Mushoku Tensei - قسمت 08
کاخ سلطنتی شیرون.
راکسی معمولی وقتی به بیرون پنجره نگاه میکنه ابروهاش رو بهم نزدیک میکنه.
رنگای آسمون خیلی عجیبند، خاکستری، سیاه، بنفش و زرد.
رنگ آبی معمولی از بین رفته.
اما این رنگها رو قبالً هم جایی دیده.
»این دیگه چیه…..«
با اینکه قبالً این رنگ ها رو دیده، اما قبالً هیچ وقت ندیده که آسمون به این شکل تغییر
کنه.
اما هرکسی فقط با دیدن میفهمید که این یه پدیده غیرطبیعیه.
به احتمال زیاد این بخاطر چیزیه که باعث عصبانی شدن مانا شده.
اون مقیاس از دور به نظر میرسه مثل گرداب مانا باشه.
راکسی باالخره یادش اومد که این رو کجا دیده. این مکان درخشان تو دانشگاه جادو
دیده شده بود. این شبیه به جادوی احضاره.
»جاش تو آسوراست… یعنی ممکنه کار رودیوس باشه؟«
راکسی یاد دانش اموزش میافته، پسر جوونی که زمانی بهش درس میداد.
اون پسربچه بدون اینکه ذره ای خسته شه تو 5 سالگی طوفان درست کرده بود.
تو اون دوران اون کنترل کاملی رو مانا داشت.
اون االن 10 ساله است. ممکنه االن بتونه همچین کاری انجام بده. حتی با وجود اینکه تو
نامه اش گفته بود که توانایی یادگیری جادوی احضار رو نداره. اما ممکنه به طور اتفاقی
مواد آموزشی رو بدست آورده باشه.
»دفاعت ضعیفه!«
وقتی تو فکربود، کسی از پشت بغلش میکنه، و سینه اش رو ماساژ میده، تو همون لحظه
چیز سختی رو روی باسنش احساس میکنه.
»هاااا….«
راکسی بیزار و خسته میشه. ماساژ دادن روی همچین روپوش ضخیمی بدیهیه که هیچ
حسی رو درونش ایجاد نمیکنه.
هرچند، حتی اگه مهاجم هم چیزی حس کنه، قربانی خوشحال نمیشه.
»شعله های آتش بدنم رو پوشوندن، >>محل سوختن<<!«
»هییییی!«
سد پوشیده از شعله های آتش فرد رو به عقب پرت میکنه.
حتی با اینکه نمیتونه طلسم بی صدا رو انجام بده، اما تونسته تو این 5 سال طلسم ها رو
خیلی کوتاه کنه.
رودیوس به شاگردهای خودش اجازه داده تا طلسم بیصدا رو تمرین کنند و یادبگیرن،
بعد از اینکه فهمید راکسی شروع به آموزش حذف طلسم ها کرده، اما استفاده از اون
خیلی راحت نیست.
اون جوون با استعداد باید انتظارات زیادی از شاگرداش داشته باشه. اما این به این
معنی نیست که هر کس دیگه ای این استعداد رو داره.
»اولیاحضرت شما نمیتونید سینه یه خانم رو از پشت بگیرین.«
»راکسی، تو قصد کشتن من رو داری؟ میندازمت زندان!«
شاهزاده هفتم فعلی که 15 سالشه، پکس شیرون یک آدم عوضی و بدردنخوره.
اوالش اون جذاب بود، اما اخیراً به نظر میرسه بیشتر از جذاب بودن منحرفه، چون اون
حتی تو روز هم تمایالت جنسیش رو به صراحت نشون میده.
»لطفا من رو بخاطر اون ببخشید، اگه با این طلسم بمیرید، به نظر میرسه که اولیاحضرت
حتی از یه مگسم ضعیف تر و حقیرتر اند.«
»چییییی! جرم بی احترامی! این اصال قابل بخشش نیست! اگه میخوای برای بخشش
التماس کنی شنلت رو بزن باال و بذار لباس زیرت رو ببینم!«
»رد میکنم.«
اون به چنتا از خدمتکارا تا االن حمله کرده و پادشاه به خاطر این مسئله خیلی عذاب
میکشه.
و اخیراً اون معلم خصوصی دربار سلطنتی رو با آزار و اذیت جنسیش مورد هدف قرار
داده.
(چه چیز خوبی در مورد این دختر بد پوش وجود داره؟)
راکسی نمیفهمه.
اما اون نیاز نداره از هیچ کدوم از دستور های شاهزاده اطاعت کنه و مهم نیست اون چی
میخواد.
روی قرارداد به وضوح نوشته شده. حتی اگه شاهزاده چیز خودخواهانه ای بخواد، معلم
خصوصی میتونه از قضاوت و تصمیم خودش استفاده کنه.
تو این قلعه افراد خیلی کمی هستند که مستقیماً به دستورات شاهزاده گوش میدند. از
اونجایی که اون شاهزاده هفتمه، احتمال اینکه اون به سلطنت برسه خیلی کمه، و تقریباً
هیچ اختیاراتی از خودش نداره.
اگه موضوع مربوط به اقتدار و اختیار باشه، راکسی که به عنوان جادوگر دربار سلطنتی
منصوب شده، اختیارات بیشتری نسبت به اون احمق داره.
»راکسی، میدونم که یه معشوقه داری.«
شاهزاده شروع به استفاده از روش های دیگه ای میکنه.
»عزیز من! کی همچین اتفاق اغراق آمیزی افتاده که من معشوقی داشته باشم؟«
راکسی سرش رو کج کرده و رو به شاهزاده ای که انگار داره تو خواب حرف میزنه،
این رو میپرسه.
معشوق، حتی اگه دنبال پیدا کردن یه معشوقه باشه، اما تا حاال که ادم مناسبش رو
ندیده بوده.
حتی وقتی اون با کسی مالقات کرد، اونها حتی نگاهی هم بهم نکردند، پس اون بخاطر
ویژگی و صفتهای نژادی میگارد منصرف شد.]21]
شاهزاده کمی خاصه و به نظر میرسه که میخواد این نوع بدن رو امتحان کنه، اما راکسی
قصد نداره به این راحتی خودش بفروشه.
»هههه، مخفیانه وارد اتاقت شدم و نامه ای رو بین چیزهای جمع شده تو قفسه پیدا
کردم! نمیدونم اون فرد کیه، اما میتونم از اختیارات و قدرتم برای له کردنش استفاده
کنم! اگه نمیخوای انقدر بی رحمانه اعدام بشه و بمیره، پس زن من شو!«
روش های دیگه یه همچین چیزایی اند.
از معشوق هدف به عنوان گروگان استفاده کنن و اونها رو با بدنهاشون به عنوان خونبها
تهدید کنن، وتجاوز به اونها جلوی معشوقه شون و لذت تسلط بر آنها رو تجربه کرد.
شاهزاده به طور طبیعی هیچ اختیاری نداره. با این وجود، اون هنوزم یه شاهزاده است، و
نیروهای خودش رو داره و درحقیقت شایعه هایی هست که معشوق خدمتکارها رو به
عنوان گروگان دزده.
)بد سلیقه. فقط حس انزجار وجود داره، هوم(
راکسی فکر میکنه که چقدر خوبه که هیچ معشوقی نداره. نامه ها همه از طرف رودیوس
نوشته شده اند و اون فقط یه دانش آموز محترمه نه یه معشوق.
»باشه، برو هرکاری دوست داری بکن.«
»چ-چی! واقعا انجامش میدم! اگه میخوای التماس کنی االن وقتشه! اگه برای بخشش
التماس کنی فقط با دادن بدنت به من همه چیز تموم میشه!«
شاهزاده حتی فکر هم نمیکنه. عالوه بر این اون حتی نمیدونه رودیوس کجاست.
با این رویکرد، اون قطعاً نخونده تو نامه چی نوشته شده.
»اگه تونستی کاری با رودیوس انجام بدی، پس اون وقت اگه خواستی میتونی بدن من
رو داشته باشی.«
راکسی کامالً نسبت به اون مصممه، اختیاری که اون )پکس( به عنوان یه فرد سلطنتی
داره تو درجه ایه که میشه با تحقیر بهش خندید.
»رودیوس تو پادشاهی آسورا جز طبقات باالی اشراف، بوریس قرار داره.«
»بروریس…؟ چرا به عنوان یه شاهزاده باید از یه نجیبزاده طبقه عالی بترسم؟«
راکسی با فهمیدن این حقیقت که اون حتی اسم اشراف طبقه باال تو پادشاهی آسورا رو
نمیدونه آه میکشه.
)معلم های دیگه چی به اون یادمیدن.(
چهار ارباب فدوال آسورا به نوتوس، بوریس، یوروس و زفیروس مشهوراند.
وقتی جنگ برای پادشاهی آسورا اتفاق میافته، این افسرهای نظامی )منظورش چهار
ارباب فدوال آسوراست( تو هر نسلی اند که بیشترین حمالت رو به دوش میگیرند.
اگر مراسمی تو شیرون برگزار شه، عجیب نیست که اشراف دارای این اسم ها هم
توش حضور داشته باشند.
اونها اشرافی اند که باید به خاطر سپرده شن.
»آسورا کشوری ده برابر بزرگتر از شیرونه، اگه میخواید اعضای اون رو به چوبه دار
بفرستید، به قدرت و استراتژی سیاسی خیلی باالیی نیاز دارین. با قدرت و اختیار فعلی
شما اولیاحضرت، این کار غیرممکنه.«
»ق-قاتل! من محافظای سلطنتی خودم رو میفرستم…«
با شنیدن کلمه محفاظهای سلطنتی، قلب راکسی دوباره آه میکشه. واقعا، این شاهزاده
اصالً فکر نمیکنه.
»گارد شاهنشاهی نمیتونند مرزها رو ترک کنن، درسته؟ حتی اگه مرز رو هم رد کنن،
خانواده بوریس گیسلین رو استخدام کرده. مخفیانه بدون اینکه پادشاه شمشیرزنی
گیسلین متوجه اشون بشه وارد عمارت درون قلمرو فدوآ شن و استاد جادوگری رو
بکشن؟ واقعا فکر میکنید این کار ممکن باشه؟«
»گرر، گیرررررررر….«
شاهزاده دندون هاش رو روهم میکشه و به سختی روی زمین میافته و راکسی دوباره با
نگاه کردن بهش آه میکشه.
)اههه. واقعاً، اون در حال حاضر 15 سالشه و هنوز حتی نمیتونه یه کلمه بخونه.(
اریس اوجو-ساما که زیر نظر رودیوسه، مثل یه جانور بی بند و بار بود. اما اخیراً شنیده
که اون کامالً خونسرد و آروم شده.
در مقایسه با شاهزاده که اون )راکسی( بهش داره درس میده.
اون )پکس( در گذشته خیلی زیبا و بامزه بود و توانایی بالقوه ای داشت. اما بعد از اینکه
فهمید میتونه از قدرتش استفاده کنه، اراده بهبودش به سرعت کم شد.
اخیراً اون بیشتر تو کالس میخوابه. راکسی عمیقا احساس میکنه که توانایی معلمی رو
نداره.
»همچنین، به زودی دیگه من معلم خصوصی اولیاحضرت نخواهم بود، پس حتی اگه هم
قاتالنی رو بفرستید به موقع موفق نمیشن.«
شاهزاده با تعجب صداش رو بلند میکنه.
»چ-چییییی! چیزی در این مورد نشنیدم!«
»شما برای فراموش کردن این مورد مقصرید!«
قرار بر این بود که تا وقتی که اون به بلوغ برسه بهش اموزش بدم. در ابتدا راکسی فکر
میکرد که اگه ازش بخوان بمونه، حتی بعد از پایان قرارداد اون قبول میکرد.
اما افراد زیادی بودن که وجود راکسی رو مایه نفرت میدیدن.
رفتن از اینجا تصمیم عاقالنه ای خواهد بود.
»این یه فرصت خوبه، هوم.«
»شانس خوب چیه؟«
»تو آسمانهای غربی تغییرای یهویی به وجود اومده، میخوام برم اونها رو ببینم.«
»ا-این دیگه چیه….«
»میخوام رودیوسی رو که خیلی وقته ندیدم ببینم« این قسمت رو بلند نگفتم.
اگر این کار رو میکردم، اون )پکس( عصبانی میشد.
»م-من هنوز به راکسی نیاز دارم! درسهام هنوز نصفن، درسته!«
»منظورت از اینکه نصفن چیه، مگه تو همیشه سرکالسا خواب نیستی؟«
»این تقصیر راکسیه که من رو بیدار نمیکنه.«
»که اینطور، پس این معلم وحشتناک به زودی از اینجا میره. لطفا دفعه بعدی معلمی
استخدام کنید که بتونه شما رو از خواب بیدار کنه، چون من دیگه نیستم.«
راکسی حس میکنه که دیگه توانایی آموزش به اون رو نداره.
آموزش یه چیز به رودیوس باعث میشد که خودش )رودیوس( 10 تا 20 چیز دیگه رو به
تنهایی بیاد بگیره. اون بعد از مالقات تصادفی با همچین دانش آموزی، دیگه اعتماد به
نفس معلم بودن رو نداره.
با این اتفاق، راکسی از شیرون خارج شد، بین راه توسط شوالیه های شاهزاده هفتم
مورد حمله قرار گرفت، اما همه آنها عقب رونده شدن.
شاهزاده هفتم ادعا کرد که راکسی به اون حمله کرده و این یک عمل خشنه که قابل
بخشش نیست و باید فوراً دستور بازداشت اون رو صادر کنند.
اما پادشاه شیرون اون )پکس( رو نادیده گرفت.
در عوض، اون شاهزاده رو سرزنش کرد که نتونسته »جادوگر پادشاه آب« >>راکسی
میگاردیا<< رو پیش خود نگهداره، و اون رو شدیدا مجازات کرد.
2
فقط راکسی نبود که متوجه تغییرات ناگهانی و غیر معمول تو آسمان شده بود، بلکه هر
موجود قدرتمندی در جهان به اون توجه کرده بوده.
—در رشته کوه اژدهای زرشکی—
صدمین نسل »پادشاه اژدها« اورستد به آسمان غربی نگاه میکند.
»مانا داره اونجا جمع میشه….؟ چی؟ چه اتفاقی افتاده؟«
کامال متحیر شده بود.
»خوب، اگه اونجا برم متوجه میشم.«
و او مستقیماً به سمت غرب پیشروی میکند، و پا روی جنازه اژدهای سرخی میگذارد که
در یک حمله کشته شده.
اژدها های بی شماری به دور او میچرخند، اما هیچ کدام حرکت اضافه ای نکردند. آنها
میدانند چه موجودی روی زمین راه میرود.
آنها میدانند که حتی اگر با هم حمله کنند هم توسط او کشته میشوند. در همان زمان
آنها میدانند که اگر کاری نکنند کشته نخواهند شد.
او یک خدای اژدهاست، وجودی که در عقل سلیم جهان غیرطبیعی است.
وجودی که هیچکس نباید با آن بجنگد.
یک اژدهای جوان متکبرِ دیگر بدون هیچگونه حسی به اورستد حمله میکند و بالفاصله
به توده ای گوشت تبدیل میشود.
اژدهایان قرمز میدانند، اگر خشم این وجود را باال نبرند، پرواز در آسمان ها بی خطر
است.
اژدهایان قرمز قطعاً قوی ترین در قاره مرکزی هستند، اما نه به این دلیل که توانایی
جنگ دارند، به این دلیل است که آنها هوشمند هستند بنابراین قدرتمند به نظر
میرسند.
اژدهایان قرمز میدانند.
این قوی ترین فرد در جهان است، حتی اگر آنها با هم متحد شوند نمیتوانند او را بزنند.
او به آرامی از کوه ها پایین میرود، زیر چشم اژدهایان قرمز… هیچ کس هدف او را
نمیداند.
—در قلعه آسمان—
یکی از 3 قهرمان، »پادشاه اژدها« پروگیوس از آسمان های شمال به پایین نگاه میکند.
»اون چیز دیگه چیه؟ مثل همون نوری به نظر میرسه که انگار امپراتور اهریمن دنیای
جادو در شرف زنده شدنه.«
یک زن نژاد آسمانی با بالهای سیاه که ماسک پرنده سفیدی پوشیده بود، در کنارش
ایستاد.
ارام میگوید.
»کیفیت مانا خیلی با قبل متفاوته.«
»بله، بیشتر به نور احضار شباهت داره.«
»اما اندازه نور احضار…. به نظرمیرسه که قبال اون رو جایی دیدم.«
»خیلی شبیه به وقتیه که این قلعه آسمانی درست شد.«
پروگیوس حرکت می کند.
در حال حاضر پروگیوس بر تخت )نابودکننده هرج ومرج( )اسم تخت پادشاهیه(
سلطنت قلعه آسمان نشسته. او 12 خادم دارد و فقط با داشتن یک هدف همیشه آسمانها
را نگاه میکند.
انتقام. هنگامی که خدا اهریمن الپالس زنده شود او را شکست خواهد داد.
او فقط منتظر لحظه برداشتن مهروموم است و در آسمان منتظر می ماند.
»یعنی این میتونه مهر و موم شیطان باشه که توسط امپراتور بزرگ اهریمن جهان جادو
حذف میشه؟«
»ممکنه. امپراتور بزرگ اهریمن تا سر حد شوم ساکت بوده، بعد از 300 سال زنده
شدن.«
»خیلی خوب. آرومانفی!«
»اینجام.«
مردی که لباس سفید و ماسکی زرد بر تن دارد در مقابل پروگیوس به آرامی زانو
میزند.
»االن راه بیافت، تحقیق کن… نه، از اونجا که مطمئناً کاری شیطانی انجام شده. اگر افراد
مشکوکی وجود داشت، بکوششون.«
»فهمیدم.«
»شاه زره پوش اژدها« پروگیوس وارد عمل میشود.
12 پیرو او را همراهی میکنند.
به خاطر انتقام از دست دادن 4 دوست عزیزش.
این بار مطمئناً، الپالس را میکشد.
—در سرزمین مقدس شمشیرها—
گال فاریون »خدای شمشیر« به آسمانهای جنوب نگاه میکند.
»میگم… آسمون…«
زمانی که در حال تمرکز بر روی چیز دیگری است، دو دانش آموز بامزه اش همزمان
حمله میکنند.
»وقتی دارم اوضاع رو بررسی میکنم حمله نکنین.«
در مقایسه با نفس کشیدن ضعیف دانش آموزان، او کامال خونسرد است.
خدای شمشیر احساس میکند که آنها مثل همیشه نیستند.
حتی اگر از آنها به عنوان امپراطورهای شمشیر یاد شود، فقط به این درجه رسیداند.
خسته کننده است، خسته کننده.
نیازی نیست برای دانستن روش های شمشیرزنی معروف باشید.
فقط باید قوی باشید، همین.
اگر شهرت را فقط برای پول و اقتدار میخواهید.
آن چیزها اصالً ارزشی ندارند، و این چیزهایی که به راحتی توسط هرکسی بدست می
آیند، آنها را با شمشیرم به دو نیم تقسیم میکنم.
اگر قوی شوید میتوانید هر کاری که می خواهید انجام دهید.
اگر بتوانید هر کاری که می خواهید انجام دهید، میتوانید خود را فرد زنده ای در نظر
بگیرید.
گیسلین این را بهتر میدانست، اما او به تدریج نرم شد.
او پس از رسیدن به مقام پادشاه شمشیر پیشرفتی نکرد.
حتی اگر شخص حریصی ضعیف باشد، نیازی به شمشیر زدن ندارد تا قوی شود.
بعد از رسیدن به قدرت، حرص و آز شما کاهش می یابد.
االن گیسلین نمیتواند به ان درجه برسد، زیرا حرص وطمع او کافی نیست.
این دو شاگرد بدون استعداد نیستند، اما با خواسته های کم و ناچیزی که دارند فقط به
رتبه امپراتور شمشیر میرسند.
برای ادامه جنگ بین مرگ و زندگی، باید آرزوها و خواسته های بی نهایتی داشته
باشید.
»اوی، اوی، سریع بلند شید. حتی اگه من رو هم شکست بدین و باهم مبارزه کنین، فکر
نکنید میتونید لقب خدای شمشیر رو بدست بیارید! پول رو میتونید تو سطل زباله
بندازید، میتونید زنها رو از برده گرفته تا شاهزاده براخودتون به صف کنین تا هرکار
میخواین باهاشون کنین، میشه با اوردن اسمهاتون رعشه به تن هرکی انداخت، حتی
میتونید دریای انسانها رو با هر قدیمی که برمیدارین به دو قسمت مساوی تقسیم کنین،
درسته!«
»من به خاطر این چیزها شمشیرزنی یاد نمی گیرم!« »شیشو! اینطوری بهم نگاه نکن!«
درست است.
با خود صادق تر باشید.
با این کار می توانید به راحتی از من سبقت بگیرید و من را بکشید، وعنوان خدای
شمشیر را از من بدزدید.
خدای شمشیرهمه چیز را درباره آسمان جنوب فراموش کرد.
—در منطقه ناشناخته قاره جادویی—
امپراتور بزرگ کیشیریکا کیشیریسو به آسمان نگاه میکند.
»هاه! حتی اگه پشتمم بهش باشه]22 ،]بازم میتونم ببینمش! چطوره! شگفت انگیزه مگه
نه؟«
اما هیچ کس پاسخ نمیدهد، چراکه هیچ کس اطراف او نیست.
»من رو نادیده میگیرین! هاهاهاها! باشه، باشه، شما آدما رو میبخشم! بهش که فکر
میکنم، میبینم همه اینا به خاطر این محیط سلح آمیزه که نمیذاره کسی بهم نزدیک شه،
پس چاره ی دیگه ای جز بخشیدن ادما نمیتونم انجام بدم! وااههه، فوهاهاها، فوها
سرفه… سرفه سرفه سرفه.«
کریشیکا تنهاست، چگونه آن را بیان کرد، زیرا هیچ کس به او اهمیت نمی دهد.
لحظه ای که دوباره زنده شد فریاد کشید »امپراتور بزرگ اهریمن کریشیکا اینجاست!
همه رو منتظر گذاشتم! هاهاهاها!« اما هیچ کس کنارش نیست.
او با فریاد به خیابان ها دوید، فردی نگاهی دلسوزانه به او کرد. و بعد از آن همه او را
نادیده گرفتند.
او دوستان قدیمی خود را پیدا کرد، اما به او گفتند که اکنون دوران صلح است و باید
بیشتر مراقب باشد.
»ستاره شناس های انسان چه غلطی میکنن؟ تو گذشته که احیا میشدم، یهو صداهای
بلندی از پنجره و هرجای دیگه میومد، جوری که انگار آسمان سقوط کرده…«
نبود افتتاحیه، با بزرگی احیای من جور در نخواهد آمد…
هااا، شیش. جوانان اخیراً چه کار میکنن.
کیریشیکا به سنگریزه روی زمین لگد می زند و به گرداب مانا در آسمان غرب نگاه
میکند امپراطور بزرگ اهریمن همچنین با داشتن بیش از 10 چشم جادویی »امپراطور
اهریمن چشم جادویی« هم نامیده میشود و با تنها یک نگاه میداند چه اتفاقی خواهد
افتاد.
مهم نیست چقدر دور باشد، او همه چیز را به وضوح میبیند. او انرژی مانای قدرتمند،
نور احضار آشنا، و کسی که آن را کنترل میکند را میبیند.
»چی، نمیتونم چیزی ببینم، یه مانعی هست هاه. کسی که همچین کار بزرگی رو بدون
اینکه حتی صورتش رو نشون بده انجام بده، یعنی اون شخص حتما خجالتیه…«
چشمان جادویی کریشکا قدرتمند نیستند. پس او فقط در حد امپراتور بزرگ اهریمن
است، و هرچقدر هم زمان طوالنی بگذرد، اوهیچ وقت به عنوان خدای اهریمن خوانده
نمیشود. اما این برای او اصال مهم نیست.
فراخوانی قهرمانان بسیار جالب است، اما اخیراً همه الپالس را دنبال می کنند… هاه،
کریشیکا؟ اون کیه؟
اینطور نیست……
آنها حتماً برای پیدا کردن قهرمانان یا به سراغ شخص خوش چهره رفته الپالس
رفتند… »آه، خیلی حسودیم میشه، من واقعاً میخوام دوباره تو کانون توجهات باشم!«
کریشیکا با آه ادامه می دهد.
درهرحال به سمت جهتی که برای خود مناسب میداند حرکت میکند.
—در همان زمان،دیدگاه رودیوس—
به سمت تپه خارج از قلعه شهر روآ میرم.
برای انجام قولی که روز تولدم برای نشون دادن جادوی رتبه مقدس آب به گیسلین
داد.
اریس هم به طور طبیعی باهامون اومد.
سنگ جادویی روی عصا و دست من که عصا رو نگهداشته، هر دو بسته اند.
از اونجایی که مخفی کردن سنگ جادویی کار زشتیه، اما تو این فکرم که مانا رو مخفی
کنم.
دزدها اگه چیز گرونی مثل این رو ببین، نزدیک میشند.
قبل از استفاده از جادوی آب درجه مقدس، »پادشاه اژدهای آب متکبر« رو امتحان
میکنم.
از همون مانایی که به طور معمول برای درست کردن یه گلوله آب استفاده میکنم،
استفاده میکنم که این درحال حاضر چند برابر بزرگتر از اندازه معمولی شده.
»واو، این واقعاً بزرگه.«
وقتی سعی میکنم اون رو تنظیم کنم، گوی آب خیلی کوچک میشه و با چشم غیر مسلح
دیده نمیشه.
به نظر میرسه که باید اون رو ذره ذره تغییر بدم.
بعد از 30 دقیقه آزمایش و تمرین، می فهمم که تاثیرش در اصل 5 برابره.
حمله جادویی قوی تر میشه، و برای رسیدن به همون قدرت اولیه بدون عصا میتونم مانا
رو کمتر کنم.
اگه بخوای از اعداد استفاده کنی،
بدون عصا: مصرف مانا10 ،قدرت 5
با عصا: مصرف مانا 10 ،مقاومت 25
با عصا: مصرف مانا 2 ،قدرت 5.
که مثل تلسکوپ یا میکروسکوپه، انجام تنظیمات دقیق یه خورده سخته، اما اگه عادت
کنم مشکلی برام پیش نمیاد.
»او-اون چیه؟«
»تنظیم کردنش یکم سخته، اما این چیز شگفت انگیزه.«
اریس با نگرانی نگاهم میکنه.
نگران نباش. با این اسباب بازی جدید تو خلسم.
بعد از انجام آزمایشهای بیشتر، فهمیدم کارایی جادوی آتش 2 برابره، و اثربخشی
جادوی زمین و باد هم 3 برابر اند، و به نظر میرسه استفاده از جادوی اعالم با این عصا
سخته.
نه، احتماالً به اونم عادت میکنم؟!
»خیلی خوب، ببخشید که همه رو انقدر معطل کردم. االن رودیوس گیرات قویترین
حرکت نهاییش رو بهتون نشون میده!«
»واااا—!«
اریس با خوشحالی دست میزنه.
گیسلین هم خیلی مشتاقه.
منم هیجان زده ام! خیلی خوب، دیگه انجامش میدم.
»فوهاهاها! مانا جمع شو! روح بزرگ آب به آسمانها صعود کن… آرا؟«
وقتی شروع به گفتن کلمات طلسم کومولونیمبوس میکنم، هر دو دستم رو باال میبرم و
عصا رو، رو به آسمون میگیرم.
همه به آسمان نگاه میکنن و ما اون رو میبینیم.
»رنگ آسمون داره تغییر میکنه….. اون دیگه چیه!«
رنگ های آسمان به رنگ های ناراحت کننده ای تبدیل میشند. به نظر میرسه با
خاکستری و بنفش مخلوط شداند.
گیسلین وصله چشمش رو برمیداره، و یه چشم سبز عمیق رو به نمایش میذاره، این چیه
منظورت این که میخوای بگی چشمام متفاوته؟
»اون چیه؟«
»نمیدونم. این مانا خیلی قدرتمنده…!«
این چشم در واقع میتونه مانا رو ببینه.
من تازه بعد از 3 سال،قدرت واقعی گیسلین رو فهمیدم…..
گیلسن بالفاصله وصله چشمش رو سرجاش میذاره.
»در هر صورت، بیایید اول به عمارت برگردیم؟«
»حتی با وجود اینکه نمیدونم این اتفاق غیرمعمول چه معنایی داره، ما باید قبل از اینکه
اتفاقی بیافته جایی برای مخفی شدن پیدا کنیم.«
»نه، مانایی تو نزدیکی شهر جمع شده قوی تر از اینه، بهتره از اینجا بریم.«
»اگه اینطوره، باید بهشون هشدار بدیم!«
باید به فیلیپ بگیم تا مردم شهر رو وارد کنه از این وضعیت دوری کنن.
»پس برمیگردم…. رودیوس! پایین!«
بدون اراده پایین میرم. صدای هو هویی رو میشنوم، چیزی باالی سرم پرواز میکنه.
عرق سردی از پشتم سرمیخوره.
»چی،شد.فقط االن چه اتفاقی افتاده؟«
جلوی من، دست گیسلین روی شمشیرشه، که تو یه لحظه بیرون میاره. بعد از اون من
فقط گیسلین رو میبینم که بعد از چرخش حالت خودش رو حفظ کرده.
روش سبک نهایی خدای شمشیر »نور شمشیر بلند« و »هنر شمشیر نور« نامگذاری شده.
اون رو بارها دیدم.
یعد از چرخوندن شمشیر تو محدوده اش، نوک شمشیر به سرعت نورانی میشه، این
روش نهایی تو سبک خدای شمشیره.
بخاطر این تکنیکه که گیسلین بهم میگه سبک خدای شمشیر بین همه سبکها قویترینه.
گیسلین ابروهاش رو شدیدا به هم نزدیک میکنه، و من سرانجام سرم رو برمیگردونم.
»کِ-کی…«
اون سمت مردی وایستاده که، موهایی طالیی داره و لباس سفید دکمه دار وشلوار بلند
چیزی شبیه به لباس دانشجویی به تن داره.
ماسک زرد رنگکل صورتش رو پوشونده. این ماسک احتماالً بر اساس شکل یه روباه یا
یه حیوون مربوط به اون ساخته شده.
تودست راستش یه خنجره. این احتماالً همونیه که االن باالی سر من پرواز میکرده.
سپس، صورت مرد مقدار زیادی نور رو آزاد میکنه که تو یه لحظه منظره رو کامالً سفید
میکنه.
»گررررر!«
صدای غرش گیسلین رو میشنوم.
صدای فلزهایی که به هم برخورد میکنن.
صدای دویدن یه نفر.
2 تا 3 بار دیگه صدای برخورد فلزها اومدند.
وقتی میتونم دوباره ببینم، گیسلین رو به رومه. وصله چشمش برداشته شده.
دیدم که، تو لحظه ی تابش نور کورکننده، وصله چشمش رو برداشت و از چشم دیگه
اش برای نگاه کردن استفاده کرد.
»تو حرومزاده. تو دیگه کی هستی. یعنی تو دشمن خانواده گیرات هستی!«
»آرومانفیه روشنایی. این اسم منه.«
»آرومانفی؟«
»بخاطر این پدیده غیرمعمول اینجا اومدم. این یه دستور از طرف پروگیوس-
ساماست….«
اسم پروگیوس رو شنیدم، به نظر میرسه اون یکی از »سه دالوریه که خدای اهریمن رو
شکست داد« )پیروز نشد(. اون کسیه که 12 فرد آشنا رو کنترل میکنه.
اسم آرومانفی رو هم به یاد آورم. اون یکی از 12 آشنای پروگیوسه، آرومانفی روشنایی.
»گیسلین، مراقب باش. تو کتاب ها گفته شده که اون به سرعت نور حرکت میکنه.«
»رودیوس، با اوجوساما برید عقب.«
بهش گوش میدم و اریس رو پشتم میفرستم، و جایی میرم که بهشون نزدیک نباشه. ما
خیلی دور هم ازشون باشیم، تا اگه موقعیت ناگهانیی به وجود اومد، گیسلین بتونه به ما
کمک کنه.
اگر این واقعاً آرومانفی روشنایی باشه، استفاده از شمشیر احتماالً بهش آسیب
نمیرسونه.
اما این شخص کجا مخفی شده بود؟
…..نه، یادمه که آرومانفی روشنایی کسیه که روح های نور رو اداره میکنه. تا وقتی که
بتونه جایی رو ببینه، میتونه فورا و بدون توجه به فاصله، تا جایی که میخواد حرکت کنه.
وقتی کتاب رو خوندم با خودم فکر کردم که این غیرممکنه، اما اون یهو پشت سر ما
ظاهر شد.
معتقدم که گیسلین اون قدر بی دقت نیست که مرتکب اشتباهی شه و آرومانفی هم
دلیلی برای مخفی شدن تو اینجا نداره. اون دقیقاً مثل که کلماتی توصیفش میکنن با
سرعت نور از سمت دیگه پرواز کرد.
»زن. برو کنار. اگه این پسر رو بکشم شاید این پدیده متوقف شه.«
در اون مورد، چی گفتی؟ پدیده، چیزی رو اشتباه متوجه شده؟
»من پادشاه شمشیر گیسلین دِدورودیا هستم. این هیچ ارتباطی با ما نداره، از اینجا برو!«
»چرا باید این باور رو کنم. بهم ثابت کن.«
»نگاه کن! این یکی از 7 شمشیر خدای شمشیر ستون صلح »هیرامونه«!«
»پادشاه شمشیر و این شمشیر درست اینجااند، هنوزم باورم نداری!«
گیسلین شمشیر رو تو دستاش گرفت و اون رو به آرومانفی نشون داد. اون شمشیر
حتی یه اسم هم داره، هوومم.
هیرامون اسم اون اسلحه است ]23 ]که کامالً برای گیسلین نامناسبه.
»روی شیشوت و قبیلت قسم بخور.«
»من به معلم خود گال گلیون و قبیله ام ددورودیا قسم می خورم!«
»بسیار خوب. اگر بی گناه نباشید، پروگیوس-ساما در آینده محکومتون میکنه.«
»خیلی خوب، مشکلی نیست.«
آرومانفی خنجرش رو کنار میذاره. حتی اگه ندونم چه خبره، به نظر میرسه اون همه
چیز رو قبول کرده.
تو دنیای گذشته من نمیشه به راحتی همچین قسمی رو باور کرد، اما به نظر میرسه تو
این دنیا این قضیه متفاوته.
اگه بهش فکر کنی انگار اون کامال به قسم گیسلین باور داره. این تقریبا مثل باور پاپ
به خداست.
»اگه تو نیستی، پس فراموشش کن«
»……برای حمله یهویی بهمون نمیخوای عذرخواهی کنی؟«
»برای اینکه تو همچین جایی ظاهر شدی مقصری.«
آرومانفی اماده رفتن میشه.
درست تو این لحظه.
»آهه.«
چشمام این لحظه رو شکار کردن.
آسمان از شلیک پرتویی به زمین سفید میشه.
لحظه ای که نور سفید به زمین میخوره، همه چیز رو مثل یه موج جزر و مدی میبلعه.
عمارت ناپدید میشه.
شهر ناپدید میشه.
دیوارها ناپدید میشند.
تو این لحظه که تک تک گلها و گیاهان بلعیده میشند و نور به ما نزدیک تر میشه.
آرومانفی سرش رو برمیگدونه و اون رو میبینه. تو لحظه بعدی اون به یه نور طالیی
تبدیل میشه و فرار میکنه.
گیسلین بعد از دیدن این قضیه به طرفمون میدواِ، اما بین نور سفیدی که به سمت ما
هجوم میاره ناپدید میشه.
اریس پس از دیدن این موضوع بدون اینکه حرکت کنه تو جای خودش شوکه و حیرت
زده باقی موند.
میخوام حداقل از اریس محافظت کنم و اون رو تو امنیت نگه دارم.
اون روز، فدوآ ناپدید شد.