my vampire system - قسمت 52
چپتر 52: تکاملدهندۀ خون
داشت دیر میشد و دیگر محدودیتهای رفت و آمدشان نمیگذاشت آزادانه بچرخند، پس کویین و ووردن تصمیم گرفتند که به اتاقهای خوابگاه برگردند.
وقتی رسیدند، متوجه شدند که چراغها خاموشند و پیتر در اتاق به خواب عمیقی فرو رفته بود.
«بهنظرت حالش خوبه؟» کویین پرسید و متوجه شد که ووردن دارد بدن پیتر را چک میکند تا اگر جای زخمی روی بدن یا صورتش وجود دارد، بفهمد.
ووردن جواب داد:« آره بهنظر میرسه خوب باشه، ولی حتی اگه چیزی هم بوده، احتمالا قبل اومدن به اینجا به دفتر دکتر رفته.»
کویین گفت:« خب در هرصورت ما باید هنوزم مواظبش باشیم، بدون هیچ دلیلی، امکان نداره که سطح بالا ها با یه سطح پایین رفیق بشن.»
ووردن با صدای بلند گلویش را صاف کرد و به کویین خیره شد.
کویین با لبخند گفت:« البته که، یکسری استثنا وجود داره.»
هنگامی که پیتر و ووردن به خواب عمیقی فرو رفته بودند، کویین هنوز بیدار بود و با سیستم خودش ور میرفت. سرگرم دیدن ویدیو های آموزشی ضربه چکشی بود. او به اندازه کافی زرنگ نبود که بتواند « قدم سریع » را یاد بگیرد ولی با دستکش زرهی، میتوانست ضربه چکشی را یاد بگیرد.
در ویدیو یک مرد با موهای بلوند داشت قدم به قدم کار را توضیح می داد. بهطرز شگفتآوری پرجزئیات بود، همه چیز را با صحنه آهسته هم نشان می داد که باعث میشد کاربر احساس کند که باید همه قدمها را درست انجام دهد.
کویین دوباره از اول ویدیو را نگاه کرد، زیرا میخواست آن را یاد بگیرد و بازی فردا امتحانش کند. بعد از اینکه بالاخره همه قدم ها را به حافظه سپرد و به خودش اطمینان داشت که روی مهارت مسلط شده است، چشمانش را بست تا بخوابد.
روز بعد کویین زودتر از ووردن و پیتر بیدار شد. میخواست که خیلی سریع برود و در بازی کاراکتر خود را بسازد و مهارتی که تمام شب یادش گرفته بود را امتحان کند. فقط محض احتیاط، یک یادداشت هم برایشان گذاشت.
وقتی بلاخره رسید، اتاق واقعیت مجازی از دیروز خالی تر بود، شاید به دلیل صبح زود هنوز خیلی از دانش آموزان بیدار نشده بودند.
کویین رفت تا همان کاری که ووردن دیروز انجام داده بود را انجام دهد. به سمت آن زن زیبا پشت پیشخوان حرکت کرد و خواست که یک کپسول را اجاره کند، و فقط همین یک دفعه برای 2 ساعت.
او بجز خرید تنقلات شبانه، کار زیادی با کارت هایش انجام نمی داد و در این لحظه، حتی این مقدار زمان هم اورا راضی نمی کرد.
از وقتی که برای اولین بار خون را مزه کرده بود، غذا ها دیگر برایش بی مزه شده بودند. او هنوز هم مثل بقیه گرسنه می شد، ولی مزه بستنی و شیرینی دیگر برایش مثل قبل نبود. برای داشتن آن احساس لذت بخش، فقط خون می توانست آن را براورده کند.
اما کویین خودش را متعهد کرده بود که فقط وقتی خون مصرف کند که به آن نیاز داشته باشد، یا بخواهد قوی تر شود. می ترسید که
معتاد به این احساس شود که این فقط باعث مشکلات بیشتری برای او می شد.
قبل از اینکه وارد کپسول شود، متوجه شد که در اتاق، یک سری از دانش آموزان با خودشان سلاح جانوری حمل می کنند. همه دانش آموزان یکی مثل مال ووردن استفاده نمی کردند ولی بعد از دیدن بازی دیروز ووردن، او چند تا از مخالفان خود را دیده بود.
به این معنی بود، دانش آموزانی که با خودشان سلاح حمل می کنند، بازی میتواند قدرت سلاح های جانوری آن ها را شناسایی کند.
دقیقا در کنار کپسول، یک جعبه مستطیلی بزرگ قرار داشت و زیر آن نوشته شده بود: سلاح های جانوری پس انگار کویین درست فکر کرده بود. بعد از در آوردن دستکش های زرهی اش و قرار دادنشان در جعبه،کپسول شروع به اسکن کردن آن ها کرد.
<اسکن کامل شد>
<سلاح جانوری میتواند در کپسول استفاده شود>
سپس جستی زد و وارد بازی شد. ایندفعه بجای وارد شدن به عنوان مهمان، تصمیم گرفت که یک اکانت درست کند.
<لطفا یک آیدی درست کنید>
کویین به مدت طولانی ای به فکر فرو رفت، او نمی خواست چیزی انتخاب کند که از هویت واقعی اش دور باشد یا آن را فاش کند و همزمان هم میخواست که توضیح دهنده این شخصیت جدید باشد.
چیزی مثل «خدای خونآشام» خوب نبود و اطلاعات زیادی میداد به علاوه استفاده اسم خونآشام در اسمش، باعث میشد که ستون فقراتش هم به صدا در بیاید.
بلاخره، او یک اسم انتخاب کرد.
<کاربر ID نام تکاملدهندۀ خون را درست کرد>
این اسم را به چندین دلیل انتخاب کرد. کویین هر وقت که خون هر شخصی را مینوشید احساس می کرد که قویتر می شود. در اصل بدنش با نوشیدن خون تکامل پیدا می کرد و در آینده او میدانست که قویتر خواهد شد.
فکر می کرد که این اسم خیلی به او می آید.
مرحله بعدی، درست کردن کاراکترش بود. نسبت های بدن کاراکترش مانند خود واقعیش بود، ولی او میتوانست که مدل او و لباسی که میخواهد بپوشد را انتخاب کند.
کویین با موهای سیاه فرفری زاده شده بود و همیشه میخواست که تغییرشان دهد ولی هیچوقت شانس همچین کاری را نداشت. حالا او احساس می کرد که شخص دیگری شده است.
بعد گشتن تمام گزینه ها، او سرانجام موهای قرمز سیخ سیخی با چند تا لباس ساده روستایی را انتخاب کرد. شبیه یک کشاوز از دنیای فانتزی قدیمی ای شده بود.
وقتی که ساختن کاراکترش به اتمام رسید، کویین بار دیگر به اتاق سفید خالی ای فرستاده شد. اینجا بود که او متوجه چیزی شد.
در اتاقی که کویین الان در انجا حضور داشت، میتوانست آزادانه مانند بدن واقعیش به همه جا حرکت کند. او در حال حاضر لباسی تنش بود و حتی دستکش هایش را هم داشت.
وقتی که سعی کرد سیستمش را باز کند، به طرز شگت آوری همراه با وضعیت فعلی او، نمایش داده شد.
کویین به دستکش هایش نگاهی انداخت و فورا خواست تا چیزی را امتحان کند.
«کشش خون.» و در آن لحظه، پنجۀ قرمزی در دست کویین شکل گرفت و شروع به خراش انداختن روی زمین کرد.
به هر دلیلی، بنظر می رسید که سیستم و تواناییهای کویین هنوز در این بازی کار می کند.