my vampire system - قسمت 35
چپتر35: مرا مداوا کن
داخل یکی از اتاقهای خوابگاه، پیتر صبورانه منتظر بود تا کوین یا ووردن برگردند. پیتر معمولاً با ووردن میرفت اما رفتاری که ووردن اخیراً از خودش نشان داده بود باعث شده بود که پیتر مردد شود.
حتی اگر ووردن نگران کوین بود این منطقی نبود که به محض باز شدن در به دیگران حملهور شود. این غیرمنطقی بود و فقط این نبود بلکه چیزی در آن زمان برایش پیش آمده بود. اینکه ووردن گفت که اسمش وردن نیست.
پیتر مطمئن نبود که منظور ووردن از این حرف چه بود. درحالی که پیتر مشغول نگرانی برای دیگران بود ناگهان کسی در زد.
پیتر درحال بازکردن در گفت: «یعنی برگشتن؟»
وقتی پیتر در را باز کرد، با دیدن پشت در سریع سعی کرد در را ببندد اما یک دست مانع این کار شد و در را تا انتها باز کرد.
مومو درحالی که به اطراف اتاق نگاه میکرد گفت: «بهنظر میاد که اون اینجا نیست؟»
این مومو بود که پشت در بود و پشت سرش، دو دانشآموز سال دومی دیگر هم ایستاده بودند. پیتر نسبت به این احساس خوبی نداشت. پیتر آخرین ملاقاتشان رابه خاطر آورد و اینکه چهطور او به ووردن هشدار داده بود. نه فقط آن بلکه پیتر یکی ازدانشآموزان سال دومی که پشت سر مومو ایستاده بود هم بهخاطر آورد.
وقتی که ووردن به سالن اجتماعات برده شد، یکی از دانشآموزانی که جلوی در سالن اجتماعات نگهبانی میداد و به پیتر اجازه ورود نداده بود.
مومو گفت: «خب حالا که تو تنها کسی هستی که اینجاست، چرا تو با ما نمیای؟ ما چندتا نقشه داریم که فکر میکنم بهترین فرد برای کمک کردن بهمون تو باشی.»
پیتر احساس کرد که هیچ چارهای بهجز انجام دادن این درخواست ندارد. مومو یک رتبه شش بود و بین سال اولیها قویترین بود و پیتر میدانست اگر سرپیچی کند او هم به یک هدف تبدیل میشود. قبل از اینکه ووردن بتواند کمکش کند اما نه در برابر این چندنفر، آنها خیلی قوی بودند.
روی پشت بام مدرسه، به محض رسیدن، لوپ دید که دوستش توسط موجودی که شبیه به انسان بود نگه داشته شده بود. لوپ و فِی توافق کرده بودند که یکدیگر را روی پشتبام ملاقات کنند تا با هم درباره اینکه کدام دستهی مبارزه را انتخاب کنند تا دسته خودشان را به آن تغییر دهند بحث کنند. حالا که او و براندون بیرون انداخته شدهاند.
وقتی لوپ به پشت بام رسید با دیدن اینکه دوستش روی زمین دراز کشیده، درحالی که سراسر بدنش خونی است شگفت زده شد. هوا تاریک بود پس واضح نمیشد دید اما معلوم بود که آن موجود فِی را نگه داشته درحالی که گردنش راگازگرفته، او میتوانست چشمان آن موجود را ببیند که به رنگ قرمز میدرخشید.
لوپ درذهنش سریع به این فکر کرد که آن موجود یک هیولاست اما فهمیدکه آن به اصطلاح هیولا لباس فرم مدرسه را پوشیده.
شئای شروع به بیرون آمدن از بدن لوپ کرد. آن یک تکه بلند از جنس استخوان بود که هم اندازه یک شمشیر کوچک بود. او آن شئ را بیرون کشید و مستقیم به سمت کوین پرتاب کرد.
آن شمشیر استخوانی مستقیم به سمت کوین پرواز کرد اما او آن را با یک دست منحرف کرد. تقریباً بلافاصله بعد از آن تکه دیگری از استخوان به سمت او آمد و پشت آن لوپ درحال دویدن به سمت کوین بود.
در هر کدام از دستان لوپ یک شمشیر استخوانی بود که به سمت کوین آنها را تاپ داد. با این حال کوین توانست هر دو شمشیر استخوانی را بگیرد. وقتی کوین تلاش کرد که با استفاده از قدرتش آنها را بشکند با کمال تعجب هیچ اتفاقی نیفتاد.
این بهخاطر تفاوت در سطح توانایی بود. لوپ یک رتبه سه بود. مادهی خاصی که او میتوانست از بدنش بسازد حتی از بهترین سلاحها هم محکمتر بود.
همانطور که آن دو در جای خود ایستاده بودند، کوین متوجه شد که قدرتش بیشتر است و شروع به هل دادن لوپ به عقب کرد. وقتی کوین شروع به هل دادن لوپ کرد، لوپ سریع یک نفس عمیق کشید و بیرون داد، درست بعد از آن، تیرهای استخوانی سفیدی در تمام بدنش ظاهر شدند.
تیرهای استخوانی توانستند بدن کوین را در نقاط مختلفی سوراخ کنند، اما خوشبختانه کوین توانست تا از آسیب دیدن سر و دستانش که دستکش محافظ داشتند جلوگیری کند.
<سلامتی 20/10>
این حمله قوی بود و آسیب بدی به کوین زد. لوپ تیرهای استخوانی را به داخل بدنش برگرداند و آماده بود تا دوباره همان حمله را تکرار کند. همانطور که نفس کشید میتوانست ببیند که کوین دستش را مثل پنجه تاپ داد، لوپ سریع به پایین خم شد و بهجای اینکه حمله به او برخورد کند به راهش ادامه داد و از او رد شد و خطهای قرمز بالاخره ناپدید شدند.
لوپ درحالی که یکی ازشمشیرها را در پای کوین فرو کرد و دیگری را به سمت صورتش نشانه رفت گفت: «بیا ببینیم چی رو پشت اون ماسک قایم کردی.»
با این حال، کوین تصمیم گرفت از تمام قدرتش استفاده کند تا پایش را از شمشیر آزاد کند. شمشیری که در پای کوین فرو رفته بود گوشت و پوست پایش را پاره کرد و از سر کفشش بیرون آمد. وضعیت پای کوین وحشتناک بود اما حداقل الان آزاد شده بود.
کوین در حالی که بیشترین تلاشش را میکرد که درد را نادیده بگیرد به عقب پرید تا بین خودش و لوپ فاصله باندازد. این بد بود، نهتنها لوپ توانایی قویای داشت بلکه برخلاف کسانی که کوین تا به حال با آنها روبهرو شده بود مبارز بهتری بود. مهارتهای درهم و برهم کوین قرار نبود نجاتش دهند. مطمئناً کوین قدرت بیشتری نسبت به دشمنش داشت اما اگر نمیتوانست او را لمس کند این هیچ معنایی نداشت.
<سلامتی205>
<استفاده خودکار از بانک خون>
<سلامتی2010>
<90 میلیلیتر خون در بانک خون باقیمانده است>
در یک لحظه پای کوین خوب شد و در همان لحظه او یک نقشه کشید.
<سلامتی2020>
<70 میلیلیتر خون در بانک خون باقیمانده است>
کوین از بقیهی خونش برای مداوای خود استفاده کرد. با این او میتوانست شکاف مهارت را برطرف کند. تا زمانی که ضربهی مهلکی به سر کوین نمیخورد او مطمئن بود که سیستم او را مداوا میکند.
این بار وقتی کوین به سمت جلو دوید دیگر در استفاده از مهارتهای خود دریغ نکرد او در حال تاپ دادن دستش، از دستش خون به بیرون کشید.
<سلامتی2014>
کوین به سرعت پشت سرهم شش تیر از جنس خون پرتاب کرد. آنها به قدری سریع بودند که تنها کاری که لوپ توانست بکند دفاع با شمشیرهای استخوانی بود. لوپ توانست جلوی چند حملهی اول دفاع کند اما احساس کرد که آنها چهقدر قوی بودند.
<سلامتی 208>
بعد از دفاع در برابر شش حملهی اول، لوپ فکر کرد که حملهها به پایان رسیده اما درست بعد از آن شش تیر خونی دیگر به سمت او پرواز کردند و شمشیرهای استخوانی لوپ نتوانستند تحمل کنند و بالاخره شکستند.
<سلامتی208>
<50 میلی لیتر خون در بانک خونی باقیمانده است>
بعد از دیدن کوین که با سرعت به سمتش میآمد و شمشیرهایی که شکسته بودند، تنها یک کار بود که لوپ میتوانست بکند.
او نفس عمیق دیگری کشید و وقتی که کوین به اندازه کافی نزدیک بود نفسش را همراه با تیرهای استخوانی که از تمام نقاط بدنش بیرون آمدند بیرون داد.
با این حال کوین سرعتش را کم نکرد و مستقیم به سمت لوپ دوید در حالی که تیرهای استخوانی قسمتهای زیادی از بدنش را سوراخ کردند، در همان زمان مشتی با بیشترین قدرتی که میتوانست را پرتاب کرد که باعث پرت شدن لوپ به عقب شد. و به دنبال آن کوین رگبار دیگری از خون به سمت لوپ پرتاب کرد.
<سلامتی205>
<سلامتی 2010>
<40 میلیلیتر خون در بانک خون باقی مانده>
زمانی که هر کدام از تیرهای خونی به بدن لوپ رسیدند او بدن خود را با استخوان تقویت کرد اما مدتی بعد دیگر نمیتوانست در برابر حملهها مقاومت کند و به زمین افتاد.
<حریف شکست خورد>
<50 امتیاز تجربه دریافت شد>
<400130>
مبارزه از آن چیزی که کوین فکر میکرد خیلی سختتربود. تنها دلیلی که کوین اینقدر بیپروا عمل میکرد بانک خونش بود. کوین متنفر بود که به این فکر کند که اگر این مهارت را نداشت چگونه باید مبارزه میکرد.
کوین بعد به فِی نگاه کرد که روی زمین بود. بهنظر میرسید که هدفهایش بعد از گزیده شدن توسط کوین برای مدتی خواب میماندند، که چیز خوبی بود اما الان زمان این بود که کوین از فرد جدیدی تغذیه کند.
کوین قدمزنان به سمت بدن لوپ رفت و از مهارت تجزیه و تحلیلش استفاده کرد.
<براندون ریچاردسون>
<توانایی: دستکاری استخوان>
<سلامتی 251>
<گروه خونی:-O>
بالاخره، کوین قرار بود بفهمد که گروه خونی O چه استفادهای برای او دارد.