my vampire system - قسمت 21
چپتر 21: من یه هیولام
با اینکه کوین هیچ ایدهای درباره اتفاقی که درحال رخ دادن بود نداشت، فقط با یک نگاه به صورت پیتر میتوانست حدس بزند که موضوع جدی است، کوین نگاهی به پشت سرش انداخت و لایلا را در حالی دید که هنوز غرق خواب بود.
این برای کوین مهم بود که زمانی که لایلا بیدار میشود آنجا باشد، تا لایلا را متقاعد کند تا رازش را برای کسی فاش کند، اما در حال حاضر به نظر میرسید که ووردن به دردسر افتاده است.
کوین یاد حادثهی سالن غذا خوری افتاد، زمانی که کوین تو دردسر افتاده بود و ووردن برای کمک کردن به او پیش قدم شد.
با اینکه کار چندانی از کوین ساخته نبود، اما تا زمانی که تلاشش را نکند چیزی مشخص نیست.
اگر او الان توی این موقعیت به ووردن کمک نمیکرد اصلاً میشد خودش را انسان خطاب کند؟
کوین گفت: «باشه، عجله کن بریم.»
آن دو به سرعت از راهروها گذشتند تا بالاخره به سالن همایش رسیدند، آنجا در حال حاظر یک سالن خالی با کفی مرمری و یک صحنه در انتهاییترین نقطه بود، که مدتها از آخرین استفادهاش گذشته بود، اما با تمام این تفاسیر هنوز هم مکانی بود که دانشآموزان برای قرارهایشان استفاده میکردند.
وقتی آن دو وارد سالن همایش شدند چندین دانشآموز درحال بحث دربارهی آشوب بودند.
«دیدی چه اتفاقی افتاد؟»
«آره، یارو هیولاست چطور تونست اون کارو بکنه؟»
«شانس آوردیم که دانشآموزای سال دومی اینجا بودن تا جلوشو بگیرن.»
سالن همایش کاملاً بهم ریخته بود، خرابیهایی در قسمتهایی مختلف از دیوارها و زمین ایجاد شده بود. علائم سوختگی و چیزهای دیگر اینجا و آنجا بود حتی مقداری خون هم دیده میشد. چیزی که کوین از همان لحظه ورودش به خوبی متوجهش شده بود.
کوین پرسید: «اینجا چه اتفاقی افتاده؟ ووردن کجاست؟»
واضح بود که یک مبارزه اتفاق افتاده وکوین نگران بود که بدترین حالت ممکن اتفاق نیفتاده باشه.
پیتر گفت: «من واقعاً هیچ ایدهای ندارم، من و ووردن سرگرم تمرین مهارت خاک من بودیم که چندتا سال دومی اومدن پیشمون و گفتن که با ووردن کار دارن، ووردن به من گفت که نگران نباشم و مسئله مهمی نیست، اما من نگران بودم پس تعقیبشون کردم. اون موقع بود که دیدم اونو به سالن همایش بردن، تازشم دوتا از اونا بیرون کشیک میدادن و نذاشتن من داخل شم. منم که نمیدونستم چیکارکنم، پس اومدم دنبال تو.»
بعد کوین و پیتر از دانشآموزان اطرافشان پرس وجو کردند اما زمانی که آنها سوال میکردند دو حالت وجود داشت یا داشآموزان از جواب دادن به آنها طفره میرفتند یا اینکه به کلی آنها را نادیده میگرفتن، گویی که به آنها دستور داده شده بود تا از بازگویی حادثه پرهیز کنند.
درحالی که پیتر به سوال پرسیدن از دانشآموزانی که داخل سالن بودند ادامه میداد، کوین که میدانست از آنها چیزی عایدش نمیشود شروع به بررسی محل حادثه کرد.
بوی آهنی که در اتاق پخش شده بود از هر چیز دیگری برای کوین غلیظتر بود و این سرنخ او را به خون خشک شدهای روی زمین رساند.
بازرسی.
نام: ووردن بِلِید
نژاد: انسان
گروه خونی: اُ-منفی
کوین شروع به بازرسی صحنهی مبارزه کرد و آثار بیشتری از خون پیدا کرد اما زمانی که مهارت بازرسی را روی آنها امتحان کرد، هیچ اطلاعاتی بدست نمیآورد. و فقط با نماد چند علامت سوال مواجه میشد.
کوین با خودش فکر کرد، یعنی باید مهارت بازرسی رو روی خود اونا امتحان کنم؟
خیلی حیف بود که خون روی زمین خشک شده بود، درغیر این صورت کوین از سرنگی که همراهش بود استفاده میکرد.
همان لحظه، پیتر که دست از سؤال پرسیدن برداشته پیش کوین برگشت و گفت: «به نظر نمیادکه کسی بخواد چیزی بگه.»
«بیا برگردیم به خوابگاه، کی میدونه شاید رفته باشه اونجا»
آنها به خوابگاه بازگشتند و وقتی وارد شدند، از دیدن اینکه ووردن قبل از آنها آنجا بود شگفتزده شدند. هرچند چیزی در این میان درست نبود، ووردن آن ووردن همیشگی نبود.
فقط با یک نگاه، کوین و پیتر میتوانستند بگویند که مبارزهی سختی داشته. جای جای بدنش کبودی و زخم به چشم میخورد، از آنها گذشته بریدگیهای بزرگ روی پشتش حاکی از آن بود که نبرد سختی را پشت سر گذاشته، وردن وقتی آن دو وارد شدند از آنها استقبال نکرد.
ووردنی که در حال حاضر مقابل آنها بود ووردن همیشگی نبود. ووردن درهمان حالتی که روی تختش دراز کشیده بود باقی ماند.
پیتر پرسید: «ووردن چه اتفاقی افتاده؟ همه چیز روبه راهه؟»
ووردن در جواب گفت: «آره، منو به حال خودم بذار، خوب میشم. به هرحال اگر نزدیک من بمونید آسیب میبینید.»
پیتر فریاد زد: «داری چی میگی برای خودت! یه نگاه به خودت بنداز! تو باید بری پیش دکتر، زودباش بیا بریم.»
ووردن به آرامی گفت: «لطفاً تنهام بذار.»
«کوین زودباش یه چیزی بگو، اون باید بره پیش دکترهمین ا…»
اما وقتی پیتر برگشت تا از کوین کمک بگیرد، هیچ اثری از کوین نبود.
ووردن زیرلب زمزمه کرد: «حتی اونم فکر میکنه من یه هیولام.»
درست جلوی درخوابگاه، کوین درحالی که به در تکیه داده بود سخت نفسنفس میزد و عرق میکرد. با اینکه بدن او دیگر عکسالعملی نسبت به دیدن مردم نشان نمیداد، اما این موضوع با دیدن وضعیت ووردن دیگر صادق نبود. بریدگیهای روی بدن ووردن هنوز تازه بودند و بویی که از طرف ووردن به سمت او میآمد بسیار قوی بود.
ناگهان احساس نیاز به خون در کوین تشدید شد، این بار کوین میتوانست تا این احساس را کنترل کند، این تشنگی به خون به مانند دفعات قبل قدرتمند نبود تا کنترل بدنش را از دست دهد، اما خاطراتی که در ذهنش مرور میشدند حسی وحشتناک را در او ایجاد میکردند، ترس، ترس از آنچه که ممکن بود اتفاق بیافتد.
«من باید سر از ساز و کار این سیستم عجیب غریب دربیارم.»
همان لحظه بود که فکرش سر جایش برگشت، مشکلی وجود داشت که او هنوز وقت سر و کله زدن با آن را پیدا نکرده بود. با اینکه رفتار ووردن عجیب شده بود، اما لااقل جایش امن بود. ووردن هر مشکلی که داشت باید صبر میکرد تا بعدا به آن رسیدگی شود.
هرثانیه که میگذشت بدین معنا بود که شاید لایلا از خواب بیدار شود و هیچ کس نمیدانست که در این حالت ممکن است چه اتفاقی بیافتد.
درهمان زمان، درگوشهی اتاق دکتر، در انتهاییترین نقطه اتاق، چشمهای لایلا به آرامی باز شدند.
لایلا گفت: «چی؟ چه اتفاقی افتاده، اینجا کجاست؟»
لایلا نگاهی به اتاق انداخت و بیآنکه متوجه شود و به صورت ناخواسته شروع به مالیدن گردن خود کرد، همان لحظه بود که تصاویر داخل ذهنش جرقه زدند و خاطرات اتفاقی که در کتابخانه افتاده بود را به وضوح به یاد آورد.
او همه چیز را به خاطر آورد.