my vampire system - قسمت 13
چپتر 13: سلسله مراتب مدرسه
روز بعد در ساعت 8 صبح دانشآموزان با صدای زنگ خطر در اتاقهای خوابگاه بیدار شدند. این سیگنال بیدار شدن و لباس پوشیدن برای همه بود. وقتی همه آماده شدند، باید با هم برای صرف صبحانه به پایین غذاخوری سر میزدند.
وقتی کوین از خواب بیدار شد، با استقبال خوب سیستم مواجه شد.
<شما ماموریت روزانهی خود را به پایان رساندهاید>
<به مدت 8 ساعت از تابش مستقیم نور خورشید خودداری کردید>
<پاداش 5 تجربه>
<75/100>
ماموریت روزانه در نیمه شب تنظیم شده بود، کوین 8 ساعت خوابیده بود و سیستم به او پاداش خود را داد. کوین خوشحال شد زیرا این بدان معنا بود که او به راحتی قادر به کسب ۵ تجربه بدون نیاز به تلاش کردن است.
سپس صدایی از شکم او بیرون آمد.
کوین در حالی که به سمت غذا خوری پایین میرفت با خودش فکر کرد: «من بنا به دلایلی گرسنهتر از حالت معمول هستم، شاید واقعاً انرژی زیادی رو تو اون مبارزه مصرف کردم.»
غذاخوری یک سالن بزرگ بود اما کاملاً ساده بود. در حقیقت، کوین هنگام قدم زدن در اطراف مدرسه متوجه شد که بیشتر مدرسه ساده است. دیوارهای سفید منفرد، بدون قاب عکس یا هر چیز دیگری، فقط و فقط پنجرهها بودند.
این نگاه تمیز و مدرن زیبایی بود که دنیا به خود گرفته بود. سپس غذاخوری پر از میزهای بزرگی شد که میتوانست سه نفر را در هر طرف میز جای دهد. به محض اینکه کوین وارد شد، بلافاصله متوجه چیزی شد.
در این غذاخوری هیچ صندلی مشخصی وجود نداشت، به این معنا که دانشآموزان آزاد بودند در مکان دلخواه خود بنشینند. این راه مستقیماً باعث ایجاد اختلاف در مدرسه شد. سطوح پایین در کنار سطوح پایین و سطوح بالا با سطوح بالا نشسته بودند.
وقتی کوین در صف انتظار کنار پیتر و ووردن بود، متوجه شدند دانشآموزی دیر به صف آمده. او از کنار اکثر دانشآموزان عبور کرد و سرانجام جلوتر از دیگران ایستاد. حتی یک نفر اعتراض نکرد و دلیل آن این بود که سطح قدرت او، بالاتر از آنها بود.
کوین از این نوع کارها متنفر بود اما در حال حاضر کاری از دست او بر نمیآمد. هر سه نفر غذای خود را دریافت کردند و شروع به جستوجوی مکانی برای خوردن کردند.
ووردن به نقطهای خالی کنار افراد سطح پایین اشاره کرد و گفت: «بریم اونجا بشینیم.»
پیتر پرسید: «مطمئنی ووردن؟ این یک منطقه سطح یکه، تو مجبور نیستی با ما بنشینی، درسته کوین؟»
کوین پاسخ داد: «آره لازم نیست.»
ووردن گفت: «انقدر مزخرف نگین، بیاین بریم بشینیم.»
سپس سه نفر از آنها رفتند تا با سایر سطوح پایین روی یک میز بنشینند. منطقه به آرامی شروع به پر شدن کرد اما شخص دیگری تصمیم نگرفته بود که روی میز آنها بنشیند. این یک دلیل ساده داشت، آنها از ووردن ترسیده بودند.
آنها میتوانستند سطح بالای قدرت او را ببینند و سایر سطح پایین میخواستند دور بمانند.
به محض قرار دادن غذا روی میز کوین شروع به خوردن همهی چیزهایی که به او داده شده بود کرد، حتی چیزهایی که معمولاً دوست نداشت کرد.
کوین پرسید: «هی اگه نمیخوای تا آخرش بخوری میشه بدیش به من؟»
پیتر گفت: «حتما، بفرما.»
کوین نه تنها تمام غذاهای خود را خورد، بلکه هرچه از غذای دو نفر دیگر هم مانده بود را تمام کرد. نه تنها این بلکه کوین 8 بطری آب گرفته بود زیرا او میخواست ماموریت خود را در اسرع وقت به پایان برساند.
او آخرین بار هنگامی که زیر آفتاب بود متوجه شد، بیش از حد معمول عرق کرده و به لطف آبی که قبلاً نوشیده بود، احساس کم آبی نمیکند. اگر آنها بخواهند دوباره به بیرون بروند، این کمک بزرگی به کوین خواهد بود.
ووردن گفت: «برای یک مرد لاغر این واقعاً عجیبه.»
گرچه کوین به وضوح زیاد غذا خورده بود، به دلایلی هنوز کمی احساس گرسنگی میکرد که کاملاً از بین نمیرفت. خوشبختانه قابل تحمل بود و خیلی حواس او را پرت نکرد.
<جستجوی روزانه کامل شده است: دو لیتر آب بنوشید.>
<پاداش 5 تجربه>
<80/100>
کوین اکنون تنها 20 امتیاز با صعود به سطح بعد فاصله داشت و به زودی میدید که چه مزایایی برای او به همراه دارد. سپس کوین ناگهان به یاد آورد که روز گذشته مهارت بازرسی را آموخته است و تصمیم گرفت از آن روی ووردن استفاده کند.
<سلامتی 10/10>
<گونه: انسان>
<قابلیت: هیچ>
<گروه خونی: O->
کوین هنگام خواندن آنچه که میدید، برای لحظهای مکث کرد. به دلایلی، این سیستم اظهار داشت که ووردن هیچ تواناییای ندارد.
«هی ووردن، هنوز هم میتونی از قدرت یخ ارین استفاده کنی؟»
ووردن در حالی که پشت سرش را مالش میداد گفت: «وای، نمیدونستم که اینقدر به من علاقه داری؛ در واقع، توانایی من هر روز بازنشانی میشه و من امروز هیچ كسی رو لمس نكردهم. البته غیر از شماها، که شماها هم متاسفانه قدرتی ندارید.
با تمام شدن صبحانه، وقت آن رسیده بود که به کلاس بروند. آنها در راه، در وسط راهرو کایل را دیدند. به نظر میرسید کایل در شرایط خوبی قرار دارد و کاملاً خوب شده است.
همانطور که از کنار او میگذشت مطمئن شد که از تماس چشمی با او جلوگیری میکند.
پیتر گفت: «بهنظرت به معلم گفته که چه اتفاقی براش افتاده؟»
«من شک دارم، برای اون خجالتآوره که بپذیره توسط شخص ضعیفتری نسبت به خودش شکست خورده، بهعلاوه اگر مردم این موضوع رو بفهمند اون رو هدف قرار میدن.»
زمان کلاس اول آن روز فرا رسیده بود و آنها باید با هم به اتاق معلمها میرفتند. معلم آنها در این روز دل بود، که همان شخصی بود که اطراف مدرسه را به آنها نشان داده بود.
دانشآموزان صندلیهای خود را گرفتند و درست مثل غذاخوری، ترجیح دادند کنار کسانی که سطح قدرت یکسانی دارند بنشینند، البته همه به جز ووردن. ووردن تصمیم گرفت بین پیتر و کوین، پشت کلاس با سطحهای یک و دو بنشیند.
بلافاصله دانشآموزان شروع به صحبت کردند.
«اون فکر میکنه با نشستن با اون سطح پایینها کار خوبی انجام داده؟»
«دیدم که تو غذاخوری هم با اونا نشست.»
«این کار مشکلی برای سلسله مراتب در مدرسه ایجاد نمیکنه؟ سال دومیا نمیخوان کاری درموردش انجام بدن؟»
«آره، اگه اونا مرتباً قوانین رو زیر پا بذارن، سال دومیا حتما دخالت میکنن.»
تفاوت در امکانات، فقط یک موضوع در مدرسه نبود، بلکه یک مسئله در جامعه نیز بود. هرچه سطح قدرت بالاتری داشته باشید، شغل بهتر و حقوق بیشتری میتوانید بگیرید؛ پشتیبانی بیشتری از دولت خواهید داشت در حالی که بقیه افراد فراموش شده بودند.
البته کسانی که در بالا هستند مشکلی با این موضوع ندارند. سطح پایینها هر کاری را که آنها بخواهند انجام میدهند تا فقط مهارت جدیدی از آنها بهدست آورند و امیدوارند روزی بتوانند سطح قدرت خود را افزایش دهند و هرکسی که بخواهد این مسئله را برهم بزند، سریع سرش را زیر آب میکنند.
این دلیل اصلی وجود گروه خالص در وهله اول بود. برای مبارزه با این سیستم و به این دلیل بود که با آنها مانند تروریستها رفتار میشد.
دل سخنرانی خود را که درباره معرفی مدرسه و جنگ بزرگ بود آغاز کرد.
«هنگامی که ما در جنگ بزرگ علیه نژاد دالکی در آستانه شکست بودیم، آنها آمدند، ما آنها را اصیل مینامیم. این اولین باری بود که کل دنیا با تواناییها آشنا میشد. آن تواناییها برای همهی ما ناشناخته بود، آنها این تواناییها را برای صدها سال حفظ کرده بودند و فقط آن را به اعضای خانواده خود منتقل میکردند.
با تشکر از آنها، آنها تواناییهای خود را با دیگران از نژاد بشر به اشتراک گذاشتند، البته نه همهی آنها. آنها بنیان گذاران توانایی هستند.
دل سپس ناگهان چهرهای جدی پیدا کرد.
«اگرچه در حال حاضر ما در صلح و آرامش به سر میبریم، اما چه کسی میداند که چه زمانی جنگ دوباره آغار میشود و شما برای همین اینجا هستید.»
وقتي کلاس به پايان رسيد، نوبت به استراحت دانشآموزان بود. ووردن، کوین و پیتر برای گرفتن میان وعده به بیرون رفتند. به محض اینکه کوین پا به بیرون گذاشت، پیام معمول ظاهر شد.
<همه آمارها به نصف رسیده است.>
هر سه نفر کنار یک نیمکت در همان نزدیکی نشستند و کوین یک بار دیگر احساس ضعف کرد.
ووردن گفت: «هی چرا تو قیافهت شبیه اینایی شده که سه روزه غذا نخوردن و داری یه عالمه عرق میکنی؟»
کوین پاسخ داد: «آره، من خیلی زود گرمم میشه.»
این سه نفر همچنان در مورد چیزهای بیفایده و تجربیاتی که در مدرسه داشتند صحبت کردند تا اینکه ناگهان گروهی شش نفره از دانشآموزان پسر در مقابل آنها ظاهر شدند. هرکدام از آنها بازوبند سیاهی داشتند که نشان میداد سال دومی هستند.
یکی از دانشآموزهای سال دومی گفت: «پس شایعهها درست بودن.»
«ما با شما سه نفر چندتا کار داریم، باهامون میاید؟»