my vampire system - قسمت 46
چپتر ۴۶: تفاوت
حدس کویین درمورد مومو درست از آب درآمده بود. مومو میتوانست تا دو ثانیهی آینده را پیشبینی کند. البته این پیشبینی به قدری که دیگران فکر میکردند واضح نبود.
این قابلیت از طریق چشمانش عمل میشد. وقتی قدرتش را فعال میکرد نوع دیدش به اطراف تغییر میکرد. به هرجایی که نگاه میکرد میتوانست ببیند آن وسیله یا شخص تا دو ثانیهی بعد در چه حالتی است. وقتی پشتش را به گویهای سیاه کرده بود میتوانست سایهای از آن را بر پشتش احساس کند و همینخاطر به او این اجازه را میداد که به موقع جابهجا شود.
دقیقاً دو ثانیه قبل از اینکه کویین حرکتی انجام دهد، سایهی آیندهاش به سادگی بیان میکرد کدام سمت میرود و چه خواهد کرد.
مومو چنین قدرت ستودنیای را بسیار پرزحمت به دست آورده بود. فقط اینکه بتوانی آینده را زودتر ببینی کمکی به کسی نخواد کرد. قدرت بدنی، سرعت و چابکی در واکنش نشان دادن، مومو نیز باید در همین حین رشد میکرد.
با این حال که این قابلیت بهندرت در مارکتها در دسترس مردم بود، اکثراً به همین دلایل از آن چشم پوشی میکردند.
ولی فقط کویین نبود که به توانایی مومو پی برده بود. راتن نیز به خوبی از قضیه با خبر بود.
راتن فریاد زد: «مگه مهمه که بدونی من قراره چیکار کنم! تنها کاری که نیازه انجام بدم اینه که یه حرکتی بزنم که نتونی جاخالی بدی.»
راتن با گفتن این حرف به سمت مومو حملهور شد. مومو با تازیانهاش ضربهای به سمت او وارد کرد. راتن با بالا آوردن دستش و استفاده از قدرت دورجنبانیاش توانست سرعت تازیانه را به قدری کم کند که به راحتی از حملهی آن جا بماند. سپس با دست دیگرش شروع به ساختن چیز دیگری کرد. گویی آب از دست او جاری شده بود.
با حرکت دیگر دستش تیغهای از جنس آب شکل گرفت. مومو سریع به سمت دیگهای جست تا از ضربهی تیغه فرار کند اما چیزی که او را به دام خود انداخت رگباری از تیغههای آبگون بود. سپس از پشت سر دو گوی سیاه دیگر از زمین برخاستند و به سمت او حرکت کردند.
مومو نزدیک شدن دو گوی را دیده بود ولی واقعیت تغییر ناپذیر بود. باید حملات را تحمل میکرد. تصمیم گرفت از زیر ضربات پرقدرتتر و رگبار وارانهی آب در برود و بگذارد کمرش محتمل گویهای سیاه شود.
بعد از برخورد گویهای سیاه، مومو فاصلهای که ووردن درمیانشان درست کرده بود را از بین برد و سپس گفت: «فکر کنم دیگه مجبورم قبول کنم که توقع نداشتم بتونی از دوتا توانایی همزمان استفاده کنی. دفعهی قبل همچین کاری نکرده بودی. مثل اینکه برگ برندهتو پیش خودت نگه داشته بودی. ولی تو تنها کسی نبودی که بعد از آخرین بار پیشرفت کردی.»
در حالی که در دست راستش تازیانه خودنمایی میکرد، چیزی شروع به شکل گرفتن در دست دیگرش کرد. در وهلهی اول انگار فقط چند هالهی نورانی در حال چرخیدن به دور هم بودند اما چیزی نگذشت که تازیانهای دیگر در دست چپش شکل گرفت. اما به گونهای دیگر. انگار در این تازیانهی جدید به نحوی زندگی جریان داشت.
فقط با نگه داشتن آن، تازیانه مانند ماری شروع به پیچ خوردن کرد. مومو در همین لحظه اضافه کرد: «بذار بهت تفاوت سال اولیا و دومیارو خوب نشون بدم.»
حتی با اینکه ارین سخت مشغول مقابله با بقیهی سال دومیها بود؛ قدرتی که در محیط آزاد شده بود به قدری زیاد بود که میتوانست به راحتی آن را احساس کند.
«پس اونم یکی از اونا داره! یه سلاح روح، هاه!؟»
وقتی که مومو و بقیه فاصلهشان زیاد شده بود، لایلا از فرصت استفاده کرده و توانسته بود از شر بقیهی سال دومیها راحت شود. حقیقتاً ارین در ابتدا با سال دومیها درگیر شده بود و زیاد نتوانسته بود کمکی بکند.
او به سرعت به سمت کویین حرکت کرد و متوجه جراحتهای بسیار وخیم او شد. با این حال به قدری نبودند که نتواند حرکت کند اما برای اینکه فعلاً از مبارزه کنار بکشد کافی بودند.
لایلا به آرامی زمزمه کرد: «خون نیاز داری؟»
«نه خوبم. مشکلی برای من پیش نمیاد نگران نباش. فقط نمیخوام جلوی این آدما وا بدم.»
لایلا در حالی که به ووردن نگاه میکرد گفت: «متوجهام…دوستت…متنفرم از اینکه اینو اعتراف کنم ولی لعنتی خیلی قویه.»
«همینطوره.»
کویین نگاهی به ووردن انداخت. چنان ماهرانه مبارزه میکرد که انگار صدها بار این کار را انجام داده است. حتی حالا از دو قدرت همزمان بدون هیچ زحمتی استفاده میکرد. آنجا بود که کویین فهمید او نیز ووردن را به درستی نمیشناسد. پس او هم مانند کویین رازهایی را نزد خود از چشم همگان پنهان کرده بود.
ولی بار دیگر وقتی فرصت فرار داشت انتخاب کرده بود که برای کمک به آنها حاضر شود. با اینکه اکنون کویین در وضعیتی نبود که بتواند این لطف را جبران کند، اما این قول را به خود داد که روزی این حساب را صاف کند.
مومو حالا با در دست داشتن سلاح روح جان دوبارهای گرفته بود. تازیانهی روحش را تکان داد و تازیانه مانند رعد و برقی شروع به حرکت کرد. در مقابل، راتن با دستی دیواری از جنس آب ساخت و با دستی دیگر سعی کرد سرعت تازیانه را بکاهد اما بهنظر نمیآمد قدرت دورجنبانی در این لحظه کمکی به او کرده باشد و چیزی از سرعت تازیانه کاسته نشد.
سپس وقتی تازیانه به مانع آبگون رسید ناگهان به درازایش افزوده شد و در کمتر از ثانیهای به دور دست راتن پیچید. مومو تازیانه را کشید و راتن را به زمین کوفت و با استفاده از تازیانهی دیگر بر کمر او ضربهای سنگین وارد کرد.
راتن سعی کرد با غلت خوردن از ضربهی تازیانه اجتناب کند اما گویی تازیانه او را دنبال میکرد و متوجه چرخش بعدی او میشد. راتن چندین بار توسط تازیانه مورد حمله قرار گرفت و کنون پشتش در خون غوطهور بود.
این زمانی بود که راتن سعی کرد با دست دیگرش رگباری از آب درست کند. بهوضوح بر او آشکار بود که از هم شکافتن تازیانه برایش امری ناممکن است؛ پس بیدرنگ تصمیم درست را گرفت و دست خودش را از محل گرهی تازیانه، از بدنش جدا کرد.
تازیانه و دستش، دیگر بدنش را به زمین محدود نمیکردند. البته غیرقابل انکار بود که خون همه جا را در یک لحظه فرا گرفته بود. راتن با صرف انرژی بسیار زیاد و استفاده از قابلیت دورجنبانی سعی کرد جلوی خونریزی و مرگش را بگیرد؛ اما در حقیقت نمیدانست چهقدر میتواند این کار را ادامه بدهد. فریاد زنان گفت: «لعنت بهت! ای کاش این بدن از قبل اینقدر صدمه ندیده بود. حالا که اومدی و انجامش دادی فکر میکنی یه سلاح روح میتونه جلوی مارو بگیره؟ اگه آره پس دوباره کلهتو بهکار بنداز. هی کوچولو نوبت توئه. وقتشه جهنم واقعی رو به این مرد نشون بدی!»
بلافاصله بعد از این حرف درهای سالم گردهمایی با شدت گشوده شد و بانویی با موهایی نقرهای نمایان شد. پشت او پیتر ایستاده بود.
«بهتون دستور میدم سریع اینجارو ترک کنین. اگه کسی از دستور سرپیچی کنه باید متنظر عواقبش هم باشه!»