my vampire system - قسمت 03

  1. خانه
  2. my vampire system
  3. قسمت 03 - مدرسه نظامی
قبلی
بعد

چپتر 3: مدرسه نظامی

 

با توجه به جنگ بین دالکی و انسان‌ها، هر کسی که به سن 16 سالگی برسد باید دو سال به مدرسه نظامی برود. حتی اگر دالکی و انسان‌ها در یک دوره‌ی آرام زندگی می‌کردند، همه می‌دانستند که این صلح تا ابد دوام نخواهد داشت.

 

هر روز اخباری مبنی‌بر مخالفت نژادی با نژاد دیگر منتشر می‌شد و این‌طور حس می‌شد جنگ هر لحظه می‌توانست آغاز شود.

 

کوین قبل از رفتن با گروهبان گریف به سرعت به توالت رفت. به دلیل آب زیادی که نوشیده بود حس می‌کرد مثانه‌اش هر لحظه ممکن است بترکد.

 

هنگامی که کوین از اتاقش به دنیای بیرون پا گذاشت، اتفاق عجیبی رخ داد. صفحه‌ی اعلان جدیدی ظاهر شد.

 

<بدن شما تحت تابش مستقیم آفتاب قرار گرفته است>

 

<شما تحت تأثیر نور خورشید قرار گرفتید>

 

<تمام آمارها در زیر نور آفتاب به نصف کاهش خواهد یافت>

 

ناگهان، بدن کوین احساس کندی شدیدی کرد. انگار که 5 کیلومتر را دویده و برگشته است، دست‌ها و پاهایش سنگین‌تر شده بود و هیچ کاری از دستش بر نمی‌آمد.

 

کوین سپس به بررسی وضعیتش پرداخت و دید که آمارهایش واقعاً به نصف کاهش پیدا کرده اما فقط آمارهایش نبود بلکه سلامتی‌اش نیز کاهش یافته است.

 

<سلامتی 5/5>

 

<قدرت 5/5>

 

<استقامت 5/5>

 

<چابکی 5/5>

 

کوین فکر کرد: «این دیگه نقطه‌ضعفیه!»

 

سپس یک اعلان جدید ظاهر شد.

 

<شما یک جست‌وجوی روزانه‌ی جدید دریافت کرده‌اید: به مدت 8 ساعت از تابش مستقیم نور خورشید خودداری کنید>

 

<پاداش: 5 تجربه>

 

حال و هوای کوین به محض دیدن جست‌وجوی روزانه جدید کمی تغییر کرد. برخلاف آب، این کاری بود که او به طور طبیعی فقط با خواب می‌توانست انجام دهد. اگر سیستم به همان روش بازی‌ها کار می‌کرد، پس این به این معنی بود که وقتی کوین به 100 امتیاز می‌رسید، می‌توانست آمار خود را بالاتر ببرد و همچنین سطح بالاتری را کسب کند.

 

بنابراین هرچه‌قدر جست‌وجوهای روزانه کوین بیش‌تر می‌شد، برای او بهتر بود.

 

گریف فریاد زد: «چرا انقدر آروم راه می‌ری! اگر همین‌طور ادامه بدی، مدرسه درسته قورتت می‌ده!»

 

سرانجام، کوین به یک اتوبوس بزرگ رسید که درست بیرون از خانه‌اش پارک شده بود. وقتی وارد اتوبوس شد، متوجه شد که پر از دانش‌آموزان هم سن و سال اوست.

 

هرچند او هیچ یک از دانش‌آموزان را نشناخت، که یعنی همه آن‌ها از مدرسه‌ی دیگری آمده‌اند. کوین سپس رفت تا جلوی اتوبوس بنشیند که تنها صندلی موجود بود.

 

<آمارها به حالت عادی برگشتند>

 

به محض این‌که کوین وارد اتوبوس شد و از تابش مستقیم نور خورشید دوری کرد، آمارهایش به حالت عادی بازگشتند و بدنش دوباره احساس انرژی کرد.

 

«خب، حداقل به نظر می‌رسه که فقط نور مستقیم خورشیده.»

 

دانش‌آموزان همه با هیجان با یکدیگر صحبت می کردند اما به محض ورود گروهبان گریف به سرعت متوقف شد.

 

«خب، وقتشه که به آکادمی نظامی بریم.»

 

سپس اتوبوس شروع به حرکت کرد و دانش‌آموزان بالاخره راه افتادند. اتوبوس در طول سفر ساکت ماند. هر وقت دانش‌آموزی شروع به صحبت می‌کرد، گریف فوراً به سمت آنها نگاه می‌کرد و دانش‌آموز ساکت می‌شد.

 

 

 

گریف حتی مجبور نبود چیزی بگوید، همه‌ی آنها فقط با دیدن او می‌دانستند که او چه می‌خواهد.

 

سپس حدود 10 دقیقه بعد از شروع سفر کوین، یک بار دیگر پیامی دریافت کرد.

 

<ماده‌ای در هوا شناسایی شده است>

 

<شما احساس خواب آلودگی می‌کنید>

 

<مقاومت+1>

 

کوین این پیام را بسیار عجیب دانست و سپس هنگامی اطرافش را نگاه کرد، متوجه شد که تقریباً همه دانش‌آموزان خوابیده‌اند یا چرت می‌‌زنند.

 

ناگهان حتی پلک‌های خودش هم احساس سنگینی کردند.

 

 

<مقاومت شما در برابر ماده افزایش یافت>

 

<مقاومت+1>

 

سپس صدای قدم‌های بلندی را شنید که به سمت او می‌آمد، همانطور که به بالا نگاه کرد متوجه شد گروهبان گریف بالای سرش ایستاده است.

 

«ظاهراً چند نفرتون تونستین در برابر گاز خواب‌آور مقاومت کنین. پس فقط باید بندازیم‌تون تو کیسه.»

 

سپس کیسه سیاه را بر سر کوین انداختند و دیدش کاملاً تاریک شد. گاز به آرامی نفوذ کرد و کوین به راحتی به خواب رفت.

 

لحظه‌ی بعد، کوین پاشیده شدن آب روی صورتش را احساس کرد. چشمانش فوراً باز شد و تنها چیزی که می‌دید علف‌های سبز بود.

 

او و چند دانش‌آموز دیگر سرشان را بلند کردند تا اطراف‌شان را نگاه کنند. در حال حاضر در مجموع 200 دانش‌آموز در یک دشت باز بودند اما وقتی به اطراف نگاه می‌کردند در مکانی بودند که برای آنها کاملاً غریب بود.

 

«این‌جا جایی است که شما دو سال آینده زندگی‌تون رو می‌گذرونید.»

 

دانش‌آموزان از آن‌چه می‌دیدند متعجب شدند. آن‌ها در حال حاضر در شهری بودند که قبلاً هرگز ندیده بودند. همه لباس نظامی پوشیده بودند و در اطراف آن‌ها فناوری و مهندسی‌ای وجود داشت که برای زمان خود بسیار پیشرفته بود. ربات‌های غول‌پیکر جعبه‌ها و ماشین‌آلات ساختمانی را جابه‌جا می‌کردند.

 

پرواز کشتی‌ها، و قطارهای معلق. فناوری‌ای که هنوز به دنیای خارج راه نیافته بود و فقط برای ارتش نگه داشته شده بود.

 

پس از جنگ اول با نژاد دالکی، بشر موفق شده بود جهشی در پیشرفت فناوری داشته باشد. این به این دلیل بود که آن‌ها پس از جنگ موفق شده بودند تجهیزاتشان را بازیابی کنند اما البته ارتش تصمیم گرفت بیش‌ترشان را برای خودش نگه دارد.

 

هنگامی که کوین بالاخره از حیرت کردن از محیط اطرافش دست برداشت، متوجه شد چیزی در اطراف مچ دستش قرار گرفته است. ظاهرش شبیه ساعت دیجیتالی بود اما هیچ چیزی روی صفحه‌ی نمایش داده نمی‌شد.

 

«چیزی که روی مچ دست‌تون قرار داره، خط زندگی شماست. این شما رو به عنوان دانش‌آموز این پایگاه نظامی شناسایی می‌کنه. به شما امکان می‌ده به مناطق خاصی دسترسی پیدا کنید، هزینه‌ی غذا و دیگر چیزها رو پرداخت کنید. این خط زندگی شما در این آکادمیه. این تنها چیزی نیست که در اون نمایش داده می‌شه. وقتی از ساعت مچی استفاده نمی‌کنید، ساعت یک شماره رو نشان می‌ده و اون شماره سطح قدرت شماست.»

 

کوین به محض شنیدن این حرف، دندان‌هایش را به هم فشرد و مشتش را گره کرد. او فکر کرد که زندگی‌اش ممکن است با آمدن به مدرسه نظامی تغییر کند اما ظاهراً حتی در این‌جا هم همان‌طور خواهد بود.

 

گریف با لبخند گفت: «در نتیجه، بلافاصله آزمون تعیین سطح رو برای همه‌ی شما آغاز می‌کنیم، موفق باشید!.»

قبلی
بعد

نظرات فصل " قسمت 03 "

بحث و گفتگو

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

*

برچسب ها:
my vampire system, novel my vampire system, سیستم خوناشامی من, ناول سیستم خوناشامی من
  • اکشن (9)
  • ایسکای (1)
  • بازی (0)
  • تراژدی (2)
  • ترسناک (2)
  • تناسخ (1)
  • جادوگری (1)
  • جنگی (0)
  • حارم (2)
  • خوناشام (1)
  • دبیرستان (0)
  • سفر در زمان (0)
  • سنسن (2)
  • سیستم (2)
  • شونن (1)
  • ضعیف به قوی (3)
  • عاشقانه (2)
  • علمی تخیلی (2)
  • فانتزی (5)
  • کمدی (1)
  • ماجراجویی (9)
  • ماوراء طبیعی (2)
  • مدرسه (0)
  • معمایی (2)
  • هری پاتر (0)
  • ویدیو گیم (2)

نماد اعتماد

logo-samandehi

تمامی حقوق برای ناولتو محفوظ میباشد

ورود

رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

← Back to ناولتو

ثبت نام

برای این سایت ثبت نام کنید

وارد شدن | رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

← Back to ناولتو

رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

لطفا نام کاربری یا آدرس ایمیل خود را وارد نمایید. پیوندی برای ایجاد گذرواژه جدید از طریق ایمیل دریافت خواهید کرد.

← Back to ناولتو

قسمت پولی

ابتدا باید وارد شوید