my vampire system - قسمت 34
چپتر 34: غافلگیری
در درگیری دم در خوابگاه، لایلا به سختی میتوانست نفس بکشد. ووردن با بازویش نیروی زیادی به گردن لایلا وارد میکرد و با صورتش کمی فاصله داشت.
لایلا به سختی گفت: «چه غلطی داری میکنی؟»
پیتر آرام گفت: «ووردن فکر کنم داری بهش آسیب میزنی.»
ووردن نیرویی بیشتر از قبل وارد کرد، لایلا تمام سعیش را میکرد راهی برای نفس کشیدن پیدا کند وگرنه از حال میرفت.
ووردن گفت: «به من گفتین که درگیر نشم ولی آخرش من باید با مسائل کنار بیام.»
صورت لایلا کاملاً سرخ شده بود رگهایش داشتند میترکیدند.
پیتر گفت: « هِی! ووردن جدی داری زیادهروی میکنی!»
ووردن سرش را به سمت پیتر برگرداند و داد زد: «خفه شو! اسمم هم ووردن نیست!!»
همان لحظه لایلا از اینکه ووردن حواسش پرت شده فرصتی پیدا کرد، به تیردانی که به کمرش بسته بود دست برد و یکی از تیرها را بالای ران ووردن فرو کرد.
ووردن لایلا را ول کرد و فریاد زد.
سپس لایلا با قدرتش تیر دیگری بیرون آورد و جلوی صورت ووردن گرفت.
لایلا گفت: «جرئت داری تکون بخور، قسم میخورم اگه تکون بخوری بلافاصله اینو تو صورتت فرو میکنم.»
پیتر از شرایطی که پیش آمده بود ترسیده بود. هیچ راهی نبود که خودش را بین آن دو قرار بدهد، میترسید صدمه ببیند.
لایلا گفت: «اصلاً نمیفهمم چرا کوین گفت مراقبت باشم، اگه ازم بپرسی اون بدون شما راحتتره.»
ووردن با لحن آرام گفت: «وایستا ببینم، کوین واقعاً اینو گفته؟ ببین من بابت اتفاقی که افتاد متاسفم، ولی میخواستم بدونم چه اتفاقی برای کوین افتاده.»
وقتی ووردن این را میگفت ابروهایش میلرزید، رفتارش ۱۸۰ درجه تغییر کرده بود و لایلا نمیدانست چه کار باید بکند.»
به دلیلی چیزی به لایلا میگفت که این پسر خطرناک است و بهتر است با او کاری نداشته باشد.
ولی الان لایلا باید کوین را پیدا میکرد، از کجا معلوم الان دوباره توی دردسر نیفتاده باشد. لایلا تنها کسی بود که راز کوین را میدانست و باید پیش او میبود.
لایلا گفت: «یه اتفاقی توی کلاس مبارزه امروز افتاد، اون توی بهداری نبود و فکر کردم اومده اینجا، ولی انگار همین الان از اینجا رفته.
لایلا تیغه را دوباره به کمرش گذاشت و با سرعت بیرون رفت.
همان لحظهای که لایلا رفت وردن تیر را از رانش بیرون کشید و آن را به گوشهای پرتاب کرد.
پیتر گفت: «خوبی؟ عجیب رفتار میکردی.»
ووردن گفت: «آره خوبم. اون داشت دروغ میگفت، دیدی چهجوری دوید رفت؟ یه چیزی شده.»
«یا میتونی از اونی که توی همون کلاس کوین هست بپرسیم چه اتفاقی برای کوین افتاده.»
«آهان بعد موقع برگشت دوباره اون دختر خوشگله بیاد مزاحم بشه.»
«نه بهت گفتم دیگه اون فقط دوست کوینه، ندیدی اونم مثل ما نگران بود، آدم خوبیه.»
«باشه ولی من ازش خوشم نمیاد.»
«آره باید از شَرش خلاص شیم.»
پیتر دوباره پرسید: «ووردن مطمئنی خوبی؟ چند دقیقهست به زمین خیره شدی.»
وردن گفت: «ها؟ آهان آره، باید برم پیش دکتر یه نگاهی به پام بندازه. وقتی تونستم برمیگردم.» همان لحظه اتاق را ترک کرد.
چند وقتی بود که کوین فِی را از فاصله دور دنبال میکرد و به نظر نمیرسید بخواهد مدرسه را ترک کند، زمان هم کم بود.
<سلامتی ۱۲/۲۰>
اگر کوین باز هم سلامتیاش کم میشد باید دنبال لایلا میگشت و هدفش را بعداً پیدا میکرد.
هرچند کوین فکر میکرد فرصت بهتر از این هیچوقت گیرش نمیآید.
خیلی موقعیت خوبی بود و مردم حواسشان به کار خودشان بود و مخصوصاً اینکه کوین کینه داشت.
همان موقع فِی به سمت پلهها رفت و و تا در پشت بام مدرسه بالا رفت.
بعد از اینکه نزدیک در شد کوین به آرامی در را باز کرد و یواشکی از لای در نگاه کرد.
کوین به پشت بام نگاه کرد و از شانسش خوشحال شد چون فِی تنها بود.
کوین گفت: «شانس امروز طرف منه!»
کوین ماسک را از کیفش بیرون آورد و روی صورتش گذاشت. قبل از اینکه وارد شود از پارچهی لباس قدیمیاش استفاده کرد و دور ساعتش پیچید تا سطح قدرتش را پنهان کند.
بهغیر از او کسی نبود که با سطح 1 از دستکش استفاده کند. اگر فِی سطح او را روی ساعت ببیند کار او تمام است.
کوین در را سریع باز کرد میدانست اگر صدای در را بشنود میفهمد بهجز او کس دیگری اینجاست.
آماده و حرکت! کوین سریع در را باز کرد و به سمتی که فِی ایستاده بود دوید.
همان لحظهای که فِی برگشت کسی را دید که تیغش خونی بود و ماسکی روی صورتش بود.
فِی گفت: «چی؟» فِی خیلی کند بود تا واکنش نشان دهد. تنها کاری که میتوانست انجام دهد این بود که دستش را بلند کند. وقتی خطهای قرمز پوستش را لمس کردند، خونش شروع به ریختن کرد. انگار ۵ چاغو به پوستش فرو رفته بود.
نه تنها این بلکه آنقدر قدرتش زیاد بود که فِی را پرت کرد، با ۱۲ امتیاز قدرت و ۳ امتیاز دستکش، کوین ۱۵ امتیاز قدرت داشت و سپس دستکشها ۵ درصد قدرت حمله را زیاد کردند و از قدرتی که کوین انتظار داشت خیلی بیشتر بود.
فِی هنوز درحال پرت شدن بود تا پشتش به فنسها خورد و به زمین افتاد.
<سلامتی ۱۱/۲۰>
فِی حتی شانس این را نداشت که از قدرتش استفاده کند. کارش در یک لحظه تمام شده بود. خونش شروع به ریختن از بازویش کرد و قبل از اینکه کوین متوجه شود دندان نیشش رشد کرد.
او به آرامی به سمت فِی رفت و قبلش بسیار تندتر میزد.
بوهای شیرین بیشتر شده بود ولی کوین به خون روی زمین اهمیتی نمیداد، او رگهای روی گردن که تپشش را میشد احساس کرد را دوست داشت.
کوین فِی را از روی زمین برداشت و بدون فکر کردن دندان نیشش را به گردن فِی فرو کرد.
<سلامتی ۲۰/۲۰>
<بانک خون پر شد>
<خون آ + دریافت شد>
<۱ واحد به قدرت اضافه شد>
<۵۰ تجربه دریافت شد>
همانطور که کوین داشت از آخرین قطرههای خون لذت میبرد صدایی شنیده شد.
لوپ سرش خاراند و گفت: «خب چرا میخواستی منو روی پشتبوم ببینی؟»
وقتی نگاه کرد دید دوستش غرق در خون و مردی با ماسک دندانهایش روی گردنش است.
لوپ داد زد: «هیولا ازش فاصله بگیر!»