my vampire system - قسمت 86
سیستم خوناشامی من
قسمت 86
تکامل تکمیل شد
اتاق شبیه به سلول زندان به نظر میرسید. در داخل نیمه بالای بدن لن روی زمین بود، خون هنوز از نیمه پایینیاش جاری بود و رودهاش بیرون ریخته بود. اگر ووردن هرگز قبل از این چنین صحنهای را ندیده بود، باعث میشد که یک فرد عادی همه جا بالا بیاورد.
سپس وقتی سرش را بلند کرد، کوئین را دید که از درد روی زمین زانو زده بود. همانطور که او فکر میکرد، موجودی که قبلاً به او حمله کرده بود، او بودهاست. اگرچه او دیگر شباهتی به آن جانور نداشت، اما از ظاهرش مشخص بود، لباس آسیب دیده، جسد مرده روی زمین.
“هی کوین، حالت خوبه، مشکلی پیش اومده، به چیزی نیاز داری؟” وردن پرسید.
“دور شو!” کوئین در حالی که درد در تمام بدنش ادامه داشت ناله کرد.
“شاید بتونم کمکت کنم؟”
“گفتم برو!” صدای کوئین عمیق و تاریک به نظر میرسید و وقتی سرش را بالا گرفت، ووردن دید که چشمانش در حال قرمز شدن است.
راتن گفت: “هی ووردن، فکر کنم بهتره به حرف این بچه گوش بدی، ممکنه دوباره به اونچیزه تبدیل شه.”
اما دیگر دیر شده بود، ووردن یک قدم بیش از حد برداشته بود و اکنون در فاصله قابل توجهی قرار داشت. کوئین دستش را به طرف ووردن دراز کرد. با این حال، او توانست صندلی فلزی خود را به موقع بلند کند و مانع حمله شود اما این کار زیادی انجام نداد.
صندلی فلزی بلافاصله توسط دستان کوئین تکهتکه شد و حمله توانست سینهووردن را شکاف دهد و او را به عقب پرت کند.
“خون!” کوئین فریاد زد: “به من خون بده!” بوی سینه ووردن بسیار شیرین بود.
“چی بهت گفتم، اون صندلی بیفایده بود!” راتن شکایت کرد: “سریع در رو ببند.”
ووردن دیگر تردید نکرد و با استفاده از توانایی های خود، در شکسته را عقب کشید و با استفاده از تمام قدرتش به سرعت آن را مهروموم کرد.
کوئین دیگر به دنبال ووردن نبود بلکه بر زمین زانو زده و از درد گریه میکرد. ووردن در آنجا مانده و دستانش را بالا نگه داشته بود و می ترسید که هر چه در داخل بود یا هر اتفاقی برای کوئین میافتاد دوباره بیرون بیاید و به او حمله کند.
فریادها به مدت پانزده دقیقه ادامه داشت تا اینکه سرانجام آرام شده و متوقف شد.
“کوئین؟” ووردن به آرامی صدا کرد و امیدوار بود او را وحشتزده نکند. “همه چیز خوبه؟”
کوین پاسخ داد: “آره. فقط چند لحظه بهم فرصت بده، وقتی مشکلی نبود بهت خبر میدم.”
درد بالاخره متوقف شد و کوئین واقعاً به چند دقیقه زمان نیاز داشت تا همه چیز را درک کند. زیرا سیستم اطلاعات بسیار جدیدی را در یک لحظه برایش میفرستاد.
[تبریک می گوییم تکامل موفقیتآمیز بود، شما اکنون یک خونآشام هستید!]
[سطح 10]
[نژاد: خونآشام]
[امتیاز تجربه: 100/0]
[سلامتی: 60/60]
[قدرت: 15]
[چابکی: 15]
[استقامت: 15]
[طلسم: 5]
[پاداش خانواده خون: 0]
فقط با نگاهکردن به صفحه وضعیتش، متوجه تغییر خیلی چیزها شد. کوئین هنوز امتیاز اضافی خود را اعلام نکرده بود اما به نظر میرسید دو گزینه دیگر به صفحه آمارش اضافه شده است. اولین مورد مربوط به گزینه طلسم و دومی پاداش خانواده خون است. اگرچه بدون هیچ توضیحی کوئین از کارهای این دو گزینه بیخبر و بیاطلاع بود.
اما آنچه او فهمیده بود این بود که اکنون از یک نیمه خوناشام به یک خوناشام کامل تبدیل شده است. کوئین انتظار داشت که این تغییر با افزایش سطح خود اتفاق بیفتد، فقط امیدوار بود که این اتفاق به این زودی رخ ندهد.
چون این نگرانی وجود داشت، که حالا که او به جای نیمه خوناشام به یک خوناشام کامل تبدیل شده بود، وقتی در معرض نورخورشدی قرار بگیرد چه اتفاقی افتاد رخ خواهد داد؟
با این حال، پیام های بیشتری از سیستم دریافت شد.
[مهارت: آیینخون باز شد]
[اعضا: 2/0]
[مهارت جدید: خیرگی]
[این مهارت هیچ هزینه ای ندارد و می توان از آن برای بیحسی حریف استفاده کرد تا آنها را بین 0.2 ثانیه تا 0.5 ثانیه متوقف کرده و هر گونه حرکتی را از آنها سلب کند. یرای اینکار باید تماس مستقیم چشمی با حریف داشته باشید. بسته به قدرت دشمن و نقاط جذابیت کاربر، این مهارت احتمال شکست دارد. هرچه مهارت بیشتر روی حریف استفاده شود، شانس بیشتری برای مقاومت دربرابرش وجود خواهد داشت.
دو مهارت جدید باز شده بود، اگرچه هیچ توضیحی برای مهارت اول وجود نداشت که همین کوئین را گیج کرده بود. با این حال، در حال حاضر او میدانست که حالتطلسم جایی به کار خواهد آمد.
اما پیام ها به همین جا ختم نشد.
[قفل فروشگاه باز شده است]
[آموزشهای جدید باز شده است]
[سطح سیستم 2 اکنون فعال می شود]
درست در همان زمان، صفحهای در مقابل کوئین ظاهر شد و بار دیگر آنمرد بلوند خوشتیپ را که آخرینبار دیدهبود دید، مردی که ضربه چکش و قدم سریع را به او آموختهبود.
“تبریک میگم!” مرد گفت. ” الان به طور رسمی عضو خانواده شدی. فکر میکردم شاید یه انسان ساده نتونه تا اینجا پیش بیاد اما به نظر میرسه آزمایش کوچیک من موفقیتآمیز بوده. الان که سیستم به سطح 2 ارتقا پیدا کرده، یکی از دوستای خوبم یهسیستم هوشمصنوعی رو با صدای من نصب کرده. شگفتانگیزه! الان دیگه هیچ وقت احساس تنهایی نمیکنی و اگه در مورد سیستم سوالی داشتی فقط کافیه بپرسی.”
“چی!” کوئین فکر کرد: “چرا سیستم از اولش اینطور نبود؟”
“الان احتمالاً فکر میکنی که چرا من ازاول اینطوری سیستم رو طراحی نکرده بودم، حقیقت اینه که باید میتونستی خودت به تکیه به خودت به اینجایی که الان هستی برسی. از اشتباهاتت تو طول راه درس بگیری، و اینطوری قویتر بشی. ”
به دلایلی، کوئین احساس میکرد اگر در زندگیواقعی با اینمرد ملاقات کند، به او مشت خواهد زد.
“قبل از اینکه از اینجا برم، با اینکه سیستم هوشمصنوعی بهت کمک می کنه که تا به سوالاتت درباره سیستم جواب بده، اما نمیتونه فراتر از این عمل کنه، برای همین آخرین کلمات ثبتشده من اینجا اومده. متاسفم اما الان که تو یه خوناشام شدی، بقیه به دنبالت میان. اونا قبلاً توی جامعه قاطی شدن، برای همین تقریباً غیرممکنه که بگیم کی کیه و کی کی نیست. اگه میخوای مثل من زندگی آزادی داشته باشی، پس قویتر شو، نیروهایی برای خودت درست کن ومقابله به مثل کن. موفق باشی دوست من. ”
با این، پیام ضبطشده به پایان رسید و صفحه ناپدید شد. کوئین سوالات زیادی داشت که می خواست از آنمرد بپرسد اما میدانست که این کار غیرممکن است.
با ارتقاء سیستم جدید و باز شدن قفل مغازه، می خواست همه چیزهای جدید را بررسی کند، اما وقتی به جنازه مقابل خود نگاه کرد به واقعیت بازگشت.
“واقعاً دیگه آدم نیستم، واقعا؟”
کوئین میخواست قویتر شود تا از خود و دیگران در برابر سوء استفاده از افراد سطح بالا محافظت کند، اما الان یه مرد رو کشته بود، اما به دلایلی، از این بابت ناراحت نبود. در واقع، احساس میکرد که این کاریه که باید برای زندهماندن انجام دهد.
قبل از اینکه کوئین همه چیزهای جدیدی را که سیستم به او نشان داد بود بررسی کند، یک مشکل دیگر وجود داشت که باید با آن روبرو شود و آن مشکل طرف دیگر در قرار داشت.
زمان رودررو شدن با ووردن فرا رسیده بود.