تماشایش ادامه میداد. هنگامی که او کوین را دید که به دنبال رایلی میرود و ماسک را در دست دارد، تصوری از آنچه کوین قصد داشت انجام دهد، داشت. او برای اینکه دیده نشود، در حالی که بین درختان میماند فاصلهای ایمن را با کوین حفظ میکرد.
آن وقت بود که او همه چیز را دید. او کوین را دید که ماسک را پوشیده و به رایلی که روی زمین افتاده بود لگد میزد اما متعجب بود که کوین چه میکند. او را دید که از درد روی زمین زانو زده و حالا که دردش تمام شده بود، بسیار عجیب به رایلی نگاه میکرد.
لحظهای بعد، او کوین را دید که زانو زده و بدن رایلی را کمی از زمین بلند کرده.
لایلا گفت: «چیکار میکنه؟ کوین که نمیخواد اونو ببوسه نه؟»
کوین در حالی که رایلی را از زمین بلند میکرد و دوباره به زمین میگذاشت، تصمیم میگرفت که چه کاری انجام دهد.
کوین گفت: «لعنت بهش، معمولاً تو فیلما برای اون خونآشامه خیلی این کار راحته ولی برای من خیلی چندش آوره. فکر کن من باید دندونهای نیشم رو بکنم تو گردنش، شاید بتونم از دستش یه گاز کوچولو بگیرم.»
لایلا برای اینکه از آن چیزی که میدید مطمئن شود، از لای بوتهها و درختان به کوین نزدیک میشد که ناگهان پایش روی شاخهای کوچک رفت و صدای شکستن شاخه شنیده شد.
کوین به اطرف نگاه کرد و گفت: «صدای چی بود؟»
اما کسی را ندید.
در پایان، برای اینکه کوین میترسید کسی او را ببیند، تصمیم گرفت بدن رایلی را در آنجا رها کند و دوباره به مدرسه برود.
لایلا از شاخهای که رویش پا گذاشته بود بیاطلاع بود، حتی خودش صدای شکستن شاخه را نشنیده بود.
لایلا گفت: «چیکار میخواست بکنه که منصرف شد؟»
کوین شروع به برگشتن به مدرسه کرد و ماسک را دوباره در کیف خرید خود قرار داد. او متوجه شد که بستنیای که خریده بود ذوب شده است اما به دلایلی وقتی به آن نگاه کرد، دیگر اشتهاآور به نظر نمیرسید.
در شکم او گرسنگیای وجود داشت که میدانست با غذا سیر نمیشود و نمیدانست که چه مدت میتواند آن را نگه دارد.
سرانجام وقتی کوین به مدرسه بازگشت، تصمیم گرفت ابتدا به توالت برود. کوین در آینه به خودش نگاه میکرد تا ببیند آیا تغییرات محسوسی ایجاد شده است یا نه، اما کوین مانند گذشته به نظر میرسید. سپس لبانش را بالا برد تا نگاهی به دندانهای نیشش بیاندازد ولی هیچ تغییری نکرده بود.
«پوف، حداقل خوبه که تغییر نکردم و کسی قرار نیست بهم گیر بده، ولی چرا اون موقع دندونام درد میکرد.»
سپس کوین تصمیم گرفت صفحهی وضعیت خود را باز کند تا ببیند آیا از قبل از تکامل تفاوتی با قبل دارد یا نه.
<نام: کوین تالن>
<نژاد: هلفلینگ>
<سلامتی: 15/15>
<تجربه: 50/200>
<قدرت: 10>
<چابکی: 10>
<مقاومت: 10>
<ویژگیهای موجود:۱>
سلامتی کوین 50 درصد افزایش یافته بود، در حالی که به نظر میرسید بقیه چیزها ثابت ماندهاند. صادقانه بگویم، کوین در این مورد بسیار عصبانی شده بود اما درست در زیر آن میدید که یک ویژگی واحد وجود دارد.
وقتی کوین بر روی سیستم فشار داد به او امکان داد قدرت، چابکی یا استقامت خود را یک امتیاز افزایش دهد. کوین مدتی به این فکر افتاد و تصمیم گرفت یک امتیاز به چابکی خود اضافه کند.
< چابکی 11>
اگرچه کوین میخواست در صورت ملاقات با افراد بیشتری مانند رایلی، قدرت را تقویت کند، اما او فکر کرد که میتواند با یک سلاح وحشی خوب، بر این مشکل غلبه کند و فقط باعث اتلاف امتیاز خواهد شد. چیزی که او در حال حاضر میخواست این بود که بتواند مانند یک آدمکش، سریع و چابک باشد.
کوین تعجب کرد که آیا دلیلی وجود دارد که سیستم فقط یک امتیاز به او داده، سپس شروع به یادآوری ماموریت اضافی که به او داده شده بود، کرد. تا زمانی که کوین خون قربانی خود را مصرف کند، او یک امتیاز میگیرد.
اکنون کوین فهمید که سریعترین راهی که میتواند با آن سطحش را بالا ببرد و قدرتمندتر شود این است که خون قربانی خودش را بخورد.
اما کوین در مورد اینکه آیا قادر به انجام این کار است یا نه، مطمئن نبود، لازم بود که تحقیقات بیشتری در مورد این سیستم انجام دهد و ببیند آیا چیزی وجود دارد که بتواند کشف کند یا نه.
او اکنون میدانست سیستمش شبیه یک خونآشام است. شاید اگر اطلاعات بیشتری در مورد آنها مییافت، میتوانست بفهمد كه آیا حتما باید خون را بنوشد یا نه.
در هر حال، کوین تصمیم گرفت که به اتاق خود برود، جایی که میتوانست صدای تمرین کردن پیتر و ووردن با هم را بشنود. در حالی که ووردن به او آموزش میداد، پیتر تمام تلاش خود را میکرد تا کتاب مهارتی را که ارتش به او داده بود را بیاموزد.
وقتی کوین وارد اتاق شد، ووردن و پیتر مثل همیشه از او استقبال کردند.
ووردن پرسید: «چرا انقدر دیر کردی؟ نگرانت شدیم، فکر میکردیم گم شدی.»
کوین پاسخ داد: «نه، رفتم یکم تو شهر قدم زدم. خیلی خستهم فکر کنم امشب زود بخوابم.»
پیتر گفت: «شاید ما هم باید بقیهی تمرینمون رو بذاریم برای فردا.»
با این کار بچهها چراغ رو خاموش کردن و همه خوابیدن غیر از یه نفر.
کوین قادر به خوابیدن نبود، معدهاش به شدت درد میکرد و ذهنش بیش از حد درگیر آن مسئله بود. بالاخره چشمانش را بست و سعی کرد آن موضوع را از سرش بیرون کند.
هر چند، روز بعد که از خواب بیدار شد، دردش از همیشه بیشتر بود. سرش درد میکرد و احساس بدی داشت و اولین کاری که کرد این بود که سیستمش را باز کند.
<10 ساعت گذشته است.>
<شما به شدت گرسنه هستید.>
<شما 10 واحد سلامتی از دست دادهاید.>
<5/15>
<شما هر ساعت 1 واحد سلامتی از دست میدهید.>
این بد بود، کوین سرانجام فهمید که چارهای ندارد و وقت ندارد که راه دیگری را امتحان کند. اون فقط ۵ ساعت وقت داشت تا خون انسان را بخورد.