Mushoku Tensei - قسمت 11
از وقتی به پائول گفتم که میخوام کار کنم یه ماه میگذره.
امروز،یه نامه به دست پائول رسید،حس میکنم که محتوای اون نامه به من مربوطه.
پس خودم رو آماده کردم.
از اونجایی که پائول حالا حالا ها نامه رو باز نمی کنه،با حرارت بیشتری به تمرین ادامه دادم.
***
«هی،رودی.»
«بله،پدر.چی شده؟»
«اگه ازت بخوام که یه مدت سیلفي رو نبینی چیکار میکنی؟»
«مسلما رد میکنم…»
«آه،حدس می زدم.»
با گفتن این حرف،حالت صورت پائول عوض شد.اون چشما،چشمای یه قاتل بودن.
«چ-؟!»
«… !»
پدرم یه قدم جلو اومد.
مرگ با قدم هایی سرو و وحشتناک بهم نزدیک میشد.
با اتکا بر غریزم،باد و آتیش رو ترکیب و با انفجارشون فضای بیشتری بین خودم و پائول درست کردم.با جریان انفجار به عقب رفتم.
قبلا چند بار این سناریو رو توی ذهنم چیده بودم.اگه قرار باشه با پائول بجنگم،باید ار همون اول بین خودم و اون فاصله می انداختم.
پائول همچنان به سمتم میومد.
هیچ اثری نداشت!
باید حرکت بعدیم رو بکنم.
پائول حتی داشت سریعتر میومد.
لرز به جونم افتاد، حتی با اینکه انتظارش رو داشتم . من باید قدم بعدی رو بردارم . عقب نشینی غیر ممکنه، حریفم داره به سرعت جلو می آد به غریزم اتکا کردم؛ یه موج شوك برای ضربه به بدنم ساختم ، با ورود شوك، بدنم به سمت بالا پرت میشه. صدای باد تو گوشم می پیچه و عرق سردی روی بدنم می شینه . شمشیر پائول به جایی برخورد میکنه که یکم پیش سرم اونجا بود. خوبه. از اولین حمله جون سالم به در بردم، حتی اگه هنوز زود باشه، می تونم قدم بعدی رو برای زنده موندن بردارم . پیروزیم رو میبینم. من جایی که پائول هست رو فرو میبرم. با تلاق درست میکنه زیر پاش وقتی داشتم فکر میکردم، اون وزن بدنش رو روی اون یکی پاش می اندازه من یه باتلاق رو زیر پاهام درست کردم. قبل از اینکه فرو برم، به كمك آب به عقب سر خوردم، جوری که انگار دارم اسکی میکنم. لعنتی ! خیلی دیره ….( وقتی این فکر به ذهنم رسید، خیلی دیر شده بود؛ پائول از باتلاق بیرون اومد و روی زمین ایستاد. فقط یه قدم دیگه کا فیه که
بهم نزدیك شه. )او ، اور ا|IIIIاهه برای ترسوندنش از شمشیر استفاده می کنم .یه حمله که به هیچ سبکی تعلق نداره .
حمله رو با سبك خدای آب دفاع میکنه. شمشیر پائول رو میبینم که به سمت گردنم میاد، میدونم که نمی تونم واکنشی بهش نشون بدم اون یه شمشیر چوبیه ……( وقتی شمشیر به گردنم می رسه ، همه چیز سیاه میشه.
پارت سوم وقتی بیدار شدم، دیدم تو یه جعبه کو چیکم.
احساس میکردم که فضای اطرافم تكون میخوره، پس باید تو به وسیله ی حمل و نقل با شم. سعی میکنم بشینم، ولی حتی نمی تونم انگشتمو تکون بدم، متوجه میشم که کاملا طناب پیچ شدم. وقتی سرم رو میچرخونم، یه نی _ چان خواهر بزرگ رو میبینم که رو به روم نشسته. پوست شکلاتی، کت چرمی، عضلات گنده ، بدنش پر از زخم های کوچیك و بزرگه و یه چشم بند پوشیده. این نی چان بد جوری شبیه به جنگجوی آمازونی از یه جور داستان فانتزیه. اون گوش های گربه داره و دمش شبیه دم ببره. ممکنه که از یه نژاد هیولا باشه…؟ اون فهمید که دارم نگاش میکنم و بهم زل زد.
«حالتون چطوره ؟ اسم من رو دیوس گریرته، متاسفم که با همچین وضعیتی باهاتون حرف میزنم»
«تو برای پسر پائول بودن زیادی مودبی» نبه خاطر اینه که من پسر مادرم هم هستم»
«درسته ، تو پسر زنیث هستی» پس پدر و مادرم رو میشناسه.
)من گیزلینم.از اشناییت خوشوقتم.»
«ممنون، منم همینطور»
در هر حال ، از جادوی آتش برای سوزوندن طنا با استفاده میکنم. کل بدنم درد میکنه، ولی احساس آزادی میکنم، حتی با وجود این خواهر ترسناك ، حس آرامش دارم. به محیط اطرافم نگاه می کنم، و جایی که میبینم رو فقط می تونم به عنوان یه جعبه کو چیك توصیف کنم .یه جا برای نشستن هست، پس رو به روی گیزلین نشستم.
پنجره هایی در هر دو طرف وجود دارن و می شه بیرون رو نگاه کرد. اینجا رو قبلا ندیدم. احساس میکنم اگه برای مدتی طولانی سوار این وسیله باشم، حالم بد بشه. صدای پیت پات از جلو وجود میاد، احتمالا به اسبه یعنی من توی یه کالسکه هستم؛ ولی چرا من با این نی چان توی یه کالسكم؟
….. هاه؟ میتونه، میتونه به این معنی باشه که این زن عضله ای منو دزدیده؟
اون می خواد ازم به عنوان به اسباب بازی برای مقاصد شهوانی استفاده کنه؟!
نه، واقعا زنای عضلانی را نمی فهمم، اما من قبلا قلبم رو به یه دختر به اسم سیلفی دادم.
میشه برای بار اول آروم باشی …. ؟
نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نــــــــــــــــــــــــــه
آ_آروم باش! من باید الان آروم باشم .
شمارش اعداد اول می تونه بهم كمك كنه آروم بشم ، اعداد اول اعدادین که فقط بر یك یا خودشون بخش پذیرن….۳، ۵، و سپس ،۱۱؟ بعدش؟، بعد، بعد …….. یادم
نمیــــــــــــــــــــــــــــــاااددددد !!! نفس عمیق بکش! نفس عمیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق ! خوبه .
به یکم قبل برگردیم، پائول قبل از حمله به من یه چیزایی گفت؛ یه چیزایی مثل ترك كردن سیلفی ، اینکه سیلفی برات زیادی خوبه. اینکه سیلفی وسیله تو نیست.
پ آ، اون لولیکن بچه باز لعنتی!…… یعنی میخواد با سیلفی من …..!؟
صبر کن ، اون چیز دیگه ای هم نگفت ؟ هم ؟ وقتی به قسمت سیلفی رسید رو نفهمیدم. اهههه ….. همش تقصیر پائوله! خب، بزار اول سوال کردن رو امتحان کنم .
) ببخشید(
(میتونی منو گیزلین صدا کنی) آه، پس منم رودی – چان صدا کن(
) فهمیدم، رودی چان(
مثل اینکه از اون عده ایه که جوك هارو نمیفهمن.
گیزلین – سان، چیزی از پدرم شنیدی ؟(
گیزلین صدام کن . نیازی نیست که سان اضافه کنی.(
گیزلین اینو در حالی گفت که پاکت نامه ای رو در می آورد .
پاکت رو بهم داد .
پائول بهم دادش . بلند بخونش ،چون من خوندن بلد نیستم.( باشه(
پاکت رو باز، و شروع به خوندن کردم
«به پسر عزیزم، رودیوس احتمالا وقتی تو این نامه رو میخونی، من دیگه تو این دنیا نیستم.» چی ؟!( گیزلین شگفت زده فریاد زد و بلند شد.
صبر کن، بازم هست(
گیزلین نشست و من به خوندن ادامه دادم .
«این اولین باریه که سعی میکنم یه جوك بنویسم، تو به خاطر من حال بدی داشتی، و بعد مثل یه پرنسس ربوده شده ، طناب پیچ شده پرت شدی تو یه کالسکه. فکر کنم نفهمیده باشی چه اتفاقی افتاده، پس میتونی از اون دارو مای عضله ای بپرسی
…..ولی حتی اگه من اینو بگم، مغز اون از عضله تشکیل شده، پس نمی تونه درست توضیح بده»
«چی ؟!»
گیزلین با عصبانیت فریاد زد و بلند شد
«صبر کن، بازم هست»
گیزلین نشست و من به خوندن ادامه دادم .
«اون سلطان شمشیره، اگه میخوای تكنیك های شمشیر زنی رو یاد بگیری، هیچ کسیو بهتر از اون پیدا نمیکنی. من حتی یه بار هم اونو نبردم ….. به جز توی تخت» ه چیزای بدرد نخور ننویس، پائول ابله ولی گیزلین راضی به نظر می رسه.
. پائول واقعا محبوبه
«خب ، در مورد شغلت …. تو معلم سر خونه به بانوی جوان تو شهر رو آهستی. امیدوارم بتونی بهش ادبیات، ریاضی و جادو یاد بدی .اون معمولا معلمای سر خونه رو فراری میده …..ولی تو از پیش بر میای . اون دارو مای عضله ای معلم شمشیر زنی و بادی وارد بانوی جوانه. مثل اینکه ازت میخواد تا در ازای آموزش شمشیر، به بانوی جوان جادو ، ریاضی و ادبیات درس بدی . لطفا به خاطر داشتن مغز عضله ای بهش نخند، چون که ناراحت میشه )خنده.(»
«چی …..؟»
این نامه سعی داره وضعیت رو توضیح بده، ولی در عین حال، داره گیزلین رو تحریك میکنه. رابطه بین این دو نفر چیه ….؟
« اگه نتونست خوب بهت آموزش بده، میتونی هزینه های درس رو نگه داری »
) اگه یه نفر بخواد از گیزلین آموزش ببینه، چقدر باید پول بده
؟(
)دو سکه طلا برای یه ماه(
حتی رو کسی فقط پنج سکه نقره هر ماه می گرفت .
«۵ سال تو خونه بانوی جوان میمونی تا بهش آموزش بدی، در این ۵ سال ، از رفتن به خونه یا نوشتن نامه ممنوع هستی.
به خاطر تو، سیلفی نمی تونه مستقل باشه. نه تنها این ، حتی شما وابسته می شید بنابراین من شما رو مجبور می کنم جدا از هم زندگی کنین.» آه ، چرا؟ صبر کن.
… آه؟ شوخی میکنی؟ نمی تونم پنج سال سیلفي رو ببینم.
سگ تو روحت.پائول.
«ناراحت نباش،رودی-چان»
«آم»
«چیه؟»
«ممنون میشم اگه رودیوس صدام کنی.»
«آه،باشه.»
.اما حالا که بهش فکر کنم ، پائول حق داره
«خوب ، ممکنه سیلفی ۵ سال بعد تو رو نخواد و عشقت سرد شه. ما سیلفی رو در این مورد به طور جدی ترغیب میکنیم»
احساس بدی راجبش دارم…..
« برات آرزو میکنم که در طی این پنج سال چیزای زیادی یاد بگیری و قدت بلند شه ـپدر نابغه بزرگت پائول»
چه نابغه ای …..؟ مگه تو از به نیروی بی رحمانه استفاده نکردی !!؟
قضاوت اون باعث میشه که کلاهم رو سفت بچسبم. اگر چه ممکنه سیلفی تنها بمونه .
«پائول واقعا دوست داره»
« ما قبلا با هم خیلی سرد بودیم، ولی اون وقتی فهمید چقدر به هم شبیهیم، بهم نزدیك شد. فك کنم در مورد تو هم همینطور باشه.»
«هاه ؟ در مورد من ….؟»
«اگه بانوی جوان ازت خوشش اومد ، می تونی برش داری، ولی دارو مای عضله ای مال منه، پس بهش دست نزن» »
اینارو گفته(
( همف، بفرستش برا زنیث»
«فهمیدم»
پس فعلا نمی تونم با سیلفی باشم
ولی میخوام حداقل یه بار در سال اونو ببینم …
.من هنوزم آرزو دارم
من هنوز ارزو دارمـــــــــــــــــــــــــــــــــــم